تکذیب کنندگان دوزخ منشا اصلى آتش هستند و دیگران به آتش آنها مى سوزند. اعتماد کردن بر مال یا فرزند، آدمى را به تکبر در برابر خدا و رسالتهاى او برمى انگیزد و گمان مى کند که مال او جاودانى است و این که فرزندانش به جاى خدا به یارى او بر خواهند خاست. ولى هنگامى که انسان از پایان کار حتمى خود آگاه شد، و دانست که باید در برابر خدا بایستد و حسابى سخت پس دهد، ناگزیر باید به حق تسلیم شود. قرآن آشکارا مى گوید: «إن الذین کفروا لن تغنی عنهم أموالهم و لا أولادهم من الله شیئا و أولئک هم وقود النار؛ کسانى که کافر شدند، اموال و فرزندانشان به هیچ روى آنها را از [عذاب] خدا باز ندارد و آنان خود هیمه دوزخند.» (آل عمران/ 10) و هنگامى که سرنوشت سیاه ایشان را به یادشان مى آورد که چیزى جز گیرانه آتش نخواهند بود، ناگزیر این خبر دماغشان را به خاک مى مالد و خودبزرگ بینى ایشان را فرو خواهد کشت.
کلمه ی "وقود" به معناى هر چیزى است که با آن آتش را برافروخته و شعله ور سازند، و این آیه شریفه شبیه آیه ی: «فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة أعدت للکافرین؛ از آتشى که هیمه آن مردمان و سنگ هاست برحذر باشید که براى کفار مهیا شده است.» (بقره/ 24) و آیه ی: «إنکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم؛ در حقیقت شما و آنچه غیر از خدا مى پرستید، هیزم دوزخید.» (انبیاء/ 98) است، چون در آیه ی مورد بحث مى فرماید انسان آتش افروز دوزخ است، و در دومى مى فرماید انسان و سنگ وسیله ی افروخته شدن دوزخ است، و در سومى مى فرماید شما و هر چه به جز خدا مى پرستید هیزم دوزخید. و اگر در آیه مورد بحث مطلب را در قالب جمله اسمیه آورد، و این جمله اسمیه را با اسم اشاره آغاز کرد، آن هم اشاره اى که مخصوص راه دور است، و نیز اگر بین مبتدا و خبر ضمیر فصل (هم) را قرار داد، و کلمه "وقود" را به کلمه "نار" اضافه کرد، و نفرمود: "اولئک هم وقود" همه اینها براى این بود که انحصار را برساند، و لازمه این حصر این است که تکذیب کنندگان از کفار، اصل در عذاب، و افروخته شدن آتشند، و دیگران به آتش آنان مى سوزند. مؤید این نکته آیه اى است که در سوره انفال بیان مى شود، و در آن مى فرماید: «لیمیز الله الخبیث من الطیب، و یجعل الخبیث بعضه على بعض؛ همه اینها براى این است که خبیث از طیب جدا شود، و همه خبیث ها را روى هم گذاشته انباشته گردند، آن گاه همه را در آتش افکند.» (انفال/ 37)
سؤال
از امور اعتقادیه ما است طبق آیات کثیره و اخبار متواتره که بهشت و جهنم الان موجود است و از این آیات و آیات دیگر مثل «فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة» (بقره/ 24) استفاده می شود که هیزم آتش ابدان ناس است و اینها در قیامت به جهنم می روند.
جواب
تنافى بین آیات نیست جهنم باشد، آتش باشد، بدنها هم در قیامت جزو هیزم جهنم باشد زیرا عذاب جهنم دائما در زیاده است: «زدناهم عذابا فوق العذاب؛ عذابى بر عذابشان مى افزاییم.» (نحل/ 60) «کلما خبت زدناهم سعیرا؛ هر دم آتش آن فرو نشیند، شراره اى تازه برایشان مى افزاییم.» (بنى اسرائیل/ 99) و از این آیات استفاده نمی شود که منحصر است با بدان بلکه تصریح دارد به حجارة.
آتش جنگها و احتراق نفوس و استعدادها شعله هاییست از همین گیرانه (وقود) ها، دودهایى که فضاى بشرى و طبیعى را مسموم ساخته است از همین دوزخ افزایش جویى مى باشد. آیا انسان با همه استعدادها و مواهب عالى و متعالى براى همین است و باید ساقط شود؟ ساقط تر از دیگر جانوران و خشک و پوک و پوکه دوزخ، هم سوختن و هم سوزاندن و هم تهى و بى سپر در برابر حوادث و عوامل فنا؟ مگر از درون خود سرچشمه ندارد تا بجوشد و آتش ها را خاموش و استعدادها را برویاند و علم و حیات نیرومندى یابد تا وقایه و سپرى در برابر حوادث سازد؟
آن سرچشمه چگونه و به چه وسیله باید باز و جارى گردد؟ جز با ایمان و پیوستگى به مبادى حیات و حرکت صعودى به سوى آن و در پرتو آیات و علم راسخ و رساننده به تأویل متشابهات؟ چون در پرتو شعاعهاى آیات سرچشمه ایمان جارى شد و دیدها باز و علمها راسخ گردید و قدرت توحیدى به حرکت آمد و به حرکت آورد و رویاند، آتش هاى آتش افروزان و هیمه کشان اموال سرد، و صفشان در برابر صف ایمان شکسته و ورشکسته، و اموالشان و نفراتشان که یگانه وسیله غنا و تاخت و تازشان بود، وبالشان مى گردد... این حقیقتى است از درون حیات در متن تاریخ متضاد و متحرک.
سنگ آتش
همانطور که گفتیم این آیه نظیر قوله تعالى است که در سوره بقره آیه 24 فرموده: "فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة أعدت للکافرین" حجاره به معنی سنگ است. و در اینکه مقصود از آن سنگى که آتش گیرانه جهنم است چیست بعضى گفته اند آن سنگهایى است که به صورت بت درآورده اند. دیگرى گفته جسدهاى اهل جهنم مثل سنگ در جهنم باقى می ماند بنابراین معنى الناس و الحجارة یکى می شود. دیگرى گفته مقصود گنجهاى طلا و نقره است که از سنگ تولید شده. دیگرى گفته سنگ کبریت است زیرا که آتش آن شدید است. و شاید مقصود دو نوع از آتش باشد یکى آن آتشى که از قبل کفر و فساد اعتقادات و اخلاق ذمیمه و ناشى از عدم اعتقاد به مبداء و معاد گردیده آن وقت شعله ور می گردد و مایه برافروخته شدن آن حقیقت نفس انسانى است که از قبل ملکات نکوهیده و منبعث از قواى شهویه و غضبیه گردیده و در قلب آدمى نفوذ می نماید و شاید قوله تعالى «نار الله الموقدة* التی تطلع على الأفئدة؛ آتش خدایى برافروخته شده آن آتشى که نفوذ نماید و قلب و دل آدمى را خبردار می کند.» (همزه/ 6- 7) اشاره به این نوع آتش باشد و البته نوع آتشى که در قلب سرایت می نماید غیر از آتشى است که به بدن سرایت می نماید. و دیگر آن آتشى است که از قبل سیئات و اعمال جسمانى تولید می گردد نه از چوب و ذغال و غیره که مایه افروخته شدن آن آتش جسد انسانى است که جماد و به منزله سنگ است. و شاید اشاره به این نوع آتش دارد قوله تعالى «کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب؛ هر وقت که پوست بدن آنها گداخته شد تبدیل می نمائیم آن را به پوست دیگر تا آنکه عذاب را بچشند.» (نساء/ 59) از این آیه استفاده می شود که جسد انسان در جهنم مثل سنگ می گردد که از آتش گداخته نمی گردد و على الدوام پوست آن عوض می گردد.
خلاصه چون کفار و اشقیاء به روح و بدن عصیان و مخالفت می نمایند و روح و بدن دو چیز است و مجازات هر چیزى بایستى در خور وى باشد پس به این لحاظ عذاب جهنمیان و آنچه باعث عذاب آنان گردیده دو نوع عذاب است. یکى عذاب روحانى که ناشى از بعد جوار (رب العالمین است) و آن عذابى است که منشأ آن قلب آدمى است که خود را از این مقام محروم گردانیده و بازگشت آن نیز به قلب است. دیگر عذاب جسمانى که از راه بدن سرزده و بازگشت آن نیز به بدن است و چون بدن جسم است و عذاب هر چیزى بایستى درخور وى باشد این است که عذاب آن نیز جسمانى است.
آتش خنک
على بن ابراهیم قمى از حضرت صادق (ع) روایت نموده که فرمود: «ان نارکم هذه جزء من سبعین جزء من نار جهنم و قد اطفأت سبعین مرة، ثم التهب و لو لا ذلک ما استطاع آدمی ان یطفأها، و انها لیؤتى بها یوم القیمة حتى یوضع على النار فتصرخ صرخة لا یبقى ملک مقرب و لا نبى مرسل الا جثا على رکبتیه فزعا من صرختها؛ به درستى که آتش شما یک جزء از هفتاد جزء آتش جهنم است، و به تحقیق خاموش شده هفتاد مرتبه به آب پس شعله کشیده و اگر نبود آن، هر آینه قدرت نداشت آدمى که آن را خاموش کند. و به درستى که آورده شود به آن روز قیامت تا گذارده شود بر آتش جهنم، پس صدائى کند که باقى نماند ملک مقرب و نه پیغمبر مرسل مگر بر جهد به زانو از فزع فریاد آن.»
این کنایه از نهایت سختى و برافروختگى آتش است که قابل تصور نبوده چه آنکه ظهور غضب پروردگار بر مشرکان می باشد. و پیغمبران را نیز به لرزه در می آورد. آرى آتشی که اجسام ماوراى طبیعت را که صد مرتبه قویتر و مقاومتر و پایدارتر و ثابت تر از اجسام مادى است، بر افروخته و متأثر سازد: طرف نسبت با آتش مادى ظاهرى نخواهد بود. چنانکه نعمتها و لذات و خوشیهاى آن جهان، هیچگونه طرف مقایسه با نعمتها و خوشیهاى جهان مادى نمى باشد.
در خبرى دیگر چنین آمد که هفتاد بار به آب بفرمود شستن جمره اى که از دوزخ بیاورند به دنیا، تا چنین شد که مى بینى. گفتند: یا رسول الله! اگر این آتش بودى، همانا کفایت بودى؟ گفت: بلى! ولکن عظیمتر از این است به شصت و نه جزو، هر جزوى مثل این آتش. و در خبرى دیگر آمد که اگر اهل دوزخ را بر آتش دنیا نهند، از راحت خوابشان برباید. و در خبر است که در یکى از روزها که پیغمبر عالیقدر اسلام (ص) مشغول سخنرانى بود فرمود: اگر صد هزار نفر مرد در این مسجد باشد و یکى از اهل دوزخ در میان ایشان تنفس کند عموم ایشان از حرارت تنفس وى خواهند سوخت.
عبدالله عباس روایت کند که، رسول (ص) گفت: اى مردمان! از خداى بترسید، حق ترسیدن او که اگر قطره اى زقوم دوزخ در دنیا چکانند، طعام و شراب و معاش بر همه اهل دنیا تلخ شود و تباه گردد، پس حال آن کس که همه طعامش از آن باشد، چگونه باشد! و در خبر مى آید که: چون داود (ع) گریست، مردم به او گفتند: کمتر گریه کن! گفت: مرا رها کنید تا بگریم پیش از آن روز که در آن روز گریه سود ندارد، و پیش از آن که استخوانها در دوزخ سوخته شود و فرشتگان عذاب مسلط گردند فرشتگانى غلاظ شداد، «لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون؛ از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپيچى نمى كنند و آنچه را كه مامورند انجام مى دهند.» (تحریم/ 6)
منصور عمار گوید: سالى از سالها به حج خانه خدا مى رفتم، در کوفه فرود آمدم. شبى در کویى از کوی هاى کوفه بیرون آمده و مى گذشتم. از سرایى آوازى به گوش می رسید که مى گفت: بار خدایا! به عز و جلال تو که من به آن معصیت که کردم به دنبال مخالفت با تو نبودم، و به نکال تو و عذاب تو جاهل نبودم، ولکن خطیئتى عارض شد و شقاوتى یارى داد و به پرده ی فرو گذاشته تو مغرور شدم، و به جهل و نادانى در تو عاصى شدم. بار خدایا! چه کسی مرا از عذاب تو برهاند؟ و اگر دستم از ریسمان رحمت تو بگسلد، به ریسمان چه کسی چنگ زنم؟ گفت: من خواستم تا امتحانى کنم، دهن بر شکاف در نهادم و این آیه را خواندم: «یا أیها الذین آمنوا قوا أنفسکم و أهلیکم نارا وقودها الناس و الحجارة علیها ملائکة غلاظ شداد؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن مردم و سنگهاست حفظ كنيد بر آن [آتش] فرشتگانى خشن [و] سختگير [گمارده شده] اند.» (تحریم/ 6) تا به آخر آیه. آن شخص نعره اى زد و ساعتى اضطراب کرد و آنگاه ساکت شد. آن خانه را نشان کردم و رفتم. فردای آن روز بازگشتم تا ببین چه خبر است. جنازه اى دیدم بر در آن خانه، عجوزى را دیدم که به آن خانه رفت و آمد می کرد. گفتم: ای زن! این مرد کیست؟ گفت: جوانى خداى ترس از فرزندان رسول که در ورد خویش و در مناجات بوده، دوش مردى این جا گذشته، آیه ای از قرآن خوانده، او بیفتاده و ساعتى اضطراب کرده و جان داده است. من گفتم: طوبى له! چنین باشند اولیاى خداى.
همین منصور عمار می گوید: به مسجدى رفتم، جوانى را دیدم که با خشوع و خضوع و تضرع و گریه، نماز می خواند. گفتم: از این مرد بوى آشنایان مى آید. چون سلام نماز را داد، و گفتم: هیچ مى دانى که در دوزخ وادیى است که نام آن «لظى» می باشد؟ «نزاعة للشوى؛ پوست سر و اندام را بركننده است.» (معارج/ 16) گفت: نعره اى زد و بی هوش افتاد. چون به هوش آمد، گفت: افزون بر این به من بگو. گفتم: "یا أیها الذین آمنوا قوا أنفسکم و أهلیکم نارا وقودها الناس و الحجارة" نعره اى زد و جان داد. من لباسش را از سینه اش کنار زدم، به خطى روشن بر سینه او نوشته بود: «فهو فی عیشة راضیة* فی جنة عالیة* قطوفها دانیة؛ پس او در يك زندگى خوش است. در بهشتى برين. [كه] ميوه هايش در دسترس است.» (حاقه/ 21- 23) او را دفن کردند. و من شبی او را در خواب دیدم در حالی که تاجی بر سرنهاده و حله بهشتی پوشیده بود. گفتم: «ما فعل الله بک؛ خداى با تو چه کرد؟» گفت: مرا به درجه شهیدان رسانید و بیشتر. گفتم: چرا؟ گفت: «لانهم قتلوا بسیوف الکفار و قتلت بسیف الملک الغفار؛ براى آن که ایشان با شمشیر کفار کشته شدند، و من به شمشیر ملک غفار.»
ابوالفتوح رازى از ابوالعباس قطان نقل نموده که: پادشاهى بود و دخترى داشت نازدانه، او را پیوسته با کام دل و به غایت اکرام می کرد و عزیز می داشت، شبى مطربان نزد او ملاهى و مزامیر مى زدند، عابدى در همسایگى آنها بود که این آیه را خواند: "یا أیها الذین آمنوا قوا أنفسکم و أهلیکم نارا وقودها الناس و الحجارة علیها ملائکة غلاظ شداد" (تحریم/ 6) دختر گفت خاموش شوید. خاموش شدند. عابد بار دیگر آیه را خواند. دختر شنید، دست برد و لباس خود را درید و شروع به جزع و زارى کرد. به پدرش خبر دادند: پدر آمد و دختر را در آغوش گرفت و گفت: جان پدر! چه شده است؟ دخترگفت: تو را به حق خداوند قسم به من بگو آیا برای خداوند سرایى است که در آن آتشى است که هیزم آن آدمها و سنگها هستند؟ شاه گفت: بلى! دختر گفت: اى بى امانت! پس چرا تا به حال مرا آگاه نکرده بودی؟ به خدا قسم که طعام خویش نخورم و جامه نرم نپوشم، تا بدانم که من اهل بهشتم یا اهل دوزخ!
در بعضى کتب آورده اند که الله تعالى با موسى گفت که در دوزخ وادى است که در آن وادى سنگهاست که از آن روز باز که من بر عرش خود مستوى شدم آتش بر آن مى افروزند و آن سنگها را گرم می کنند «اعدت لکل جبار عنید لمن حلف باسمى کاذبا» اى موسى آن سنگها برای گردن ستیزه کشانی ساخته شده است که به نام من سوگند به دروغ یاد کند، موسى گفت یا رب آن سنگها چیست؟ گفت «کبریت فى النار علیها مستقر قدمى فرعون، و عزتى لو قطرت منها قطرة فى بحور الدنیا لأجمدت کل بحر، و لهدت کل جبل، و لتشقت الارضون السبع من حرها. وروى ان النبی (ص) قال «اشتکت النار الى ربها فاذن لها فى نفسین فشدة الحر من حرها و شدة البرد من زمهریرها.» در احتجاج از حضرت امیرالمؤمنین (ع) مروى است که فرمود: با رسول خدا (ص) به کوهى گذشتیم، و اشک جارى بود از بعض آن. آن حضرت فرمود: چه چیز تو را گریان ساخته، اى کوه؟ عرض کرد: یا رسول الله (ص) زمانى حضرت مسیح (ع) مرور نمود بر من، در حالى که مردم را مى ترسانید به آتشى که گیرانه آن مردم و سنگ هستند. من مى ترسم که از آن سنگها بوده باشم. فرمود نترس آن سنگ کبریت است، پس کوه قرار و ساکن شد و آرام گردید.
آتش دوزخ قیامت نتیجه اعمال اسلام باورها در قرآن عذاب الهی داستانهای اخلاقی