در برهان صدیقینی که ابن سینا تقریر کرده به «یقینی بودن موجود ما» و «دفع دور و تسلسل» تکیه شده است و ملاصدرا در تقریر برهان صدیقین، به «اصالت و وحدت وجود، بساطت و تشکیک وجود» توسل جسته است و در تقریر حکیم سبزواری، بر «اصالت وجود» و بر اینکه «هر حقیقتی به واسطه وجود دارای حقیقت است» و بر اینکه «برای وجود، افراد متباین بالذات نیست بلکه تفاوت افراد وجود به مراتب و ظهورات و اطوار و درجات است» تکیه شده است، اما در تقریر علامه طباطبایی، نیازی به اثبات «اصالت و تشکیک وجود» و غیر آن نیست، زیرا با بررسی اصل واقعیت بدون هر قید و شرط، به ثبوت ازلی آن پی برده می شود، و از مزایای این تقریر اثبات توحید ذاتی حق تعالی است.
به طور کلی راههای اثبات وجود خدا به دو راه تقسیم می شود. یکی از راه نظر در وجود و تقسیم آن به واجب و ممکن، و دلالت و شهادت این تقسیم بر وجود واجبی که ممکنات از او صادر شده اند و طریقه دیگر استدلال از آثار محتاج به سبب، بر وجود مؤثر و صانع است. از طریق اول به برهان صدیقین تعبیر شده است. و از طریق دوم به طریق ابراهیم خلیل (ع) تعبیر شده است. زیرا در این طریقه که قرآن کریم از آن خبر می دهد حضرت ابراهیم (ع) از افول و غروب ستاره و ماه و خورشید که غیبت و ناپدید شدن آنهاست و مستلزم حرکت است و حکرت که مستلزم حدوث است و حدوث که مستلزم محدث و صانع تعالی است استدلال می کند. (فاضل مقداد، شرح الباب الحادی عشر، صص 8-7)
برهان صدیقین، برهان کسانی است که به وجود حق بر حق و بر هر چیز دیگر استشهاد می کنند و خداوند در قرآن کریم به این طریقه اشاره کرده و فرمود: «اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید؛ آيا كافى نيست كه پروردگارت خود شاهد هر چيزى است.» (فصلت/ 53) و حضرت علی (ع) در دعای صباح به آن طریقه اشاره کرد و خطاب به خداوند عرض می کند: «یا من دل علی ذاته بذاته». قرآن کریم به طریقه دوم یعنی راه حدوث اشاره کرده و فرمود: «سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق؛ به زودى نشانه هاى خود را در افقها [ى گوناگون] و در دلهايشان بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه او خود حق است.» (فصلت/ 53) برای برهان صدیقین تقریرهای متعددی شده است. (میرزا مهدی آشتیانی، تعلیقه بر منظومه حکمت، 497- 489)
اگر به هر موجودی از حیثی که خودش است بدون التفات به غیر، توجه شود، یا وجود برایش واجب است یا وجود برایش واجب نیست. اگر وجود برایش واجب باشد پس آن موجود حق است و قائم به ذات خود است و اگر وجود برایش واجب نباشد «ممکن» است و جایز نیست گفته شود ممتنع است چون فرض شده که موجود است. مگر اینکه به اعتبار ذات آن موجود شرطی در نظر گرفته شود مانند شرط عدم علت که در آن صورت «ممتنع» می گردد و یا اگر شرط وجود علت برای ذات آن موجود بشود که در این صورت «واجب» می شود. اما اگر با ذات آن وجود، شرطی همراه نباشد نه شرط حصول علت، و نه شرط وجود علت، در این صورت، امر ثالثی باقی می ماند و آن «امکان» است و بنابراین به اعتبار ذاتش نه واجب است و نه ممتنع. پس هر موجودی یا به ذات خود واجب الوجود است یا ممکن الوجود.
آنچه که در ذات خود ممکن است خود به خود موجود نمی شود و وجود آن ممکن اولیتی نسبت به عدم آن ندارد و اگر هر کدام از وجود یا عدم نسبت به ممکن اولی شود به سبب حضور علتی یا به خاطر عدم علتی خارج از ذات ممکن است. پس وجود هر ممکنی از غیر اوست چنانکه عدم هر ممکنی نیز از غیر خودش [یعنی عدم العله] است و این وابستگی ممکن در وجود خود به غیر، یا این است که تا بی نهایت تسلسل می یابد، که در این صورت هر یک از آحاد سلسله علت ها و معلول ها نیز در ذات خود ممکن خواهد بود و جمله آحاد سلسله چون متعلق به سلسله اند بنابراین غیر واجب خواهند بود و به سبب غیر آن سلسله واجب می شود.
هر مجموعه مترتب از علتها و معلول هایی که توالی و پشت سر هم قرار داشته باشند و در آن علتی غیر معلول وجود داشته باشد آن علت، طرف آن مجموعه، [و نه ممکن] زیرا اگر وسط باشد معلول خواهد بود و هر سلسله مترتب از علتها و معلول ها، متناهی باشد یا غیر متناهی، اگر در آن سلسله جز معلول نباشد، آشکار است که نیازمند به علتی خارج از سلسله خواهد بود ولکن ناچار طرفی به آن سلسله متصل می شود و آشکار است که اگر در آن سلسله چیزی که معلول نیست موجود باشد آن، طرف و نهایت سلسله است. پس هر سلسله از علت و معلول ها به واجب الوجود قائم به ذات خود منتهی می شود و اما دور در علت و معلول هرچند فسادش آشکار است لکن بر فرض وجود دور، از آن نیز مطلوب لازم می آید زیرا بنابر فرض دور در بین افراد علت و معلول سلسله، دور مشتمل بر جمله ای از علتها و معلول های متناهی خواهد بود که هر یک از آنها معلول است. چون سخن شیخ الرئیس در بطلان تسلسل، دربر دارنده آن [جمله متناهی از آحاد سلسله] بوده، لذا شیخ الرئیس جداگانه بطلان دور را در استدلال خود طرح نکرده است. (شرح الاشارات، 28- 18)
«در وجود موجود ما شک نیست. حال اگر آن واجب باشد مطلوب ثابت است، وگرنه مستلزم واجب است. با توجه به اینکه دور و تسلسل باطل است.» (آشتیانی، میرزای مهدی، تعلیقه بر شرح منظومه حکمت سبزواری، ص 1489)
نظریه شیخ الرئیس درباره برهان صدیقین خود ابن سینا بعد از این برهان و براهین دیگر ناشی از این برهان که بر یگانگی و صفات خداوند آورده درباره برهان صدیقین خود می گوید: «تأمل کن و ببین چگونه بیان ما برای ثبوت خداوند و وحدانیت او و بریء بودن او از نقائص، احتیاج به تأمل در غیر نفس وجود ندارد، و احتیاج به اعتبار و استدلال از خلق و فعل او برای اثبات حق تعالی نیست و هرچند که آن راه نیز دلیل بر وجود اوست. لکن این باب [= استدلال از وجود حق به حق] اوثق و اشرف [از سایر طرق] است. یعنی وقتی به حال وجود نظر کنیم وجود از حیثی که وجود است به وجود حق گواهی می دهد و وجود حق پس از آن بر سایر موجودات گواهی می دهد. و به مثال این مطلبی که گفتیم در کتاب کریم اشاره شده است که فرمود: «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (فصلت/ 53) این آیه [بیان کننده] حکم و استدلال بر وجود حق تعالی برای قوم خاصی است [که به آنها صدیقین اطلاق نمی گردد] سپس کتاب خدا چنین می فرماید: «اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید» (فصلت/ 53) و این حکم برای صدیقین یعنی کسانی است که به وجود خدا استشهاد می کنند نه بر او استشهاد نمایند.»(الاشارات، با شرح خواجه نصیر، 2/66)
از آنچه که از ابن سینا نقل شد معلوم می شود که بیان و استدلال او در بین فلاسفه سابقه نداشته است. لکن صدرالمتألهین برهان ابن سینا را کمال مطلوب نمی داند و آن را در ردیف برهان متکلمان یعنی برهان از طریق حدوث، و برهان طبیعیون یعنی برهان از طریق حرکت قرار می دهد، و قائل است که در یان برهان شیخ الرئیس در واقع از «مکان» که از خواص ماهیت است به عنوان واسطه، استفاده شده است. صدرالمتألهین در خاتمه کتاب «المشاعر» پس از اشاره به برهان صدیقینی که خود آورده می نویسد: «و غیر هولاء [الصدیقین] یتوسلون فی السلوک الی معرفته تعالی و صفاته بواسطه امر آخر غیره، کجمهور الفلاسفه بالامکان، و الطبیعیین بالحرکه للجسم، و المتکلمین بالحدوث للخلق او غیر ذلک.» (المشاعر، 273- 272)
استاد مطهری در جلد پنجم «اصول فلسفه» در توضیح عبارت فوق «المشاعر» می نویسد: «صدرا آنجا که می گوید جمهور فلاسفه به امکان [بر وجود خداوند استدلال می کنند] به بوعلی و اتباع او است.» (اصول فلسفه، 5/82)
صدرالمتألهین در «اسفار» نیز قائل است: «برهان بوعلی نزدیکترین برهان به برهان صدیقین است ولی... خود برهان صدیقین نیست. زیرا در برهان صدیقین ما [= صدرالدین شیرازی] نظر در حقیقت وجود است و حال آنکه در اینجا [یعنی در برهان ابن سینا] نظر در مفهوم موجود است.» (اسفار، 6/27- 26)«الهیون با نظر در وجود و اینکه وجود یا واجب است و یا ممکن، بر اثبات واجب استدلال می کنند.» (شرح الاشارات، 2/66) و در «تجرید الاعتقاد» نیز با نظر در الحوال وجود و اتصاف آن به وجوب و امکان و ضرورت منتهی شدن ممکنات به واجب الوجود به اثبات واجب الوجود پرداخته است. (تجرید الاعتقاد، ص 189)
مرحوم میرزا مهدی آشتیانی اولین تقریر از تقریرات نوزده گانه ای که در تعلیقه خود بر منظومه حکمت سبزواری، ذکر می کند، تقریر شیخ الرئیس است. خلاصه بیان شیخ الرئیس را که در اشارت آمده چنین ذکر می کند: «انه لاشک فی موجود ما، فهو ان کان واجبا فهو المطلوب، والا استلزمه، دفعا للدور و التسلسل.» (تعلیقه بر شرح منظومه حکمت، 489)
و آنگاه مرحوم آشتیانی می نویسد: «این به برهان به این تقریر [ابن سینا] مراحلی از برهان صدیقین دور است:
1- اینکه برهان شیخ، استدلال به وجود موجود ما، یا به مفهوم وجود است، این خارج از اذات واجب و حقیقت اوست و مباین با آن نیز هست.
2- استدلال شیخ در تتمیمش محتاج به تشبث به ذیل امکان، و دور و تسلسل است و شیخ گمان کرده آنچه که اقامه کرده برهان قطعی بر وجود خداوند است.
3- برهان شیخ الرئیس، توحید خداوند نمی کند، به خلاف برهان صدیقین [که اثبات کننده توحید واجب الوجود نیز].» (همان، 489)
وجود حقیقت عینی واحد بسیطی است که بین افراد آن ذاتا اختلافی نیست جز به کمال و نقص و شدت و ضعف؛ یا اختلاف بین افراد حقیقت وجود به امور زائدی است چنانکه در افراد ماهیت نوعی تفاوت است. و غایت کمال مراتب وجود آن مرتبه ای است که اتم از آن مرتبه ای نیست؛ و این مرتبه متعلق به غیر خود نیست، و مرتبه اتم از آن متصور نمی باشد. زیرا هر ناقصی متعلق به غیر خود است و نیازمند به مرتبه تمام است. و در جای خود بیان شده که تمام قبل از نقص است و فعل قبل از قوه است و وجود قبل از عدم است. و بیان شد که تمام شی ء آن شی ء است و آنچه که افزون بر اوست. پس در این صورت وجود یا مستغنی از غیر خود است و با ذاتا مفتقر به غیر خود است و اولی واجب الوجود است و او صرف الوجودی است که اتم از او نیست، عدم و نقصی او را مشوب نمی سازد. و دومی آن است که ماسوای او عبارت از افعال و آثار اوست و برای ماسوای واجب الوجود قومی جز به واجب الوجود نیست... زیرا برای حقیقت وجود نقصی نیست و نقص منحصرا به جهت معلولیت ملحق به وجود می شود زیرا ممکن نیست که معلول در برتری از نظر وجود مساوی با علتش باشد... زیرا حقیقت وجود بسیط است و حدی برایش نیست و محض فعلیت است و الا ترکیب در آن راه می یافت. (اسفار، 1/16، 15، 14)
با اندک توجه در برهان صدرالمتألهین معلوم می گردد مقدماتی در این برهان به کار گرفته شده که با ادعای معظم له که گفت: «و اسد البراهین و اشرفها الیه هوالذی لایکون الوسط فی البرهان غیره بالحقیقه، فیکون الطریق الی المقصود هو عین المقصود و هو سبیل الصدیقین الذین به [تعالی] علیه...» (همان، 1/13) منافات دارد و برخی از آن مقدمات عبارتند از:
1- وجود حقیقت عینی است، یعنی اصالت دارد [اصالت وجود]
2- وجود واحد است. [وحدت وجود]
3- وجود بسیط است. [بساطت وجود]
4- وجود مشکک است. [تشکیک وجود]
حکیم سبزواری در حاشیه بر اسفار می نویسد: «مقدمات مأخوذه در برهان صدیقین توسط صدرالمتألهین هرچند شامخند در آنها مطالب عالی نهفته است ولی استکشاف از آنها در اول امر لازم نیست زیرا با این کار، کثیرالدقه و عسره النیل می گردد. و هرچند در مقامی دیگر مثلا بحث از فیاضیت خداوند، مقدمات مذکور لازم هستند.» (اسفار، 6/16)
فلسفه اسلامی برهان واجب الوجود ابن سینا اثبات خدا علت و معلول