ویل دورانت نظر آتاناسیوس را درباره تثلیث این گونه نقل می کند: «آتاناسیوس... اذعان کرد که در نظر مجسم ساختن سه شخص متمایز در وجود یکی خدا، اشکال دارد؛ ولی چنین دفاع کرد که عقل باید در برابر راز تثلیث سر تعظی فرود آورد. در اعتقادنامه آتاناسیوسی (296- 373م) چنین آمده است: ".... ایمان کاتولیک از این قرار است: ما یک خدا را در تثلیث را به عنوان ذاتی واحد می پرستیم، نه اشخاص را با یک دیگر خلط می کنیم و نه قائل به تمایز در جوهر هستیم؛ زیرا یک شخص پدر، یک شخص پسر، و یک شخص روح القدس وجود دارد؛ اما الوهیت پدر و پسر و روح القدس نیز این چنین است. پدر نامخلوق است. پسر نامخلوق است و روح القدس نیز نامخلوق است. پدر غیر قابل ادراک است. پسر و روح القدس نیز غیر قابل ادراکند. پدر ازلی، پسر ازلی، روح القدس نیز ازلی است و در عین حال آن ها سه جوهر ازلی نیستند؛ بلکه یک جوهر ازلیند...؛ از این رو پدر خدا است. پسر خدا است و روح القدس خداست و با این همه آن ها سه خدا نیستند؛ بلکه یک خدا هستند.... و در این تثلیث، یکی پیش یا بعد ازدیگری نیست. هیچ کدام بزرگتر یا کوچک تر از دیگری نیست؛ بلکه هر سه شخص با هم ازلی و مساویند؛ پس باید در تمام موجودات واحد در تثلیث و تثلیث در واحد پرستیده شود؛ بنابراین، کسی که می خواهد نجات یابد، باید به تثلیث اندیشه کند."»
در این اعتقادنامه ها و اعتقادنامه قسطنطنیه که سند رسمی مسیحی است، بر تثلیث تاکید شد. هرچند الوهیت مسیح در این شورا پذیرفته شد، به زودی مشکل چگونگی جمع کردن الوهیت با انسانیت پدید آمد. یکی از دو مکتب الاهیاتی آن زمان (اسکندریه) بر الوهیت مسیح و مکتب دیگر (انطاکیه) بر انسانیت او تاکید بیشتری می کرد. پس از شورای قسطنطنیه، دو مناقشه و نزاع در رابطه با طبیعت مسیح در بخش شرقی بروز کرد:
الف: مناقشه دو طبیعتی:
مناقشه دو طبیعتی منسوب به شخصی به نام نسطوریوس (381- 451م) از پیروان مکتب انطاکیه است. آموزه های نسطوریوس ظاهرا این گونه نشان می داد که یک شخص انسانی وجوود داشت (عیسای ناصری) و یک شخص الاهی، یعنی کلمه که در مسیح بود. و این اشخاص متمایز به وسیله اتحاد اراده، یعنی یگانگی معنوی بین دو موجود متحد شده بودند؛ بنابراین، پسر خدا یک انسان نشد؛ بلکه انسان مخلوقی شد که از یک باکره متولد شده بود، و همچنین نسطوریوس با صراحت ابراز می داشت: «من نمی توانم یک کودک دو سه ساله را خدا بخوانم و همچنین مریم را مادر خدا بخوانم.» بنابراین، به اعتقاد او، عیسی دارای دو منشا و دو مظهر الاهی و انسانی است که یک اراده و یک هویت داد. در مقابل نسطوریوس، فردی به نام سریل (متوفای، 444م) اسقف اسکندریه قرار داشت که به الوهیت عیسی معتقد بود و نیز اعتقاد داشت که باکره مقدس، مادر خدا است و مطرح می کرد با این که عیسی دارای جسم انسانی و روح ناسوتی است، هویت او در کلمه ظاهر می شود. شورای کلیسایی افسس، در سال 431 میلادی برای حل نزاع بین نسطوریوس و سیریل تشکیل شد و با این که نظر سیریل را تاکید و نسطوریوس را از مقامش برکنار کرد نتوانست برای این نزاع راه حل نهایی بیابد.
ب: مناقشه یک طبیعتی:
مناقشه یک طبیعتی که به معنای پذیرفتن طبیعت الاهی برای مسیح بود. در مقابل نسطوریوس و شاید در عکس العمل به مسیح شناسی او که بعد الوهی مسیح را کمرنگ می کرد، برخی بر بعد الوهی او تاکید کردند به حدی که بعد انسانی او را به طور کلی نادیده گرفتند. تجسم وی، چنان در او ادغام شدند که تنها طبیعت الوهی وی باقی ماند. این اندیشه به طبیعت واحدی معروف است. اندیشه های اوتیخس چندبار محکوم و تایید شد تا این که در شورای جهانی کالسدون در سال 451 میلادی هر دو طرف (نسطوریوس و اوتیخس) محکوم شدند. و آموزه مسیح شناسی «راست کیشی» در این شورا به تصویب رسید. این آموزه بدین قرار بود: «ما اقرار می کنیم که پسر یگانه خدا عیسی مسیح کامل در الوهیت، کامل در انسانیت، خدای واقعی و انسان واقعی، بود. و دارای دو طبیعت بدون ادغام، بدون تغییر، بدون تقسیم، بدون جدایی می باشد. این دو طبیعت از طریق تجسم، به طور هماهنگ در یک شخص دارای یک ذات کنار هم قرار داده شدند.» پس از این شورا، طبیعت واحدی ها و دو طبیعتی ها بدعت گذار شمرده شدند و از آن پس به صورت فرقه هایی کوچک و پراکنده باقی ماندند. بدنه اصلی مسیحیت آموزه مسیح شناسی شورای کالسدون را پذیرفت. البته بحث فرعی دیگری بعدا در این باره مطرح شد و آن این که آیا مسیح دارای یک اراده است یا دو اراده. در شورایی که در سال 680 میلادی در قسطنطنیه تشکیل شد، رای به دو اراده داده شد. بدین سان مسیح شناسی در الاهیات مسیحی به شکل نهایی خود رسید.
نینیان اسمارت، دین پژوه معاصر مغرب زمین در باب انگیزه ابداع تثلیث می گوید دو انگیزه، الهام بخش کسانی بود که برای ابداع الاهیات تثلیث تلاش می کردند:
1. انگیزه اول و کم اهمیت تر، این بود که راهی بیابند تا امروزه الوهیت مسیح را بدون تناقض عرضه کنند. آنان باید نشان می دادند که وجود الاهی واحدی که در عین حال از اشخاص متمایزی تشکیل شده باشد، امکان پذیر است.
2. انگیزه حیاتی تر دوم به ماهیت باز خرید و نجات مربوط می شد. اگر مسیح همان طور که مسیحیان همیشه بدان گواهی داده اند، حقیقتا نجات بخش است، پس باید الاهی باشد و همچنین از نظر مسیحیان که از دیرباز تجربیات کلیسا را گرامی می داشتند، مسیح باید خدا باشد، در غیر این صورت خداوارگی اعضای کلیسا که نتیجه تجربه بازخرید و نجات بود، رخ نمی داد. مسیحیان از طریق وحدت با مسیح در مراسم دینی و کلیسا است که به واسطه مسیح به مقام فرزندی خدا ارتقا می یابند؛ بنابراین، نجات بخشی مسیح، مستلزم الوهیت او است. همچنین از آن جا که ممکن نیست دو خدا وجود داشته باشد، زیرا خیانت به یکتاپرستی پیامبرانه است، بنابراین، پدر و پسر باید به یک معنا یکی باشند. به عبارت دیگر باید از یک ذات باشند. منطقی که در مورد رابطه بین خدای پدر و خدای پسر به کار رفت، بر رابطه بین آن ها و روح القدس نیز تعمیم داده شد.
اعتقاد به تثلیث، به صورت ترکیبی از سه شخص که در یک ذات متحدند، در اعتقادنامه ها نوشته و معیار درست کیشی مسیحی شد؛ البته در مورد ذات الاهی و انسانی مسیح مشکلاتی رخ نمود. اگر مسیح هم خدا و هم انسان است، آیا بدان معنا است که برخوردار از شخصیتی دو پاره است یا بدین معنا است که شخصیت انسانی مسیح به طریقی جای خود را به فعل الاهی داده که در درون او عمل می کند؟ گزینه نخست، غیر واقع گرایانه است و گزینه دوم هم انکار جنبه انسانی مسیح که فقط او، جلوه و ظهور خدا است و دگر هیچ. البته فقط کاتولیک ها نیستند که به تثلیث اعتقاد دارند؛ بلکه ارتدکس ها و پروتستان ها نیز به تثلیث اعتقاد دارند.
تثلیث از دیدگاه پروتستان ها
در اعتقادنامه وست مینستر که مورد تایید پروتستان ها است، چنین آمده: «در وحدت الوهیت سه اقنوم وجود دارد که دارای یک ذات است و قدرت و ازلیت دارد؛ یعنی خدای پدر و خدای پسر و خدای روح القدس، پدر از هیچ کس سرچشمه نمی گیرد و نه مولود شده، و نه صادر شده است. پسر از ازل از پدر مولد شده و روح القدس از ازل از پدر و از پسر صادر شده است.» (یوحنا، باب 15: 26: باب 50: 7؛ باب 1: 18- 14)
تثلیث از دیدگاه ارتدکس ها
ارتدکس ها هم مانند دیگر فرقه های مسیحی به تثلیث اعتقاد دارند. آنان معتقدند که خداوند از طریق تجسم عیسی وارد عالم کون و فساد شده و با ورودش، حجاب اسرارآمیز خود را از چهره برداشت تا بدین وسیله، محبت و رحمتش آشکار شود. با این کار، فاصله بین خالق و مخلوق کم و اتحادشان دوباره حاصل آمد. در لحظه خلقت، او ورای عالم بود و به عنوان مطلق وارد محدوده خلقتی که از هیچ آفریده بود نشد؛ اما با تجسم عیسی سد میان آن دو برداشته شد. در واقع عیسی کی بشر خدا گونه بود. همان گونه که اشاره شد، اشارات روشن و آشکاری بر تثلیث در اناجیل وجود ندارد و البته تعابیری وجود دارد که قابل تفسیرهای گوناگون است؛ همان گونه که برخی از عالمان مسیحی آن را به گونه ای تفسیر کرده اند که بر توحید دلالت می کند؛ یعنی خداوند نه در سه شخص، بلکه در یک شخص واحد وجود دارد؛ البته برخی دیگر نیز آن تعابیر را بر تثلیث حمل کرده و می کنند.
آیا اینکه عقل می تواند با خودش مشورت کند و خود او درباره نتایج حاصل، نظر بدهد باعث دوگانگی در عقل می شود؟ آیا این تفاوت و تمایز ظاهری نیست؟ امری که مسئله را در باب تثلیث و تجسد سهل و آسان می کند این است که عالمان الاهیات مسیحی عموما قائلند که درک تثلیث برای عقل بشری ممکن نیست و این آموزه، سری از اسرار الاهی است که تنها باید به آن ایمان آورد: آموزه تثلیث، ظریف و پیچیده است و مسیحیان معمولی باید آن را، بدون اینکه بتوانند کاملا توضیح دهند، بپذیرند. نویسنده ای دیگر پای از این فراتر گذاشته، در تفسیر «و کلمه خدا بود.» (آیه اول از انجیل یوحنا)، که بر الوهیت کلمه دلالت دارد می گوید: «منظور و مفهوم عبارت نامبرده این است که کلمه، سهمی از ذات باری تعالی بود.» فکر انسان قاصر از آن است که بفهمد چنین چیزی، بدون اینکه قائل به ثنویت باشیم، چگونه امکان پذیر تواند بود. ولی عقیده و ایمان کلیسای مسیحی، از بدو تأسیس تا کنون این بوده که خدا یکی است و کلمه خدا دارای الوهیت می باشد و کلمه خداست.
نویسنده ای مسیحی می گوید: «در قلبت نگو چگونه ممکن است خدا مجسم شود و انسان گردد؛ چون این شأن خاص اوست.» و دیگری می گوید: «آری، تجسد کلمه الاهی از اسرار الاهی است که عقل انسان از درک آن عاجز است، ولی مخالف عقل نیست.» بنابراین ادعای نویسنده فوق و بسیاری از عالمان الاهیات مسیحی این است که تثلیث و تجسد از امور خرد گریزند و از دسترسی عقل بشری خارجند، اما خرد ستیز نیستند که با عقل تضاد داشته باشند: آیا لازم است تعلیمی را که اعلام شده و به آن صریحا از سوی خداوند وحی شده است، به خاطر عاجز بودن عقول ما از ادراک کنه آن و سخت بودن فهم آن، ترک کنیم؟ شکی نیست که برادران یهودی پاسخ می دهند که نه، هرگز؛ زیرا عقول ما انسان ها نیروی محدودی دارد و در نتیجه از فهم و ادارک اسرار دینی درباره طبیعت خدا عاجز است بر هیچ اسرائیلی که کتاب مقدس، یعنی عهد قدیم را مطالعه دقیق می کند، مخفی نیست که در آن اعلاناتی الاهی، غیر از مسئله تثلیث یافت می شود که از جانب خدا وحی شده اند، مانند قیامت بدن ها و زندگی ابدی و حضور در همه جا در وقت واحد و...؛ اموری که عقل انسان از فهم آنها عاجز است؛ نه فقط به خاطر بالا بودن آنها، بلکه چون کلام کتاب مقدس درباره آنها غامض است و زبان بشری از توضیح اسرار آنها عاجز است؛ ولی آیا صحیح است یا شایسته یکی اسرائیلی یا مسیحی است که بگوید از آنجا که فهم اینها مشکل است، باید آنها را رها کنم.
اما مخالفان آموزه های تثلیث و تجسد مدعیند که این آموزه ها خرد ستیزند، نه خرد گریز، و برخی نویسندگان مسیحی این خردستیزی را قبول کرده اند: قضیه تجسد، قضیه ای است که با عقل و منطق و حس ماده و مصطلحات فلسفی تناقض دارد؛ ولی ما تصدیق می کنیم و ایمان داریم که آن ممکن است، اگر چه معقول نباشد.
به هر حال اندیشه سر بودن آموزه تثلیث و اینکه این آموزه برای عقل بشری قابل درک نیست، در میان عالمان مسیحی قدیم و جدید شایع است در کتاب اعتقادنامه رسمی کلیسای کاتولیک آمده است: «تثلیث به معنای دقیق کلمه سر ایمان است؛ یکی از اسراری که در خدا مخفی است و سری است که شناخت آن بدون وحی از عالم بالا ممکن نیست. مطمئنا خدا آثاری از وجود تثلیثی خود را در عمل خلقت و وحی عهد قدیم به جا گذاشته است؛ اما اصل وجود تثلیثیش سری است که عقل بشری صرف قادر به درک آن نیست و خود دین بنی اسرائیل قبل از تجسد پسر خدا و ارسال روح القدس، قادر به درک آن نبوده است. پس عقل بشری قادر به درک تثلیث نیست و تنها راه شناخت آن وحی است و با اینکه در عهد قدیم به این آموزه اشاره شده، قبل از آمدن مسیح مردم قادر به درک آن نبوده اند.»
نویسنده ای دیگر می گوید: «تعلیم در مورد تثلیث اقدس را نمی توان در الاهیات طبیعی [عقلی] پیدا کرد؛ بلکه از مکاشفه الاهی در مسیح می توان به آن پی برد با استدلال منطقی می توانیم بفهمیم که خدای واحد وجود دارد؛ ولی وجود تثلیث در خدای واحد را از طریق مکاشفه الاهی درک می کنیم.» او همچنین می گوید: «باید اعتراف کرد که تثلیث اقدس یکی از اسرار مهم الاهی است. ممکن است عده ای آن را یک معمای فکری یا حتی ضد و نقیض بدانند. این تعلیم با وجودی که اسرارآمیز به نظر می رسد، ولی ساخته تفکر بشری نیست؛ بلکه مکاشفه الاهی می باشد.» به این ترتیب همگان معترفند که این آموزه از طریق عقل بشری به دست نمی آید و تنها از طریق وحی می توان آن را شناخت.
دو دایره المعارف الیاده و هستینگز در مدخل «تثلیث» وجود تثلیث را، هم در عهد قدیم و هم جدید انکار می کنند. در اولی آمده است که مفسران و عالمان الاهیات امروزی، بالاتفاق می گویند در عهد قدیم آموزه تثلیث یافت نمی شود و مواردی از این کتاب، که در گذشته برای اثبات تثلیث به کار می رفته، چنین دلالتی ندارند. این مفسران و عالمان الاهیات همچنین همگی برآنند که در عهد جدید ذکر صریحی از تثلیث نیامده و مواردی که برای اثبات این امر مورد استفاده قرار گرفته، چنین دلالتی ندارند. در دومی آمده است که آموزه تثلیث مسیحی هرگز در عهد قدیم یافت نمی شود و در عهد جدید نیز شکلی از این آموزه، که بعدا توسعه یافت، حتی در نوشته های پولس و یوحنا یافت نمی شود.
با این حال در کتاب های الاهیاتی مسیحی کوشیده اند تا از فقراتی از عهد قدیم و عهد جدید برای اثبات تثلیث استفاده کنند. برای نمونه می گویند در عهد قدیم گاهی برای خدا ضمیر جمع یا فعل جمع به کار رفته و همچنین یکی از نام هایی که در عهد قدیم برای خدا به کار رفته «الوهیم» است که اسم جمع است، و این اشاره ای به تثلیث دارد. اما خود این نویسندگان می گویند کاربرد ضمیر یا فعل یا اسم جمع ممکن است برای احترام بوده باشد در عهد جدید نیز برای نمونه از فقراتی استفاده شده که در آنها «پدر و پسر و روح القدس» در کنار یکدیگر آمده اند. برای مثال در انجیل متی آمده است: «پس رفته، همه امت ها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید.» (28: 19) اینکه این سه نام کنار هم آمده است، دلالت بر مساوی بودن آنها می کند اما صرف کنار هم آمدن این سه نام، هرگز برابر بودن آنها را ثابت نمی کند؛ کما اینکه در قرآن نام خدا و پیامبر و اولوالامر کنار هم آمده و دستور به اطاعت از هر سه داده شده است (تغابن/ 12)، اما هرگز کسی برابر بودن آنان را برداشت نمی کند. البته در بخش هایی از عهد جدید، یعنی نوشته های پولس و یوحنا، مسیح الوهیت دارد. بنابراین آنچه از این بخش از عهد جدید به طور قطعی به دست می آید تثنیه است، نه تثلیث. اما در بخش های دیگر عهد جدید مسیح صرفا یک انسان است.
تاریخ پیدایش و توسعه آموزه تثلیث به سده های بعدی مسیحی، یعنی از قرن دوم تا چهارم باز می گردد، که در قرن چهارم برای اولین بار در یک سند رسمی مسیحی، یعنی اعتقادنامه نیقیه، بر آن تأکید شده است. به همین دلیل کسانی در تاریخ مسیحیت تثلیث را نپذیرفته اند و به شدت مجازات شده اند: از جمله این جماعت فرقه نوینی پیدا شد که آنها را پیروان اونیتاریانیسم گویند. پیشوای این جماعت مردی اسپانیایی موسوم به میکائل سروتوس بود که او را در شهر ژنو، که مرکز فرقه کالونی بود، به جزای کفر و الحاد زنده بسوزانیدند. وی پس از مطالعه دقیق صحف عهد جدید، ملاحظه کرد مسئله تثلیث، که بر حسب اعتقادنامه نیقیه برای عموم مسیحیان امری مسجل شده بود، در آن صحف وجود ندارد و معتقد شد که این عقیده کفر محض و باطل است. پس رساله ای به نام درباره خطاهای تثلیث در 1531 منتشر ساخت... وی می گفت که مبدأ تثلیث، یعنی ایمان به اب و ابن و روح القدس، یکی از ابداعات کلیسای کاتولیک است و مسیحی صحیح الاعتقاد که به نص انجیل عمل می کند... هرگز نمی تواند به الوهیت بشری به اسم عیسی اذعان نماید و عقلا محال است که از اجزای ثلاه سه شخصیت، خدای واحدی ترکیب شود.... ولی اندکی بر نیامد که پیروان کالون هویت او را کشف کردند... و [او را] در سال 1553، زنده طعمه آتش ساختند. هر چند او از میان رفت و نابود شد، ولی مبادی او باقی ماند. جماعات مسیحی مخالفین تثلیث به وجود آمدند که در اطراف ممالک اروپا به شدت مورد حمله و تکفیر و عقاب پروتستان ها و کاتولیک ها با هم قرار گرفتند. تنها در ممالک دور دست، مانند لهستان و ترانسیلوان، نسبتا محفوظ ماندند، و تا عصر حاضر پیروان آن عقیده در جهان باقیند.