در مورد اینکه علت جنگ های صلیبی چه بوده، عقیده آلبرماله، مورخ مشهور فرانسوی، این است که «بیت المقدس» به مدت چهار قرن، از سال 636 م. به بعد، در دست اعراب بود. عرب با دیده تقدس به آن شهر می نگریست. تربت عیسی و کلیسایی را که امپراتوران یونانی در کنار آن ساخته بودند و نزد مسیحیان عزیز بود، به حرمت می داشت. هارون الرشید، که از خلفای بزرگ عرب بود، اجازه داد که مقالید (کلیدهای) تربت عیسی را به خدمت شارلمانی بفرستند. خلاصه آنکه عرب به رفق و مدارا رفتار می کرد و مانع زیارت اماکن مقدسه نمی شد و تعداد زوار مسیحی در قرن یازدهم میلادی روزافزون گشت. ولی قوم متعصب ترک، که در سال 1087 م. بیت المقدس را گرفت، به آزار و اذیت زوار مسیحی پرداختند تا آنجا که دیگر مسیحیان نمی توانستند به سرزمین قدس وارد شوند و به تربت عیسی جبهه بسایند. پاپ اوربن دوم در فرانسه، مشغول اصلاح امور اهل علم فرانسه بود.
در روز 28 نوامبر 1095 م. در حضور جمع کثیری از روحانیان و امنای دین، شرحی از صدمات زوار ارض قدس بیان کرد و امت نصارا را دعوت نمود که اسلحه بردارند و تربت عیسی را نجات دهند و در پایان سخن خود، کلام عیسی (ع) را خواند که «از خویشتن بگذر، صلیب خود را برگیر و از دنبال من بیا.» ضمنا وعده داد که هر کس در اردوکشی شرکت کند، تمام معاصی و گناهانش بخشیده و آمرزیده خواهد شد. دلیل دیگر جنگ های صلیبی از نظر آلبرماله، اشتیاق مردم مغرب زمین و گشت و گذار در نقاط ندیده و نشناخته و امید به کسب ثروت و مال در مشرق زمین بود که در آن زمان، این مناطق به ثروت مشهور بود. فرماندهان جنگ ها به فکر فتح و تسخیر امارت بودند و رعایا به این امید می رفتند تا قطعه خاکی به دست آورده و به آزادی روزگار بگذرانند. جمعیتی حدود 300000 نفر از چند کشور اروپایی از جمله فرانسه، ایتالیا و آلمان به راه افتادند و در راه، برای گذراندن زندگی، دست به دزدی، آزار و قتل دراز می نمودند و پس از سه سال، سرانجام به سرزمین قدس وارد شدند. از این تعداد، فقط چهل هزار نفر به بیت المقدس وارد شدند و خونریزی سختی برپا نمودند.
نتیجه ای که پاپ از جنگ صلیب انتظار داشت (یعنی آزادسازی سرزمین قدس) حاصل نشد؛ چه اینکه سرزمین قدس در نهایت، توسط سلطان صلاح الدین در سال 1187 م. فتح شد. عده زیادی از جنگجویان صلیب در خلال جنگ های متعدد صلیبی، مردند و آنها هم که جان سالم به در بردند، به فقر و مسکنت گرفتار شدند. هرکس موقع رفتن، ملک و خانه خود را می فروخت یا رهن می گذاشت. همه به امید ثروت و کسب دارایی می رفتند، ولی وقتی برگشتند، بی چیز بودند و جز فروش رهن مجدد چاره ای نداشتند. نتیجه غیر مستقیم جنگ صلیب، بسط تجمل و تمدن در مغرب بود؛ زیرا در آن موقع، نواحی مشرق زمین، که مسکن قوم عرب و نژاد یونانی بود، از لحاظ پیشرفت و تکمیل مدنیت بر نواحی مغرب پیشی داشت؛ چنان که قشون صلیب از دیدار آثار تجمل شیفته شد و استعمال فرش و آینه و اثاث البیت زیبا و اسلحه ظریف و اقمشه فاخر و پارچه ابریشمی و حریر و پرنیان و مخمل و غیره همه در اوان جنگ صلیب و در نتیجه آن جنگ، رایج و متداول شد.
تا پیش از جنگ های صلیبی، ملت مشرق و مغرب زمین تقریبا مجزای از یکدیگر، به رشد و فعالیت خود ادامه می دادند، ولی به دلیل جنگ های متعدد صلیبی، وضعیت کاملا جدیدی به وجود آمد که مردم مغرب زمین، به خصوص مردم فرانسه، با مشرق زمین و زندگی مسلمانان و پیشرفت های آنان آشنا شدند و زمینه ای برای مبادلات فرهنگی، سیاسی و تجاری فراهم گردید. مردم فرانسه در نتیجه جنگ صلیب، نفوذ سیاسی و تجاری مهمی در مشرق زمین پیدا کردند که در ظرف قرون متمادی باقی ماند؛ چنان که هنوز هم زایل نشده است. به قدری فرانسوی به مشرق زمین آمد که هنوز هم ملل مشرق، کلیه مردم مغرب را «فرنگی» می خوانند که مأخوذ از کلمه «فرانک» می باشد. زبان فرانسه در شام، قبرس و ارمنستان متداول شد و حتی امروز هم در شام، با وجود مجاهدات سایر ملل، از انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی و روسی، این زبان همیشه از سایر زبان های فرنگی رایج تر و در حکم زبان دوم بومی هاست.
همزیستی مسالمت آمیز بین مسیحیان و مسلمانان فرانسه
با گذشت زمان، همزیستی مسالمت آمیز بین مسلمانان و مسیحیان، به ویژه مسیحیان فرانسه، بیشتر شد و در ابعاد گوناگون، یکدیگر را یاری نمودند و در واقع، نقش مذهب در سیاست خارجی کمرنگ شد تا آنجا که هیچ کدام به دلیل تعصبات مذهبی، یکدیگر را نفی نمی نمودند. سلیمان خان، پادشاه ترک عثمانی، در سال 1521 م. پیمان اتحاد با فرانسه را منعقد ساخت و در جنگ های فرانسه، با دیگر کشورها، پادشاه فرانسه را یاری رسانید. بین سلطان سلیمان خان و فرانسوای اول در سال 1535 م. عهدنامه ای تجاری و اندکی بعد، معاهده ای در خصوص دفاع و تعرض شارل کن، پادشاه اتریش، بسته شد. ترک ها و فرانسوی ها در حقیقت، دست یکی می نمودند و با هم کار می کردند. مسلم است که چنین اتحادی در نجات فرانسه مؤثر افتاد و بدین دلیل، باید آن را یکی از وقایع مهم قرن شانزدهم شمرد و هم از اینجا می توان دانست که چگونه اعتبار افکار مذهبی به تدریج، کاسته می شد؛ زیرا فرانسه، که در جهاد با مسلمانان بر سایر ممالک پیشی گرفته بود، خود به دیگران آموخت که نباید در سیاست خارجی، به مذهب توجه نمود.
باری، ترک ها، که تا آن زمان دشمنان اروپا به شمار می رفتند، به واسطه فرانسویان در مسائل مربوط به اروپا شرکت کردند و (به اصطلاح سیاسی) به واسطه ایشان در مجمع اروپایی داخل شدند و این خود یکی از نتیجه های پایدار و با دوام اتحاد فرانسوای اول و سلطان سلیمان خان می باشد. اتحاد با ترک ها برای فرانسویان نتایج سودمند دیگری نیز داشت: به موجب عهدنامه تجارتی فقط کشتی های فرانسه می توانست در سواحل عثمانی تجارت کند و بیشتر از یک قرن، جز کشتی های فرانسه، هیچ کشتی دیگری اجازه ورود به بندرهای عثمانی را نداشت. این وضع، بنادر فرانسه در مدیترانه و به خصوص مارسی را غنی ساخت. همچنین مطابق عهدنامه مذکور، مکان های مقدس اورشلیم و تمام کاتولیک های مقیم ترکیه تحت حمایت فرانسه قرار گرفتند و به واسطه این امتیازات، در زمان سلطنت لویی چهاردهم که در عهد انقلاب هم به آنجا توجه داشتند، دولت فرانسه توانست در مدیترانه شرقی و مصر و قسمت اروپایی و آسیایی صاحب نفوذ شود.
طی هفت قرن (یعنی از سال 1134 ـ 1834 م) که تاریخ آغاز و پایان رسمی محاکم تفتیش عقاید در اسپانیاست، ده ها هزار نفر صرفا به اتهام ارتداد و تخطی از دین رسمی، در آتش سوزانده شدند و یا پس از شکنجه های هولناک به قتل رسیدند و اموالشان مصادر گردید. در این دوره، تعصبات خشک و کور مذهبی، به شدت اعمال می شد. افراد ملزم می شدند که عقیده و مذهب خاص داشته باشند.
دیوان تفتیش عقاید در قرون وسطا
دوران قرون وسطا، با تفتیش عقاید، قتل و شکنجه شناخته می شود؛ کسی که به داشتن عقیده خلاف مظنون بود، به قتل می رسید. نتیجه طبیعی این سخت گیری های مذهبی، این بود که به محض دمیدن فجر آزادی و گشایش روزنه ای، علیه این طرز تفکر قیام شد و آزادی مذهبی به عنوان مهمترین دستاورد مبارزه برای حقوق انسان در اعلامیه حقوق بشر و شهروند فرانسه (1789) مطرح گردید. از آن پس نیز در سایر اسناد بین المللی، به عنوان یک حق اساسی ذکر شده است. کلیسا ابتدا سخت با آزادی مذهب مخالف بود. پاپ ششم طی پیامی در 10 مارس 1791، آزادی مذهبی را به «حقوق وحشتناک» توصیف کرد. کاردینال پی اسقف پواتیه در سال 1853 م. به ناپلئون سوم نوشت: «متأسفم که دولت شما همچنان از اعلامیه حقوق بشر الهام می گیرد که چیزی جز نفی حقوق خدا را دربر ندارد.» به هر حال، در نهایت، کلیسا اعلامیه جهانی حقوق بشر و حق آزادی مذهب را پذیرفت. این امر در سال 1963 م. طی اعلامیه ای از سوی ژان پل بیست و سوم اعلام شد. انجمن روحانیون واتیکان نیز این امر را به رسمیت شناخت که «انسان حق آزادی مذهبی دارد...، به طوری که در امر مذهب، هیچ کس نباید بر خلاف وجدانش وادار به انجام کاری گردد و یا از انجام کاری بازداشته شود. در اجلاس چهل و نهم مجمع عمومی سازمان ملل متحد نیز موضوع سخنرانی نماینده واتیکان در مباحث حقوق بشر کمیته سوم، آزادی مذهبی و تأکید بر لزوم آزادی بیان، عقیده و مذهب و تبلیغ آن بود.»
دیدگاه آلبرماله درباره تفتیش عقاید در فرانسه
آلبرماله درباره تفتیش عقاید در کشور فرانسه می نویسد: «مدت هجده سال جنوب فرانسه به آتش و خون کشیده شد، ولی بدعت از آنجا برنیفتاد. مأموران هر چه می خواستند، می کردند و به همه کس به مجرد سوء ظن یا مکاتیب بی امضا، امر به توقیف می دادند. محاکمات، که در بدو امر علنی بود، مخفی شد. متهم با متهم کننده مواجه نمی گردید و حتی نام او را نمی دانست و وکیل مدافع هم نداشت و اگر انکار می کرد، به شکنجه از او اقرار می گرفتند. در صورتی که تا آن زمان، روحانیان در امر قضا، به شکنجه متوسل نشده بودند. هرگاه متهم به میل یا به زور، به ارتداد خود مقر می آمد و توبه می کرد، به عقوبتی محکوم می شد، اما اگر زیر بار توبه نمی رفت یا اینکه سابقا از ارتداد توبه کرده و توبه خود را شکسته بود، حکمش آن بود که زنده طعمه آتش شود و این عقوبت را به دست "حکام عرف" یعنی مأموران شاه و سرکردگان، می چشید. در عهد سن لویی یکی از کسانی که در شامپانی مأمور تفتیش عقاید بود، یک بار امر داد که 183 نفر مرتد را زنده سوزانیدند (1239م.) دیوان تفتیش عقاید مدت های متمادی در جنوب فرانسه برقرار بود تا ریشه "ارتداد آلبی" را برآورد و در ایتالیا نیز مدت ها دوام داشت، اما در آلمان هر چند وقت یک بار ایجاد می شد و باز متوقف می گردید.»
به دلایل متعددی، در قرن شانزدهم میلادی، اصلاحات در دین مسیحیت به وقوع پیوست و بر اساس آن، قدرت پاپ کاسته شد. از جمله این دلایل، حرص و آز و فساد اخلاق روحانیان مسیحی بود. این گروه توانسته بودند املاک و اموال فراوانی را در انحصار خود درآورند. پاپ، که می بایست از آلودگی ها برکنار باشد، خود سرچشمه عیب ها و بدی ها شده بود. برای مثال، در فرانسه، به واسطه عهدنامه ای که بین فرانسوای اول و پاپ لئون دهم در سال 1516 م. بسته شد، شاه فرانسه به پاپ پول فراوانی داد و بر اساس آن، شاه حق اعطای شغل های مذهبی را دارا بود. تمام مشاغل و مناصب کلیسا به کسانی که روحانی نبودند و همچنین به نظامیان و مردان و زنان محبوب شاه سپرده می شد.
دلیل دیگر ظهور جنبش مذهبی، اختراع صنعت چاپ بود. از سال 1457ـ1517 م. چهارصد جلد کتاب مقدس به چاپ رسید. تا پیش از صنعت چاپ، مسیحیان فقط مقدار کمی از دستورات انجیل را می دانستند، ولی از این پس، تمام انجیل در اختیار مسیحیان قرار گرفت. از جمله دستورات مهم حضرت عیسی (ع)، چشم پوشی از علایق دنیوی، فقر، مسکنت و نرم خویی بود، در حالی که اعمال روحانیان مذهبی چیزی جز کبر، نخوت، تجمل و ثروت اندوزی نبود و این عمل آنها نزد مردم، بیشتر ناپسند و زشت می نمود. بنابراین، به واسطه کلمات معنوی حضرت عیسی (ع)، اصلاح مذهب، خواسته عموم مردم گردید.
همچنین برخوردهای ناشایست اربابان کلیسا و مخالفت و آزار دانشمندان از دیگر دلایل بود. هر عقیده علمی و جدیدی به اتهام اینکه مخالف دین مسیحیت است، محکوم می شد. محکمه تفتیش عقاید یا «انگیزیسیون» لطمات و صدمات جبران ناپذیری بر هواخواهان علم وارد ساخت. عده ای از دانشمندان مجبور شدند نظریات علمی خود را پس بگیرند. «تخمینا در بین سال 1481 و 1801، دادگاه روحانی به وضع 340000 نفر رسیدگی نمود و سپس آنها را مجازات کرد و تقریبا 32000 نفر از آنها را زنده زنده سوزانید؛ از جمله، دانشمند بزرگ برونو (Bruno) که تنها گناهش اعتقاد به تعدد جان ها بود و آن را به مردم تعلیم می داد. وی به اتهام تألیفات غیر مذهبی محاکمه شد و پس از محکوم شدن، بنا شد که به شدیدترین و بی رحمانه ترین وضع ممکن و بدون اینکه خونش ریخته شود، مجازات گردد و این موضوع در حقیقت، بهانه خوبی برای سوزانیدن یک زندانی بود. گالیله، دانشمند با ارزش دیگری، بی رحمانه محاکمه شد تا اینکه در زندان جان سپرد؛ برای اینکه بر خلاف نص مقدس (انجیل) عقیده داشت که زمین به دور خورشید می چرخد.»
«جهاد» همانند شرع اسلام، در دین مسیحیت وجود ندارد و هیچ قانونی هم در این خصوص ندارد؛ چه اینکه برای حضرت مسیح (ع) زمینه ای برای تدوین قوانین جامع برای جامعه مسیحیت، در بعد داخلی و خارجی پیش نیامد، ولی به هر حال، حضرت مسیح (ع) مردم را به صلح و دوستی و جهاد با نفس دعوت می کرد: «شنیده اید که به اولین گفته شده است: قتل مکن و هر که قتل کند، سزاوار حکم شود، لیکن من به شما می گویم: هر که به برادر خود بی سبب خشم گیرد، مستوجب حکم باشد و هر که برادر خود را راقا گوید مستوجب قصاص باشد و هر که احق گوید، مستحق آتش جهنم بود.» (انجیل متى، باب 5، جمله 22) در جای دیگر از انجیل آمده است: «خوشا به حال حلیمیان! زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد. خوشا به حال گرسنگان و تشنگان عدالت! زیرا ایشان سیر خواهند شد. خوشا به حال رحم کنندگان! زیرا بر ایشان رحم خواهد شد. خوشا به حال پاک دلان! زیرا ایشان، خدا را خواهند دید. خوشا به حال صلح کنندگان! زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهند شد. خوشا به حال زحمت کشان برای عدالت! زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است. خوشحال باشید و شادی عظیم نمایید؛ زیرا اجر شما در آسمان عظیم است؛ زیرا به همین طور، بر انبیای قبل از شما جفا می رسانیدند.» (همان، باب 5، جملات 5ـ13)
بنابراین، اساس دین مسیح بر صلح خالص استوار است، ولی این موضوع سه قرن بیشتر دوام نیاورد تا اینکه اکستین کشیش مسیحی در اول قرن چهارم میلادی، ظاهر شد. به عقیده او، جنگ دارای مشروعیت است، از آن نظر که موجب تضمین صلح است. او بین «جنگ دفاعی» و «جنگ متجاوزانه» تفکیک قایل نشد و هر دو را مباح شمرد. این نظریه به صورت کامل، با اساس دین مسیحی اصیل، در تعارض است.
اخیرا علمای مذهبی اظهار داشته اند که نزد آنها «جنگ» مشروع نیست، مگر از باب «دفاع از اجتماع» که گاهی از آن به «جنگ عادلانه» تعبیر می کنند. این نظریه توسط توماس اکوین و دیگر کشیشان ساخته و پرداخته شد و نظریه «حقوق طبیعی» در قرون 16 و 17 و 18 شکل گرفت. به دنبال آن، در اروپا، اندیشه تفکیک «جنگ عادلانه» و «جنگ غیر عادلانه» به وجود آمد که اولی جایز و دومی ممنوع است. بدینوسیله، رجال دینی مسیحی به اصولی هدایت شدند که شبیه قواعد اسلامی در «جنگ مشروع» و «جنگ عادلانه» است. و آن زمانی است که دفاع از نفس یا برای نصرت مظلوم یا برای جلوگیری از فتنه در دین باشد. در تأیید مطلب مزبور، عباراتی در انجیل از زبان حضرت مسیح (ع) نقل شده که بیانگر این نکته است که لازمه عقیده به دین و دین داری این است که انسان نهایت صبر و تلاش را در راه حفظ عقیده دینی به کار بندد، اگرچه در این راه، بین فرزند و پدر جدایی ایجاد شود که نباید به این جدایی اهمیت داد؛ «گمان مبرید که آمده ام تا سلامتی بر زمین بگذارم؛ نیامده ام تا سلامتی بگذارم، بلکه شمشیر را؛ زیرا که آمده ام تا مرد را از پدر خود و دختر را از مادر خویش و عروس را از مادر شوهرش جدا سازم و دشمنان شخص اهل خانه او خواهند بود. و هر که پدر یا مادر را بیش از من دوست دارد، لایق من نباشد. و هر که پسر یا دختر را از من زیاده دوست دارد، لایق من نباشد.»
از این مطالب به دست می آید که حضرت مسیح (ع) همان گونه که به صلح و دوستی دعوت می نماید، به جهاد در راه عقیده اعتراف دارد. اما مسیحیان جنگ های صلیبی را علیه اسلام، در اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و در شرق اروپا، ایجاد کردند و از طریق جنگ، قهر و غلبه، مدت ده قرن کامل، دین خود را ترویج می کردند: سه قرن پیش از ظهور اسلام و هفت قرن بعد از اسلام. امپراتوری روم قسطنطنیه در سال 312 م. دین مسیحی را به عنوان دین رسمی اعلام کرد، آزادی عقیده را به «آزادی دین مسیحیت» تفسیر نمود و تمام قوای خود را در این راه صرف نمود و استبداد کلیسا را بر این اساس استوار ساخت: «سلطنت که مصدر آن، اراده الهی است، هیچ حد و قیدی برای آن متصور نیست.»
قرآن مجید همه ادیان را به عنوان «اسلام» یاد می کند: آیین حضرات ابراهیم، موسی، عیسی و سایر پیغمبران (ع) را؛ به این معنا که «اسلام» دینی است که پیامبران ابراهیمی (ع) پیام آور آن هستند و این خود می رساند که اصل دین یکی است و نباید تفاوتی بین گفته های پیامبران الهی (ع) گذاشت. سلسله انبیا (ع)، که همچون دانه های تسبیح در تاریخ بشریت به نظم آمده اند، به مقتضای شرایط زمان و مکان، عهده دار ابلاغ رسالت بوده اند و همه افراد بشر باید به آنها با دیده تعظیم و تکریم بنگرند. سلسله مراتب پیامبران (ع) خود نشانی از سیر تدریجی هدایت الهی است؛ به این معنا که دین واحد و ثابت است، به تناسب زمان و مکان، کامل تر شده تا به کمال نهایی رسیده است. ناگفته پیداست که هیچ نقصان و عیبی متوجه شرایع الهی نیست و دامان پیامبران بزرگی همچون موسی و عیسی (ع) از این تنگ نظری ها منزه است، بلکه به عکس، پیامبران (ع) همگی مروج توحید و منجی بشریت بوده اند. ولی پیروان ادیان با گذشت زمان و در اثر دوری از رهبری اولیای خدا، به تدریج، انحرافاتی را پذیرا شده و گاه تحت تأثیر دیگر ملل، منکر زندگی مسالمت آمیز با دیگر مذاهب و ادیان گردیده و همواره سعی کرده اند از طریق قهر، غلبه و جنگ، ادیان و پیروان مذاهب دیگر را نابود سازند و دین و عقیده خود را در گیتی گسترش دهند.
از این رو، ما همواره در تاریخ، شاهد جنگ و نزاع در میان پیروان ادیان الهی و غیر الهی بوده ایم. جنگ و دشمنی پیروان دو آیین یهود و مسیحیت با یکدیگر، هر یک از آن دو با آیین اسلام و در مواردی، جنگ و نزاع بین پیروان یک آیین نیز مطرح بوده و در تاریخ، از این نوع جنگ ها فراوان رخ داده و تنها از زمان به رسمیت شناخته شدن مذهب پروتستان و پیروزی آنان بر کاتولیک ها، تا حدی جنگ های عقیدتی متوقف گردیده است. اسلام هیچ گاه ادیان پیامبران دیگری همچون حضرات ابراهیم، موسی و عیسی (ع) را نفی نکرده، بلکه آنها را تصدیق و تأیید نیز نموده است. از نظر قرآن کریم، از صفات مؤمنان، این است که به همه کتب آسمانی و پیامبران الهی (ع) ایمان داشته باشند و در میان هیچ یک از پیامبران الهی (ع) فرق نگذارند.
«و همه مؤمنان به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و پیامبرانش، ایمان آورده اند؛ (و می گویند:) ما در میان هیچ یک از پیامبران او، فرقی نمی گذاریم (و به همه ایمان داریم) و (مؤمنان) گفتند: ما شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا، (انتظار) آمرزش تو را (داریم) و بازگشت (ما) به سوی توست.» (بقره/ 285) نیز قرآن کریم، کتب آسمانی پیشین را، که دست تحریف آنها را مخدوش نکرده، مورد تصدیق قرار داده است: «و آنچه از کتاب (قرآن) به تو وحی کردیم، حق است و تصدیق کننده و هماهنگ با کتب پیش از آن. خداوند نسبت به بندگانش خبیر و بیناست.» (فاطر/ 35)
این قانون به عنوان یک اصل رعایت می شده و هر پیامبری، کتاب و پیامبر پیشین را مورد تصدیق قرار می داده است. از آنچه گذشت، به دست می آید که از نظر اسلام، انبیا (ع) و کتب الهی همچون دانه های تسبیح به یکدیگر مرتبط هستند و همواره یکدیگر را مورد تأیید و حمایت قرار می دهند و همزیستی اسلام با دیگر ادیان الهی، امری است که در صمیم اسلام نهفته که هیچ گاه در صدد نفی و نابودی ادیان و پیروان ادیان نبوده است. اسلام از همان آغاز، ضمن آیات متعددی بر تنگ نظری های مذهبی، خط بطلان کشید و اعلام داشت که پیروان ادیان و عقاید گوناگون می توانند در کنار یکدیگر، زندگی مسالمت آمیزی داشته باشند و نه تنها از جنگ با یکدیگر بپرهیزند، بلکه در ارزش های مشترک با یکدیگر همکاری کنند.
ادیان الهی مسیحیت روابط اجتماعی حوادث تاریخی جنگ های صلیبی جهاد باورها