1- پیچیدگی موضوع دین پژوهی
یک موضوع ثابت در نوشته های اسمیت تاکید او بر پیچیدگی فوق العاده موضوعی است که پیش روی دین پژوهان قرار دارد. اسمیت هم در کارهای اولیه و میانیش از جمله «معنی و غایت دین» (1963) و هم در پایان دوره نوشتنش در «کتاب مقدس چیست؟» (1993)، همواره بر این موضوع تاکید کرده است. به علاوه او همیشه تصریح دارد که تاریخ دین «یک حوزه پژوهش» نیست، چون قیاسی که در اینجا به کار رفته سخت گمراه کننده است. حوزه های پژوهش، هر چقدر که گسترده باشند و تسلط بر آنها دشوار، عاقبت می توان در آنها تسلط و استادی پیدا کرد، اما به تعبیر اسمیت «در پژوهش راجع به دین هیچ تسلط و استادی نمی توان پیدا کرد». در اینجا پژوهش چیزی غیر فعال، ساکن و بی اثر نیست، بلکه فعال و پویاست و وجوه خاص خود را دارد.
2- وجه شخصی در دین پژوهی
به اعتقاد اسمیت دلیل این امر در گریزناپذیری کیفیت شخصی همه فعالیت های دینی، نهفته است. ما از تجربه های روزمره خود آموخته ایم که زندگی درونی انسان ها حتی نزدیک ترین افراد را نمی توان شناخت. زندگی درونی انسان های دیگر فقط بر پایه آنچه آنها از خود بروز می دهند، امکان پذیر است. به علاوه اشخاص از وضعیت حال خود فراتر می روند و حتی با بیشترین و دقیق ترین توصیفات عملکرد تاریخی و جامعه شناختیشان هم نمی توان آنها را کاملا شناخت. پرداختن به امور شخصی کاری به غایت دشوار است در نتیجه بسیاری از محققان این حوزه برای آنکه از دشواری های این امر اجتناب کنند خود را سرگرم چیزی کرده اند که آن را «عینیت» می نامند. اسمیت می نویسد: «همه پژوهش های جدی درباره انسان به عنوان شخص، عبارت است از پژوهش درباره موضوعاتی که مستقیما قابل مشاهده نیستند. ایده ها، آرمان ها، وفاداری ها، هیجان ها، الهام ها، عشق و ایمان و امید و نظایر آنها را نمی توان مستقیما مشاهده کرد، گرچه می توان درباره نقش و اثر آنها در تاریخ بشر به پژوهش و تحقیق پرداخت.» او بر همین اساس در ادامه می نویسد: «پژوهش صحیح راجع به نوع بشر، استنباطی است.»
3- روش دین پژوهی
با این حال، اسمیت برنامه ای مشخص و سرراست برای مطالعه و بررسی «دین اشخاص» دارد. اولین مرحله جمع آوری اطلاعات عینی است و مقصودش از اطلاعات عینی هم متون مقدس و دینی و هم امور خارجی قابل مشاهده است. به ویژه بررسی دقیق متون امری ضروری است. دومین مرحله اصلی، هنگامی است که محقق می کوشد بفهمد مردمانی که در چارچوب و بستر ارائه شده توسط آن اطلاعات عینی زندگی می کنند چه تصور و تلقی ای از آن اطلاعات جمع آوری شده دارند. سومین مرحله شناخت این واقعیت هاست هم در نسبت با کل موقعیت بشری ما و هم به عنوان بخشی از جست وجوی حقیقت در یک سنت خاص. مطمئنا بسیاری از محققان پاسخ می گویند که اجرای برنامه اسمیت غیر ممکن است. هرگز زمان کافی برای گفتگو با هر شخص دیندار و کشف تلقی که وی از معنای سنت خود دارد، وجود ندارد. اسمیت پاسخ می دهد که دقیقا همین طور است. از همین رو، دین پژوهان باید متواضع باشند و بدانند که نتیجه تحقیقاتشان همواره محدود و ناقص است و لذا باید لاجرم به ناتوانی ذاتی انسان در فهم کامل دیگران و به طریق اولی مردمان فرهنگ ها و ادیانی که تفاوت های بسیار با خودشان دارند، اذعان کنند. به علاوه این دشواری هم در میان است که هیچ ناظر و محققی نمی تواند به طور کامل هر آنچه را دریافته است گزارش کند. به نظر اسمیت هر محققی در این حوزه با هر درجه از عمق و شناخت باید بر این واقعیت وقوف داشته باشد که در هرگونه بحث و بررسی درباره اعتقادات و اندیشه های مردمان دیندار، نوعی «هرمنوتیک تعلیق» در کار است.
4- ایمان
به اعتقاد اسمیت تاریخ دین، سیر درگیری و دلمشغولی دوگانه در امور عادی و دنیوی و امور متعالی است. سیر بالفعل و واقعی زندگی دینی و معنوی انسان مستلزم ارتباط با وجود متعالی است. این ارتباط و پیوند را اسمیت «ایمان» می خواند. انسان ها در هر جا همواره بر اساس ایمان زندگی کرده اند و می کنند و فقط هنگامی آن را از دست می دهند که نهایتا پوچ گرایی، نیست انگاری، خودمحوری، بی هدفی، اخلاق ستیزی، بی معنایی و یاس وجودی بر آنان چیره شود. او با نقل این سخن که «ملحد واقعی کسی است که هیچ کس را دوست ندارد و کسی هم او را دوست ندارد، کسی که حقیقت برایش اهمیتی ندارد، در هیچ چیز زیبایی نمی بیند، برای هیچ عدالتی نمی کوشد، هیچ شجاعتی نمی شناسد، هیچ شادمانی ای احساس نمی کند، هیچ معنایی نمی یابد و هیچ امیدی ندارد»، می نویسد این جمله را می توان با واژه «ایمان» بیان کرد. ایمان چیزی است که شخص را آزاد می کند، او را از میان مایگی، خودپرستی و ناامیدی جانفرسای ناشی از بی معنایی «می رهاند». در واقع اسمیت حتی این نظر را پیش می نهد که برخورداری از «ایمان» جزء لاینفک آن چیزی است که اصطلاح دینی «رستگاری» بر آن دلالت دارد: «انسان به واسطه ایمان از غفلت و بیگانگی از خود، از بی هدفی و فقدان ارزش های اخلاقی، از یاس و ناامیدی نجات می یابد... از اسارت و فقدان آزادی، از اینکه در بند هوس های درون خود شود، از اینکه صرفا ارگانیسمی باشد که با محیط خود کنش و واکنش دارد.»
دیدگاه اسمیت در کتاب «الگوهای ایمان در سراسر جهان»
اسمیت در کتاب «الگوهای ایمان در سراسر جهان» می نویسد: «به نظر من وظیفه پدید آوردن حتی حداقل میزان دوستی و همبستگی جهانی عظیم تر از آن است که بتواند بر پایه و بنیانی غیر از دین استوار شود. بر این باورم که انسان ها برای رویارویی با این چالش، از هیچ منبعی جز ایمان نمی توانند انرژی، اخلاص، علاقه، دلبستگی، بصیرت، عزم، استقامت و برای فائق آمدن بر یاس و نومیدی، توانایی کسب کنند.»
اسمیت حتی در آخرین کوشش برای تعریف ایمان در سال 1998 می نویسد فقط بر پایه استنباط می توان درباره معنی و دلالت ایمان سخن گفت. او با توجه به این نکته محوری می گوید: «به نظر من، هرگونه درک زیبایی و جهد و کوشش برای نیل به حقیقت، هرگونه عدالت طلبی، هرگونه تصدیق به اینکه بعضی چیزها خوب و بعضی چیزها بد هستند و اینکه این تمایز اهمیت دارد، هر احساس یا عمل معطوف به عشق، هر عشق به آنچه موحدان «خدا» می نامند، همه اینها و بیش از اینها نمونه هایی از ایمان شخصی و جمعی است.» ایمان را می توان در نسبت با اصطلاحاتی چون: 1- استعلا 2- اعتقاد 3- دین 4- و آنچه اسمیت آن را، «اهمیت صفت بر اسم» می نامد، مورد بحث قرار داد.
1- استعلا
اسمیت به دو نحو این اصطلاح را به کار می برد، در معنی اول عبارت است از هر چیزی که از وجود فیزیکی و دنیوی ما فراتر می رود و این آشکارا، همان قلمرو ارزش ها یا ایده ها یا آرمان ها است. به این معنی، مارکسیست ها جهان بینی دارند که متعالی است، حتی اگر خودشان را پیرو «ماتریالیسم دیالکتیک» بنامند. به همین نحو است انسان گرایانی که امور انسانی را ارزش اصلی و غالب می دانند. بنابراین استعلا تنها به معنی «وجود متعالی و سرمدی» یا خدا نیست، اما دومین معنایی که اسمیت بدان اشاره می کند دقیقا همین حضور امر سرمدی و فوق زمانی در تاریخ است. استعلا در این معنی دال بر آن چیزی است که یکتاپرستان و موحدان آن را «خدا»، «بنیاد وجود» یا «وجود غایی» که سرچشمه و حافظ همه ارزش ها و آرمان هاست، می نامند.
2- اعتقاد:
یکی از نتایج سلبی نگرش اسمیت راجع به ایمان این است که ایمان هرگز معادل اعتقاد یا پایبندی به اعتقادات نیست. کلمه اعتقاد بنابر کاربرد متعارف و روزمره، یا به گرایش طبیعی و انسانی به مفروضات ناخودآگاهانه در مورد واقعیت دلالت دارد، یا به طور آگاهانه تر و خودخواسته به معنای پایبندی به اعتقادات و مفاهیم و آموزه هایی است که گاه در برابر شواهد متعارض قرار دارند. یکی از محورهای اصلی تفکر اسمیت تمایزگذاری قاطع و اساسی میان «ایمان و اعتقاد» است. او در کتاب مهم «ایمان و اعتقاد» به بحث مفصل و فنی راجع به ایمان و اعتقاد و جا به جایی عظیمی که در طول قرون در این مورد صورت گرفت و به تعبیر وی نتایج گسترده و اهمیتی سرنوشت ساز داشت، می پردازد. او می گوید روزگاری بود که وقتی کسی می گفت من اعتقاد دارم (I believe)، مقصودش اظهار ایمان بود و این معنا را داشت که او وجود خدا را به عنوان یکی از واقعیت های عالم تصدیق و با عشق و اخلاص در طریق او زندگی می کند، اما امروزه اگر کسی بگوید من اعتقاد دارم یعنی در مورد خدا یقین ندارد و تصور خدا جزئی از اسباب و اثاثیه ذهن اوست.
این تغییر عظیم یک شبه صورت نگرفته است و اسمیت برای آن قائل به چهار مرحله است و به تفصیل درباره آنها سخن می گوید تا می رسد به قرن حاضر و به عنوان مثال به یکی از لغت نامه های آمریکایی (Random House) اشاره می کند که در تعریف Belief می نویسد: «یک گمان یا باور، مثل اعتقاد به مسطح بودن زمین است.» به بیان اسمیت، دلالت اولیه و اصلی اصطلاح اعتقاد در استعمال مدرن گاه اشاره به تصوراتی دارد که نادرستند، اما ایمان با اعتقاد فرق دارد. ایمان، عبارت از اعتقاد به یک آموزه یا اصل نظری نیست، حتی اعتقاد به حقیقت، هرچه که باشد. ایمان، یعنی پذیرش راسخ حقیقت و پیوندی عمیق، پویا، شخصی و اثرگذار با آن داشتن، توام با نشاط و دلبستگی. ایمان یعنی در مواجهه با حقیقت نه صرفا «بله» ای بی رمق (Yes)، بلکه «بله» ای جدی و مؤکد (Yes!) به آن گفتن. اسمیت تصریح می کند که ایمان نباید تابع و زیردست اعتقاد و یا هر چیز مادی قرار گیرد.
در قیاس با آن، همه صور دینی، در بهترین حالت باید در مرتبه دوم قرار گیرند همان طور که خود ایمان نسبت به وجود متعالی و حقیقت غایی در مرتبه پایین تر قرار دارد و از آن سرچشمه گرفته است. به دید اسمیت از آنجا که محققان غربی معمولا ایمان را برابر با اعتقاد می گیرند، هنگامی که به سایر سنت های دینی نظر می کنند، اشتباهات اساسی و فاحش مرتکب می شوند. مثلا می پرسند «هندوها یا بودایی ها به چه چیزهایی اعتقاد دارند؟» آنگاه به نوشتن کتاب هایی با عناوینی چون «اعتقادات هندوها» یا «اعتقادات بوداییان» می پردازند. به نظر اسمیت این نوع برداشت، موجب غفلت از مراتب عمیق تر دین و دیانت می شود زیرا در الگوهای نظری و عملی این سنت ها عناصری مهم تر از «اعتقادات» وجود دارد. اسمیت حتی تصریح می کند که «اعتقاد داشتن (در قیاس با ایمان) ملاک مهمی برای زندگی مسیحی یا مسلمان یا بودایی نیست.»
3- دین:
اسمیت دلایلی مطرح می کند که چرا نباید درباره ادیان به گونه ای سخن گفت که گویی شبیه اشیا و موجودات عالمند. برای اسمیت ادیان وجود ندارد، نمی توان گفت آنها دارای ذوات یا کیفیات ماهویند و ادیان در نفس شان وارد گفتگو یا نزاع نمی شوند. کاربردهای زبانی عادی ما از کلمه «ادیان» پیوسته ما را به این گمراهی می کشاند که بپنداریم مردان و زنان به ادیان تعلق دارند، همان گونه که به جوامع یا کلوب ها متعلق اند. اسمیت با این برداشت نادرست شدیدا مخالفت می کند، آنجا که می نویسد: «ما به طرزی عادی و بی خاصیت از دینی که انسان به آن تعلق دارد، سخن می گوییم؛ چرا نباید از دینی که به انسان تعلق دارد سخن بگوییم؟ خداوند اشخاص را می نگرد نه انواع را.» نکته دوم و به همان اندازه مهم، این است که نامگذاری سنت ها باعث می شود از همان آغاز پژوهش ها دچار اشتباه شویم و مسلم بپنداریم که در حال بررسی واحدهای یکپارچه و یک دست بزرگ هستیم نه نظام هایی که پیچیدگی های نامحدود دارند.
اسمیت در معنا و غایت دین ثابت می کند که اصطلاحاتی نظیر بودیسم، هندوئیسم، دائوئیسم و جز اینها برای راحتی محققان غربی جعل شده اند. کافی است به گستره پهناور تصورات، اندیشه ها و نگرش هایی که دین هندی را تشکیل می دهند، توجه کنیم تا دریابیم که جای دادن همه آنها تحت نام هندوئیسم چقدر گمراه کننده است. به دید اسمیت حتی دنیای ظاهرا یکدست اسلام نیز یک چیز نیست، چون هرگونه مطالعه جدی تاریخ اسلام در طول قرون متمادی و مناطق مختلف روشن می کند که سنت اسلامی، سنتی پویا، متحول و به تعبیر اسمیت فزونی یابنده است. نکته سوم این است که به عقیده اسمیت پاسخ به سنت های دینی، به طور متعارف، پاسخی به استعلا یا وجود متعالی است، اما در عین حال که می توان به درستی گفت اغلب سنت های دینی جهان خدا را موضوع محوری زندگی، عمل، عبادت و اخلاق می دانند، استثناهایی هم وجود دارد. فی المثل به بیشتر صور آیین بودا و ادیان چینی نمی توان از طریق اصطلاحاتی مانند ایمان و استعلا ره یافت. اسمیت در عین حال که سعی می کرد اصطلاحاتی غیر از ایمان و استعلا برای بررسی مسائل مربوط به جهان نگری بودایی و چینی بیابد، باز تصدیق می کرد که انسان هایی که در چنین سنت هایی زندگی می کنند به آنچه فراسوی خودشان است پاسخ می دهند.
اسمیت همچنین بر آن است که سنت هایی به ویژه در غرب وجود دارد که در آنها برخی زنان و مردان در مواجهه با آرمان های بزرگ زندگی کرده اند، اما آن سنت ها به طور معمول غیر دینی یا صوری از اومانیسم یا انسان گرایی محسوب شده اند. بنابراین اسمیت می خواهد سکولاریسم، اومانیسم و راسیونالیسم (اصالت عقل یا عقل گرایی) را جریان هایی از پاسخ روح آدمی به آرمان های متعالی و فرارونده ای نظیر عدالت و حقیقت بر حسب «ایمان» در نظر بگیرد. دلیل او باید این باشد که عدالت و حقیقت دو امر فراتر از آدمی اند که انسان می کوشد حتی در بیرون از سنت های دینی متعارف به آنها نائل آید. او معتقد است که سنت های سکولار وسایلی بوده اند که انسان ها به واسطه آنها به استعلا پاسخ گفته اند. بنابراین اسمیت تصدیق می کند: «نمی توان با نگاه کردن به یک سنت گفت که آن سنت، دینی است. آنچه آن سنت را دینی می سازد نوع و نحوه تاثیری است که بر زندگی انسان ها می گذارد.» عکس این مطلب نیز صادق است.
به اعتقاد اسمیت برخی از به اصطلاح «ادیان» محملی بوده اند برای هر چیز جز زندگی ایمانی که دعویش را داشته اند. به عکس، کارهای هولناکی به اسم «ادیان» انجام شده و هنوز هم می شود. اسمیت معتقد است هیچ چیز ذاتا دینی در سنت های دینی یا چیزی غیر دینی در سنت های سکولار وجود ندارد. اسمیت در مقاله ای در سال 1984 به بررسی نقش سنت فلسفی و جریان «انسان گرا، ایده آلیست و عقل گرا» ی یونان در غرب، که از آن به Philosophia تعبیر می کرد، می پردازد و آن را یک سنت دینی می نامد و می نویسد: «من نمی گویم که Philosophia (دوستداری عمیق، پویا و مؤثر حکمت) در یونان یک دین است. برای من، چنانکه در کتاب «معنا و غایت دین » دلیل آورده ام، چیزی به نام ادیان وجود ندارد. «دینی بودن» کارکرد و فعل اشخاص است نه اشیا سنت فلسفی یونان، همانند سنت های مختلف صریحا دینی روی زمین، به انحای مختلف، مجموعه عقاید و اندیشه ها و حتی نهادهایی را در اختیار اشخاص و گروه ها قرار دادند که براساس آنها می توان زندگی مبتنی بر ایمان را انتخاب کرد، یعنی زندگی طبق شرافت بزرگی و معناجویی، در پیوند نجات بخش با وجود غایی Philosophia را به درستی باید یکی از سنت های دینی عمده جهان شمرد.» اسمیت بر آن است که چنین نگاهی نه تنها روشنگر حقیقت فلسفه است، بلکه در شناخت نظام های دیگر و نیز شناخت خود انسان روشنگر است.
اسمیت گوشزد می کند که در استفاده از اسم دین یا صفت دینی باید پیوسته دیدی انتقادی به خود داشت. او نشان می دهد که این دو ممکن است به چهار نحو مختلف به کار روند:
1- «دین» ممکن است به معنای دینداری (Piety) شخصی گرفته شود، چنانکه به نظر اسمیت تا مدتی دراز چنین تصور می شده است.
2 و 3 - دومین و سومین نحوه استفاده از اصطلاح دین به نظام های اعتقادات، اعمال، ارزش ها و جز اینها اشاره دارد، اما ضروری است میان این دو کاربرد تمایز نهاد: اولی به شکل های جامعه شناختی یک سنت با همه ریشه های تاریخی و همه زمینه ها و بسترهای آن مربوط می شود. همه دانشجویان می توانند این پدیده را بر پایه مشاهده تجربی مورد بررسی و بحث قرار دهند، لذا نیازی نیست شخص حتما مسلمان باشد تا بتواند درباره نقش اسلام در مثلا امپراتوری عثمانی یا آفریقای معاصر به تحقیق و تامل بپردازد. اما یک نگرش دیگر و یکسره متفاوت در اینجا وجود دارد و آن مربوط است به ایده آل یا آرمان یک دین چنانکه فی المثل با تعابیری مانند مسیحیت حقیقی یا اسلام راستین یا یهودی واقعی از آن سخن گفته می شود. وظیفه متالهان و محققان این سنت هاست که این آرمان ها را هم صورت بندی و هم تشریح کنند.
4- چهارمین کاربرد، دین در معنای عام است. هرگونه بحث راجع به دین در این معنای عام بسته به اینکه استفاده کننده از اصطلاح دین، چه وزنی به هر یک از این سه معنای یاد شده می دهد، شکل می گیرد.
اسمیت در یکی از تاثیرگذارترین مقالاتش به نام «مسیحی اسم یا صفت؟» که در سال 1973 منتشر شد نشان می دهد که توجه به این تفاوت به ظاهر ساده در تحلیل ها و نگرش های ما تاثیر شگرفی می گذارد. او در این متن تعلق خاطر عمیق خود را به ساختارهای گرامری و زبانی نشان می دهد و در همین خصوص می نویسد: «نوآنس یا تفاوت های ظریف یک شکل گرامری خاص، چه بسا حکم کلیدی برای گشودن باب یک نگرش انسانی عمیق به عالم باشد.» برای مثال می توان اصطلاح «مسلمان» را در نظر گرفت. پیشتر از پیرمرد مسلمان میوه فروش سخن رفت. آن مرد، هم مسلمان در معنای جامعه شناختی بود و هم مسلمان در معنای عربی این اصطلاح؛ یعنی کسی که خود را تسلیم می کند و در این مورد، تسلیم ژرف در برابر خداوند. اسمیت می گوید به همین نحو در مورد مسیحیت نیز می توان سخن گفت: مسیحی به عنوان یک کاربرد جامعه شناختی و در عین حال اشاره به عیسای ناصری. در دومین حالت، مسیحی یعنی «شبیه مسیح» بودن و عده کمی از مردم هستند که مدعی چنین توصیفی از خود باشند.
به تعبیر مشهور اسمیت «اسم، دلخوش کننده است؛ صفت، دشوار و پرزحمت». به علاوه اسم ها ایستا و تجدید شده هستند و بیانگر پدیده ای در دسترس و تعریف شده. منطق اسم ها چنین است: اگر من مسیحی هستم مسلمان نیستم، اگر یک بودایی هستم نمی توانم مسیحی باشم و قس علیهذا. وقتی یک سنت دینی در قالب یک اسم، مفهوم پردازی شود (چنانکه در تعابیری چون ایمان مسیحی یا ایمان اسلامی یا ایمان بودایی با حرف تعریف The شده است)، بصیرت های دینی در سایر سنت ها صریحا یا تلویحا منتفی می شود. همان طور که اسمیت در ادامه می گوید: «اسم ایستاست، صفت پویا. اسم پای می فشارد؛ صفت، درخواست می کند. اسم، انسانی است؛ صفت، الهی.» اسمیت در بخشی از مقاله «مسیحی اسم یا صفت؟» می نویسد: «انسان نمی تواند در آن واحد هم یک مسیحی باشد و هم یک مسلمان. اسم ها ما را از هم جدا نگه می دارند. از سوی دیگر به نظر من، آن گونه که ممکن است گمان شود مهمل یا عجیب نیست که سؤال شود آیا در قلمرو صفت ها این امکان وجود ندارد که یک شخص در آن واحد هم مسیحی باشد و هم مسلمان؟»
پاسخ اسمیت مثبت است و می گوید: «حتی می توان گفت که مسیحی واقعی بودن فی نفسه به معنای مسلمان واقعی بودن هم هست.» اسمیت می گوید مفهومی که در اینجا مطرح کرده مطابق با راست کیشی است و فقط تعابیر و اصطلاحات آن بی پرواست. شمه ای از دلایل او را می توان در مثالی که راجع به خود بیان می کند، یافت. او می گوید من شخصا یک مسلمان نیستم، اما اگر «صفت» مسلمان (Muslim) مقصود باشد می توانم آن را در مورد خود به کار ببرم: «من سعی می کنم تا آنجا که می توانم مسلمان باشم، یعنی فرمانبردار اوامر خداوند. دریغا که در زندگی ام آن اندازه که یک مسیحی خوب باید مسلمان باشد، مسلمان نیستم. اما به یقین دوست دارم چنین باشم، کسانی از شما که خداوند قلب هایشان را به روی اسلام (تسلیم در برابر پروردگار) گشوده است، در توصیف نگرش و عملشان در زندگی، به صورت متعارف بر حسب این صفت خاص (یعنی مسلمان) نمی اندیشند، اما چه بدانید و چه ندانید این صفت بیانگر حالت وجودی است که شما در بهترین لحظات زندگی امید نیل به آن را دارید.»
اسمیت در اینجا به آیه 22 سوره زمر ارجاع می دهد: «افمن شرح الله صدره للاسلام؛ آیا آن فردی که خداوند قلب او را به روی اسلام گشوده و او در پرتو نور پروردگارش جای دارد، همانند کسی است که ایمان ندارد؟» اسمیت می کوشد به این ترتیب درک عمیقی از ایمان به دست دهد و از لایه های بیرونی به ژرفای حیات دینی و معنوی بشر برسد. خود او در جایی تصریح می کند: «مقصود من این نیست که مسیحیان از مسیحی بودن یا مسلمانان از مسلمان بودن دست بکشند، مقصودم این است که مسیحیان به عنوان مسیحی، مسلمانان به عنوان مسلمان، هندوها به عنوان هندو و بودایی ها به عنوان بودایی در حیات دینی بشر شرکت جویند.» خود او می گوید من یک پرسبیتری ام و هرگز آن را تا دم مرگ رها نمی کنم اما به همین عنوان در زندگی مسیحی و به عنوان یک مسیحی در فرآیند جهانی همگرایی دینی شرکت می کنم.