تلمود معمولا آیینه تمام نمای موضوع هایی است که قرن ها در مدارس علمی تدریس می شده است؛ اما بدون شک، هلاخاها و افسانه های زیادی را نیز در بر دارد که خاستگاه آنها بحث های علنی آن مدارس نیست. بعضی از این مباحث حکایت هایی از زندگانی مردان بزرگ و بقیه، قصه ها و مواعظ حکیمان هستند. با وجود این مباحث استثنایی، تلمود را باید سندی حاوی تأملات حوزه ها و دروسی که اساتید برای شاگردان خود تدریس می کردند دانست؛ شاگردانی که به خاطر برخورداری از معیارهای بالای تحصیلی، مورد اعتماد اساتید نیز بودند. بنابراین، وجود نکات ریز بسیار عمیق از زندگانی حکیمان مختلف در تلمود، منافاتی با موضوع اصلی آن ندارد. زیرا زندگی خصوصی یک استاد نیز منبع الهام و تحصیل به حساب می آمد؛ حتی اگر او از آگاهی یافتن عموم به آن پرهیز داشت.
در کنار اظهارات علنی که در حضور تمامی طلاب مدارس علمی بیان می شد، موضوع های متنوع دیگری نیز وجود داشت که در نشست های خصوصی و پشت درهای بسته به آنها پرداخته می شد. مثلا ما می دانیم که بحث از نسب نامه برخی از خانواده ها معمولا به طور پنهانی صورت می گرفت. با وجود این، با فهرستی از خانوادهای نااهل که در امر ازدواج موازین شرعی و قانونی را رعایت نکرده اند و یا خانواده هایی که ناعادلانه آنها را نااهل شمرده اند، مواجه می شویم که عموم مردم نسبت به آنها بی اطلاع بودند؛ اما ربی ها از ترس آن که مبادا این مسائل به فراموشی سپرده شوند، آنها را به شاگردان خود منتقل می کردند. میدراش کتاب تواریخ ایام که ظاهرا حاوی بحثی بسیار مفصل درباره نسب شناسی خانواده هاست، در قالبی نیمه سری به ارث گذاشته شد و درباره آن گفته شده است که برخی از افراد فاقد اهلیت تحصیل و مطالعه آن هستند. در واقع، این اثر در عصر تلمودی از انظار عموم غایب بود.
اما علاوه بر جزئیاتی از این دست، دنیایی کامل از عرفان و رازوری نیز در مدارس وجود داشت که عموم طلاب از آن بی خبر بودند و تنها به تعدادی معدود از آنها منتقل می شد. بر این اساس، ما با نوشته هایی از این دست برمی خوریم: «کسی حق ندارد که قانون آفرینش را به دو نفر یا تدبیر الهی را حتی به یک نفر تعلیم دهد، مگر این که او خردمند بوده، خود به تنهایی به شناخت آن راه یابد.» بنابراین، ربی ها موضوع های راز آلود را تنها به یک شاگرد برگزیده خود می آموختند و در مواردی، استاد به بیان خطوط کلی مطالب بسنده می کرد و وارد مباحث جزئی نمی شد. اطلاعات درباره عرفان تلمودی ناچیز است و معدود جزئیاتی که دردسترس ماست، تلویحا در رساله های مختلف تلمود مورد اشاره قرار گرفته اند.
این رساله ها از حکیمان و موضوع های مورد بحث آنان، بدون هیچ گونه توضیح کافی درباره ماهیت آن مباحث، سخن می گویند. در این قلمروها تصورات و حدسیات بر واقعیات و یقینیات مقدم است و در مواردی دست یابی به یک پاسخ جامع غیر ممکن می نماید. ما کتاب هایی را درباره عرفان می یابیم که در عین حال که تاریخشان به گذشته های دور برمی گردد، از این موضوع سخن گفته اند. تعدادی از این کتاب ها را به حکیمان میشنایی و تلمودی نسبت داده اند؛ اما اثبات این که واقعا توسط همان افراد نوشته شده باشند، کاری غیر ممکن است. ممنوعیت های شدید در عرصه تفسیر عرفانی، در طی قرون وسطی رو به سستی نهاد و از دوره گائون ها به این سو، با اظهارات صریح تری در این باره مواجه می شویم.
قبالا عنصر مهم و محوری تفکر یهودی
در آغاز عصر جدید، قبالا (به معنای سنت انتقال پذیر) عنصر مهم و حتی محوری تفکر یهودی بود. مبنای بخش زیادی از آنچه ما می توانیم درباره دنیای عرفان حکیمان تلمودی حدس بزنیم، برگرفته از این ادبیات و ناشی از نوری است که این اثر بر نکات مندرج در تلمود می افکند.
تاریخچه مشرب رازوری
ظاهرا مشرب رازوری برای اولین بار، در زمان های باستان آموزش داده شد. حوزه هایی را که انبیا («پسران انبیا») تأسیس کردند، یقینا درباره روش های آماده کردن افراد برای دریافت موهبت نبوت بحث می کردند و با تفهیم و القای روش های ویژه عقلی برای درک این موضوع ها سر و کار داشته اند. این گروه های مخفی به فعالیت های خود در دوره معبد دوم ادامه دادند و بنا به تأیید منابع غیر تلمودی (فیلون اسکندرانی، یوسفوس و مانند آنها) فرقه های مختلف اسنی آشکارا، تحت تأثیر آموزه های این گروه های مخفی بوده اند. آن دسته از حکیمان میشنایی و تلمودی که در مطالعات باطنی گام برداشتند، وارثان این سنت قدیمی هستند که ریشه در روزگاران انبیاء دارد و تا به امروز باقی است.
در منابع آمده است که تورت هسود (عرفان)، دو بخش داشت: معسه برشیت (قانون آفرینش) و معسه مرکاوا (تدبیر الهی). اولی نظری تر بود و با آفرینش عالم و اولین تجلیات الهی سر و کار داشت. اما دومی، یعنی معسه مرکاوا که بر توصیف حزقیال نبی از تدبیر الهی استوار بود، تحقیقی درباره روابط موجود میان خدا و جهان به شمار می رفت و ظاهرا هسته های اولیه آنچه را که بعدها به قبالا معسیت (قبالای عملی) شهرت یافت، در بر داشت. تمامی این موضوع ها در لفافه بیان می شد.
عرفان نزد عالمان بزرگ یهودی
بیشتر عالمان بزرگ یهودی دستی در مطالعات عرفانی داشته اند؛ بعضی به طور کاملا عمیق و فراگیر، و بقیه با این دید که عرفان بخشی اساسی در مطالعات دینی است، در حد کلیات به آن اشتغال می ورزیدند. در این میان، عالمانی نیز بودند که خود را شایسته فراگیری آموزه های عرفانی ندانسته، از این رو، از سر تفنن به این موضوع روی می آوردند.
اسماء خدا به عنوان یکی از آموزه های عرفانی
در میان مضامین معروفی که جزء آموزه های عرفانی محسوب می شده اند، می توان از اسماء خدا نام برد. از دوره میشنایی به این سو، نام خدا هیچ گاه مگر در معبد به صراحت برده نشد. یافته ها از سبعینیه نشان می دهد که این مسئله سنتی موضوع قدیمی است. اما حتی نامی که در معبد در لا به لای مراسم عبادی به صراحت بر زبان می آمد، همان نامی نبود که به نام صریح معروف است و تنها تعداد اندکی از افراد برگزیده آن را می شناختند. یکی از عالمان که در دوران جوانی در منصب کاهن معبد انجام وظیفه می کرد، نقل کرده است که نام خدا در هنگامه شکرگزاری کاهنان، بر زبان جاری می شد، اما عمدا با هلهله و سرودخوانی لاویان همراه می گردید؛ به گونه ای که لاویان جوان هرگز آن را نمی شنیدند. بر این اساس، هیچ سنت شناخته شده ای (به استثنای آنچه در قبالا آمده است) درباره شیوه بیان نام خدا در دست نیست. ظاهرا در قبالا چند شیوه نام برده شد که آثار بعدی به شرح و بسط آن پرداختند. تلاش های جدید در تنظیم مجدد این شیوه ها حتی در حد گمانه زنی های کارآمد هم نیستند.
علاوه بر این، نام چهار حرفی، بر خلاف تقدسش، اسم صریح نبود و نام های دوازده حرفی، چهل و دو حرفی و حتی اسمی با هفتاد و دو حرف نیز وجود داشت. تلمود بارها بدون هیچ گونه توجیهی، به این اسامی اشاره کرده است؛ ولی حتی مفسران قدیمی تلمود، همیشه از این اشارات سر در نمی آوردند. گویا در یوم کیپور، کاهن اعظم نام صریح را بر زبان جاری می کرد، اما به خاطر طولانی بودن و پیچیدگیش، کسی قادر نبود که آن را متوجه شود. نام یاد شده موجب بروز نوعی ترس آمیخته با احترام می شد؛ چنان که میشنا نقل می کند: «زمانی که کهنه و مردم نام بزرگ و هولناک را از زبان کاهن اعظم می شنیدند، زانو می زدند و به خاک می افتادند و می گفتند: نام جلال سلطنت او برای همیشه مبارک باد.» در تلمود آمده است که اساتید این نام را به شمار اندکی از شاگردان خود که در برخورداری از ویژگی های معنوی و معیارهای اخلاقی ژرف، افرادی برجسته بودند می آموختند.
دنیای عرفان و رازوری به چند دلیل مخفی نگه داشته شده بود. یک دلیل اساسی این تلقی بود که موضوع های مربوط به عظمت خدا را باید در اختیار کسانی گذاشت که شایستگی مطالعه و تحصیل آن را داشته باشند؛ اما این نگرانی نیز وجود داشت که این فرد از قدرتی که در نتیجه دریافتن اسماء و اسرار خلقت عالم به دست می آورد، بهره برداری ناشایست کند. حکیمان، آگاهی به «حروفی که بر پایه آنها آسمان و زمین آفریده شد» را ابزاری خواندند که به آدمیان قدرت می بخشد تا در کار آفرینش مشارکت کنند. آنها حتی گفته اند: «اگر حقیقت به درستی دریافت شود، می توان عالمی آفرید.» و ما گاهی درباره حکیمانی می خوانیم که با خواندن «کتاب آفرینش» اشیاء گوناگونی را خلق کردند.
نقل شده است که یکی از عالمان به واسطه برشمردن این اسامی، انسانی آفرید و این نخستین اشاره به افسانه گولم است که در ادبیات عرفانی قرون وسطای یافت می شود. قدرت آفریدن و حتی معدوم ساختن که بعل شم (دارنده اسم) از آن سود می جست، بدون شک، دلیل محکمی بود تا از آگاه شدن مردم عادی از این قبیل مباحث که ممکن بود از این قدرت در رسیدن به اهداف نادرست و شر سوء استفاده کنند جلوگیری به عمل آید. ملاحظه دیگری نیز وجود داشت. تحصیل آموزه های باطنی فقط نظری نبود؛ به نظر می رسد که این موارد با تجربه های عمیق عرفانی همراه بود که قطعا برای کسانی که کاملا آمادگی نداشتند خطرهایی به همراه داشت. این تجربه ها را به نام پردس (ورود به بستان) می شناختند.
داستان مشهوری در تلمود، از چهار تن حکیم به نام های: ربی عقیوا، شیمعون بن زوما، شیمعون بن عزی و الیشاع بن اوویا سخن می گوید که وارد این «باغ» شده اند. هدایت آنها را عاقل ترین و با تجربه ترین فرد در میان آنها یعنی ربی عقیوا بر عهده داشت و نقل شده است که او در هشدار دادن به ایشان درباره خطراتی که در انتظارشان بود از الفاظی استفاده کرد که برای کسانی که در آن قلمروها سیر نکرده اند، الفاظی گنگ و بی معنا به نظر می رسد. اما بر خلاف راهنمایی های او، جمع مزبور نتوانست در مقابل خطرها مقاومت کند. ربی بن عزی جان سپرد، بن زوما دچار جنون شد، و بن اوویا «گیاهان را از ریشه در می آورد»؛ یعنی به نظرهای بدعت آمیز که ظاهرا متأثر از نفوذ گنوسی بود، روی آورد. تنها ربی عقیوا «به سلامت رفت و به سلامت بازگشت.»
این داستان اگرچه مفصل ترین اثر موجود است، منحصر به فرد نیست و هدف از ذکر آن، تأکید بر خطرهایی است که در انتظار وارد شوندگان در این عرصه است. به همین دلیل، آموزه معسه برشیت هیچ گاه به طور عمومی تدریس نمی شد و همیشه محدود به یک شاگرد بود؛ به این ترتیب که به شاگردی که صلاحیت های تحصیلیش به دقت بررسی شده بود، خطوط کلی موضوع بدون پرداختن به جزئیات، آموزش داده می شد. در این راه اگر از خود لیاقت و شایستگی نشان نمی داد و خود به تجربه ای عرفانی دست نمی یافت، سزاوار نمی بود که با انتقال این دانش به وی، به او آسیب رساند. به عنوان نمونه، ربی العازار بن عراخ درس گفتاری درباره این موضوع در محضر استادش ربان یوحانان بن زکای بیان کرد و استاد از درک آنچه شاگرد عرضه داشت، مات و متحیر شد. شاگردان دیگری نیز با یوحانان از مکاشفات خود در این زمینه سخن گفتند و او پاسخ داد: «این کلمات بر فراز کوه سینا به موسی گفته شد.» اما، همان گونه که اشاره شد، تنها به واقعیات محض این داستان ها پرداخته شد و هیچ شرحی درباره نکات مبهم محتوای آنها در دست نیست.
اما نباید تصور شود که در اینجا دو قلمرو جداگانه از موضوع های «آشکار» و «نهان»، وجود داشت؛ آنها تا حدودی به این موضوع ها به چشم اجزاء تورات جامع الاطراف نگاه می کردند. شاگردی کاملا رویگردان نیز اگر به تعالیم ربی اش عمل می کرد، حکمت رازوری را می آموخت. درباره ربان یوحانان بن زکای نقل شده است که او هیچ چیزی را از دست نمی داد و «چیزهای خرد و کلان» را از اساتیدش آموخت. توضیح این که «چیزهای کلان، معسه مرکاوا، و چیزهای خرد مسائلی است که ابیه و راوا از آنها بحث کرده اند»؛ و این هر دو در تورات آمده اند. افزون بر این، در جهان بینی تلمود تمامی عوالم، چه مادی و چه قلمروهای ماورای طبیعی بالاتر، واحدی یکدست به شمار می آید که هیچ مرزی میان اجزاء آن نیست.
بحث تلمود درباره امور روزمره، اغلب به درون قلمروهای ماورای طبیعت پرواز می کند. یک نمونه از این امر، داستانی است که ربی یوسی، شاگرد ربی عقیوا، نقل می کند. روزی او برای نیایش به یکی از بیغوله های اورشلیم می رود و به هنگام خارج شدن، الیاس نبی را مشاهده می کند که در ورودی آن جا به انتظار او نشسته است. الیاس از او می پرسد که آیا در بیغوله ها صدایی نشنیده است. و یوسی در جواب می گوید: «من صدایی آسمانی مانند صدای کبوتر را شنیدم که می گفت: وای بر من که خانه ام را خراب کردم و کاخ خود را به آتش کشیدم.» الیاس گفت که «تنها اکنون نیست که این گونه سخن می گوید، بلکه خدا خود، روزی سه مرتبه برای خراب شدن معبد سوگواری می کند.» ربی یوسی بی درنگ، با شاگردانش از استنتاجات هلاخایی ای که از این گفتگو با الیاس به دست آورده بود، سخن گفت. صدای آسمانی و مکاشفه الیاس دو بخش اساسی گزارش احوال هر حکیمی بود که گوشه ای را برای نیایش اختیار می کرد. این دوجهان [مادی ومعنوی] ازهم جدا نیستند؛ انسان لایق، در آرامش کامل، در هر دو زندگی می کند.
افسانه های زیادی درباره چگونگی ظاهر شدن الیاس بر حکیمان و مباحثه اش با آنها پیرامون موضوع های هلاخایی و رازورانه در تلمود رواج دارد و اغلب آنها از مباحث گوناگون هلاخایی عمیق یا سطحی نشأت گرفته اند. این پیوند محکم میان موضوعی ملال آور و موضوع های رازورانه از ویژگی های برجسته ادبیات عرفانی یهود است. عارف یهودی نسبت به هلاخا و مسائل عملی بیگانه نیست؛ در مقابل، کسی هم که در هلاخا خبره است اغلب عارف نیز هست و قبالائیان با همان شور و اشتیاق مربوط به مطالعات عرفانی، به مطالعه و تحصیل موضوع های شرعی و هلاخایی می پردازند. در واقع، مکتوبات عرفانی به نحوی تفسیر جزئیات روزمره هلاخا و اثبات نظری آنهاست.
این جهان بینی تفاوتی میان عالم «عقلی» و عالم عرفان قائل نیست و هر دو را بخشی از یک کل می بیند. آن حروف مشابهی که آسمان و زمین، با نیروهای آفریننده و نابود کننده بی شمارشان، از آنها خلق شده اند همان حروفی هستند که خود تورات را شکل دادند و همه موضوع های خرد و کلانی که هلاخای تلمودی به آنها می پردازد به واسطه همین حروف، ثبت و نقل شده اند.
جایگاه انسان در عالم در ادبیات عرفانی تلمود
جایگاه انسان در این عالم، اغلب درخشان و برجسته است و او را مایه دوام فرایند آفرینش می خوانند. ادبیات رازورانه به این نکته اشاره دارد که مفهوم «انسان به صورت خدا خلق شد»، یک مبناست و معنایش این است که انسان قادر است بدون اتکا به دیگری، دست به کار آفرینش بزند.
داستان مشاجره ربی الیعزر و علما در مورد طهارت و نجاست
یکی از بدیع ترین داستان ها در ادبیات تلمودی، بسیاری از مسائل اساسی این عرصه را منعکس می کند. این داستان شرحی از مشاجره میان ربی الیعزر بزرگ و بیشتر علما به سرکردگی ربی یهوشوع، بر سر مسائل مربوط به طهارت و نجاست است. منشأ نزاع، در ظاهر، پرسشی کم اهمیت بود؛ آیا ظرف سفالی را می توان در تعریف ظروف شکستنی که نجاست پذیر نیستند جای داد؟ وقتی که حکیمان از پذیرش نظر ربی الیعزر خودداری کردند، او برای اثبات درستی نظریه اش نیروهای طبیعی را به کمک طلبید و فریاد زد: «بگذارید تا درخت خرنوب از جای خود ریشه کن شود؛ ای آب! مسیر خود را تغییر ده.» در پاسخ، ربی یهوشوع ابراز داشت: «تو نمی توانی به درخت خرنوب استناد کنی.» سپس ربی الیعزر به آسمان خطاب کرد تا ثابت کند که فتوای او باید پذیرفته شود. در این لحظه، صدایی آسمانی به گوش رسید که می گفت: «شما از فرزندم الیعزر چه می خواهید؟ او کسی است که احکامش مورد پذیرش عالمیان است.» ربی یهوشوع در حالی که هم چنان بر دیدگاه خود اصرار می ورزید، گفت: «تورات دیگر در آسمان نیست. خدا آن را به انسان داد و این انسان ها هستند که درباره این موضوع تصمیم خواهند گرفت.» زان پس، بیشتر عالمان بر خلاف نظر ربی الیعزر فتوا دادند. این نتیجه گیری از این داستان، که انسان در دیدگاه تلمود خالق است، تنها تا چند نسل بعد وجود داشت؛ یعنی تا زمانی که خبر رسید که یکی از حکیمان از الیاس نبی پرسید که در آن واقعه خداوند چه فرمود و الیاس پاسخ داد: «خدا لبخندی زد و فرمود: پسران من بر من غلبه کردند. بلی، پسران من پیروز شدند.»