بسط و گسترش انجیل یا رویگردانی از آن
اگر به آثار اوریجن مراجعه شود، فهمیده می شود که در اینجا همه چیز با آنچه ابتدائا از سوی مسیحیت یهودی ارائه شد، تفاوت دارد. در این باره شکی وجود ندارد: اینجا «مجموعه اعتقادات، ارزش ها و طرق عملی» عظیم و جدیدی با نوعی صورت بندی یونانی مآبانه وجود دارد که با مجموعه اعتقادات، ارزش ها و طرق عملی مکاشفه گرایی یهودی تفاوت دارد. این آن چیزی است که امروزه آن را پارادایمی «جدید» برای این دوره یونان گرایی می نامند. کاننژیسر یکبار دیگر می گوید که «اوریجن، مثال روشن کسی است که در باب ایمان مسیحی، دسترسی آزاد و بی قید و شرط را به آن فرهنگ جهان شمولی که بدان تعلق داشت، تجسم بخشید و با قابلیت های بی نظیر نبوغ خود، آن چیزی را تجربه کرد که به پارادایمی برای کل کلیسای نسل های آینده مبدل شد، یعنی پذیرش "مدرنیته" در الاهیات مسیحی.»
چارچوب هرمنوتیکی تفسیر تمثیلی اوریجن از کتاب مقدس
ویژگی های این مجموعه نوین عبارتند از:
1ــ تکمیل متون قانونی کتاب مقدس;
2ــ سنت ایمانی کلیسا;
3ــ مقام اسقفی سلطنتی;
4ــ تفکر فلسفی افلاطونی میانه و نو که در تفسیر متون مقدس به کار می رفت.
همه اینها چارچوب هرمنوتیکی تفسیر تمثیلی اوریجن از کتاب مقدس را شکل می دهند که نحوه بیان کتاب مقدس را فوق العاده ارتقا می بخشد و بدون تردید، به روش های مختلف آن را از نو تفسیر می کند. به علاوه، این تفسیر معنوی- روحانی از متون مقدس (در مواجهه با مکتب جدی تر انطاکیه با تفسیری ظاهری و تاریخی) طی مدتی طولانی، جای خود را در الاهیات شرق و غرب تثبیت کرد.
برداشت یونانی و تاریخی از عیسی مسیح
به جای الگوی انتظار ظهور آخرالزمانی و قریب الوقوع عیسی مسیح به عنوان «پایان زمان» که از یهودیت اخذ و اقتباس شده بود، اینک برای اولین بار برداشتی یونانی و تاریخی از عیسی مسیح به عنوان واسطه زمان (که قبلا در دو اثر لوقا، یعنی انجیل لوقا و کتاب اعمال رسولان، مقدمات آن فراهم آمده بود) به طور کامل ظاهر می شود: تجسد خدا در مسیح که محور تاریخ جهان تلقی می شود، نمایش خدا و جهان دانسته می شد. در اینجا نمی توان از بررسی انتقادی آن شانه خالی کرد. قطعا پارادایم یونانی مآب جدید، به لحاظ تاریخی، اجتناب ناپذیر بود; زیرا اگر مسیحیت اولیه نمی خواست که به نحو پیشینی از فرهنگ پذیری مسیحیت در دنیای کاملا متفاوت یونان گرایی در این روزگار چشم پوشی کند، این برنامه ضروری بود (فرصتی که امروزه غالبا مغفول واقع می شود).
بدون نوعی خودآگاهی فراگیر جدید معنوی و کلیسایی از جانب مسیحیت اولیه، آن طور که در اوریجن تجسم پیدا کرد، تحول آینده فرهنگی و سیاسی اساسا امکان پذیر نبوده است; و جز به واسطه مقولات و مفاهیم یونانی، یعنی به واسطه مقولات و مفاهیم افلاطونی میانه یا نو، الاهیدانانی که اندیشه و احساس یونانی داشتند، یعنی یوستین و ایرنائوس، کلمنت و اوریجن چگونه می توانستند در پیام مسیحی اندیشه نمایند و چگونه این خودآگاهی تحقق می یافت؟ این فرآیند دگرگونی به معنای انحطاط نیست، بلکه شاهدی بر پویایی فوق العاده زنده مسیحیت است. مقوله ای نظیر «رویگردانی از انجیل» قطعا حق تکمیل تغییر پارادایم را ادا نمی کند!
اگر بدون پیش داوری به تحول الاهیات در قرن سوم نظر شود، نمی توان این نخستین تغییر پارادایم را به بهانه «رویگردانی از انجیل» تقبیح نمود. هرچند در مقابل نیز نمی توان از آن تحت عنوان «تحول نظام یافته انجیل» تجلیل نمود. آنچه در واقع رخ داد، تغییر کاملا مسئله ساز کانون و معنا در تفکر مسیحی، تحت تأثیر یونان گرایی با مهر و نشان نوافلاطونی بود. این تغییر قبلا از زمان دفاعیه پردازان اولیه و فهم فلسفی آنان از لوگوس رخ داده بود; اما اینک بسیار آشکار شده بود. حتی اگر چون هارناک زیاده روی نشود. او می خواست «موفقیت مسیح شناسی مبتنی بر لوگوس در نظام دینی، به عنوان بخش مورد اذعان ایمان راست کیشانه» را «استحاله ایمان در چکیده نظام فلسفی یونانی» تصور کند. نمی توان از طرح پرسش های نقادانه در مقابل اوریجن احتراز نمود: از نظر اوریجن مسئله بنیادینی که انسان ها خود را با آن مواجه می بینند، چیست؟ دوگانگی اساسی بین عالم روحانی و مادی، یعنی بین خدا و انسان که نه در عهد قدیم تمیز داده شده است و نه در عهد جدید.
حادثه محوری وحی و انکشاف در این تاریخ نجات، از نظر تفکر نظام مند اوریجن چیست؟ از میان برداشتن این تفاوت نامحدود بین خدا و انسان ها، روح و ماده، لوگوس و جسم، توسط عیسای مسیح خدا- انسان و به روشی که بیگانه با عهد جدید است. بهای آن چیست؟ تحت تأثیر یونان گرایی، دیگر به وضوح، کانون و محور مسیحیت، صلیب و رستاخیز عیسی نیست; چنان که در پولس، مرقس راوی انجیل، حتی در متی و لوقا (با روایت هایشان از ایام طفولیت عیسی) و حتی در یوحنا چنین است. اینک محور مسیحیت، بیشتر «تجسد» یا به نحو دقیق تر، مسئله نظری وجود سابق و قدیم، و تجسد لوگوس الاهی و بنابراین غلبه بر شکاف افلاطونی بین بالا و پایین، بین دنیای حقیقی، مثالی، یعنی عالم ملکوت و دنیای غیر حقیقی، مادی، یعنی عالم ناسوت است. توسط چه کسی؟
توسط عیسی مسیح «خدا- انسان». اینک تصویر او باید به نحو روزافزونی الوهیت یافته باشد و از حواس و بدن مبرا باشد; زیرا در حالی که خدا- انسان، پسر مریم عذرا (که بعدا نه تنها «مادر مسیح» بلکه «مادر خدا» نامیده شد) ممکن است با این حال بخورد و بیاشامد، اما هیچ نیازی احساس نمی کند و انگیزه جنسی ندارد. این تصویر، در مقایسه با پیام اصلی، کاریکاتور مضحکی است، یا به عبارت دقیق تر، نوعی تغییر پارادایم در مسیحیت است که پیامدهای بسیار گسترده ای دارد.
ویژگی های دقیق این تغییر پارادایم که با اوریجن به اولین نقطه اوج خود رسید، چیست؟ مورخان اصول اعتقادات جزمی، به طرق گوناگون، بر آنچه الاهیدانان جزم اندیش عموما آنها را جدی نگرفته اند، تأکید کرده اند. در اینجا سه منظر وجود دارد:
1ــ مردم اینک به جای اندیشیدن در طرح دنیوی- آخرالزمانی نجات با جهت گیری رو به جلو (زندگی زمینی عیسی- درد و رنج، مرگ و رستاخیز- و رجعت)، اساسا از بالا به پایین در یک طرح کیهانی مکان مند در باب نزول و عروج ازلی پسر خدا و منجی می اندیشند.
2ــ ارتباط عیسی با خدا به جای اینکه با زبان عینی کتاب مقدس (کلمات قصار عیسی، روایات، سرودها و اعترافات تعمیدی) تبیین شود، اینک با مفاهیم ذاتی و وجودشناختی ما بعدالطبیعه یونان آن روزگار تبیین می شود. اصطلاحات یونانی نظیر hypostasis، ousia، physis، prosopon یا اصطلاحات لاتینی substantia، essentia، persona دربحث رایج می شوند.
3ــ به جای تأمل بیشتر بر فعالیت پویا و انکشافی خدا از طریق پسرش در روح القدس در تاریخ این جهان، کانون توجه به نوعی حضور و مشاهده ایستاتر خدا فی نفسه و در سرمدیتش در کنه ماهیت «ساری و جاری» او و بدین ترتیب، به مسائلی درباره وجود قدیم سه صورت، اقنوم و شخص الوهی تغییر پیدا می کند. مسئله الاهیاتی تعیین کننده، از این پس، دیگر مانند عهد جدید چیستی رابطه این عیسی، یعنی مسیحا، با خدا نیست.
ارتباط غیر زمانی بین پدر، پسر و روح القدس
فقط یک نمونه از تغییر منظر عبارت است از: تفاوت بین اعتراف قدیم به ایمان (واحتمالا حتی اعتراف به ایمان پیش از دوره پولسی) که از مقدمه رساله به رومیان اخذ شده است، و صورت بندی مسیح شناختی معروف اگناتیوس اهل انطاکیه در حدود دو نسل بعد. هر دو از مسیح به عنوان پسر خدا سخن می گویند، اما به روش های کاملا متفاوت. اعتراف پولسی مانند آن قطعه معروف از سخن پطرس در کتاب اعمال رسولان، طرح مختصری از داستان عیسی ارائه می دهد که از پایین با انسانی به نام عیسی از قبیله داود آغاز می شود که از واقعه رستاخیز به عنوان پسر خدا برگزیده می شود. «انجیل مربوط به پسر خدا، که به حسب جسم از نسل داود متولد شد و به حسب روح قدوسیت و به واسطه رستاخیزش از مردگان، ملقب به پسر خدا شد، یعنی خداوند، عیسی مسیح.»
در مقابل، اگناتیوس به نحو کاملا طبیعی می گوید که مسیح «از ازل با پدر بود و در آخرالزمان ظهور کرد.» در واقع، او قاطعانه خدا و عیسی را یکی می داند و از عیسی تحت عنوان «خدا که تجسد یافت» سخن می گوید که بعدا به قاعده متناقض نمایی مانند این قاعده منجر می شود که: «یک طبیب وجود دارد، هم جسمانی و هم روحانی، مولود و غیر مولود، خدای جسمانی شده و در معرض مرگ، دارای حیات واقعی هم از مریم و هم از خدا، ابتدا تألم پذیر و سپس تألم ناپذیر، عیسی مسیح خداوند ما.»
منکوب شدن مسیح شناسی مبتنی بر تعالی به دست مسیح شناسی مبتنی بر تجسد
نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که در دوره بعدی، مسیح شناسی مبتنی بر تعالی (ارتقای مسیحای بشری به مقام پسر خدا، مسیح شناسی دو مرحله ای) با مهر و نشان اساسا مسیحی یهودی، که از پایین آغاز و بر مرگ و رستاخیز متمرکز بود، در واقع، به نحو روز افزونی به دست مسیح شناسی مبتنی بر تجسد که از بالا آغاز می شد (مسیح شناسی مبتنی بر لوگوس) منکوب شد; و این مسیح شناسی اخیر مسیح شناسی بود که به لحاظ وجود شناختی، خط سیر انجیل یوحنا یا عبارات خاص درباره وجود قدیم و خلقت در سرودهای فیلیپیان، کولسیان و عبرانیان را پررنگ تر می کرد: قدیم بودن و تجسد پسر خدا، تهذیب و تواضع او به عنوان پیش فرض ترفیع بعدی به سوی خدا. همچنین می توان گفت که بر حسب اصطلاحات عهد قدیم، از نظر مسیح شناسی «صعودی»، پسر خدا بودن به معنای گزینش و پذیرش در جایگاه پسر است (تعالی، تعمید و تولد).
این مسیح شناسی اینک با «مسیح شناسی نزولی» تکمیل یا حتی تعویض می شود. در این رویکرد، پسر خدا بودن کمتر به معنای منزلت و مقام قدرت مورد نظر کتاب مقدس عبری است و بیشتر به معنای ایجاد ذاتی یک طبیعت متعالی تر است، تا بتوان منشأ و نزول آسمانی او را با اصطلاحات و مفاهیم یونانی، بیشتر و دقیق تر بیان کرد. اصطلاحاتی نظیر ذات، طبیعت، جوهر، اقنوم، شخص و اتحاد، بیش از پیش، اهمیت پیدا می کنند. باید توجه داشت که مردم می خواستند از آنها برای توصیف ارتباط بین پدر و پسر (و سرانجام روح القدس) استفاده کنند. اما چگونه؟ بحث و مناقشه طولانی بر سر آن از همین جا آغاز شد.
در واقع، آنچه اساسا در حاشیه ایمان و اعتراف قرار داشت، اینک محور قرار گرفت و در نتیجه، در معرض مناقشه واقع شد. مسیحیت اینک به واسطه انواع نظام های نظری فلسفی، گرفتار بحران راست کیشی بود که پیامدهای مخربی داشت; زیرا به هیچ وجه چنین نبود که اوریجن منحصرا بر صحنه الاهیاتی آن زمان سلطه داشته باشد. اما، به ویژه در نیمه دوم قرن سوم، بعد از اوریجن منابع به نحو فوق العاده ای پراکنده هستند و این برای مورخان دوره کاملا تاریکی است. این امر صرفا بدین جهت نیست که غالبا شواهد بسیار پراکنده ای در اختیار است که جوامع (بزرگ یا کوچک) تا چه حد پشت عناوین خاص قرار می گیرند، بلکه از آن روست که:
1. بسیاری از الاهیدانان مستقل (مانند پل اهل ساموساتا) به عنوان بدعت گذار محکوم شدند، هر چند در طریق خود کاملا راست کیش بودند; چنان که مورخان زمان ما از آنان اعاده حیثیت می کنند.
2. بسیاری از کتاب های «بدعت گذاران» (از جمله برخی از کتاب های اوریجن بعد از محکومیتش) از بین برده شدند.
3. اصطلاحات یونانی که در آن زمان به کار می رفت، مبهم بودند و غالبا به روش های متناقضی استعمال می شدند: برای مثال واژه «hypo-stasis» (که در هر حال، تنها به لحاظ معنای ریشه شناختی با واژه لاتینی sub-stantia یکی است) را هم می شد تنها برای خدا به کار برد (بنابراین فقط یک اقنوم الوهی وجود داشت) و هم می شد برای خدای پدر، و هم پسر (دو اقنوم) یا همچنین برای روح القدس نیز به کار برد (سه اقنوم الوهی). چه کسی می تواند اسامی کسانی را که در جریان نزاع های مربوط به «ایمان درست»، یعنی «راست کیشی» (این واژه، که از کتاب مقدس بر نیامده بود، در آن روزگار، به نحو روزافزونی، در اصطلاح شناسی کلیسا رایج بود) گرفتار و دچار دردسر بودند، برشمرد؟ نتیجه تأسف آور این است که همچنان که الاهیات در آن روزگار بیشتر و بیشتر، علمی و عقلی می شد (اوریجن و پیامدهای آن) مشکلات راست کیشی، نزاع بر سر بدعت و مرزبندی ها بیشتر رخ می نمود; و همه اینها به نام عیسی بود!
قبلا هم زمان با آبای اولیه یونانی، توجه عمده الاهیات از تاریخ عینی نجات قوم اسرائیل و ربی های ناصره به نظام بزرگ منجی شناختی تغییر یافت; و هم زمان با اوریجن، این نظام از جمعه نیکو (و عید پاک) که هرگز درباره آن خاموش نماند، به کریسمس (عید ظهور مسیح) و در واقع، به وجود ازلی و قدیم پسر خدا و زندگی الاهی و غیر زمانی او، تغییر یافت. از نظر اوریجن، مؤمنان ساده (اهل ایمان) می توانستند به عیسای مصلوب و زمینی معتقد باشند، اما خواص برجسته (گنوسی ها) می توانستند به لوگوس متعالی و معلم الاهی برسند که ارتباط او با خدا اینک با مقولات فلسفی وجودشناسی یونان باستان به عنوان ارتباط بین دو یا سه اقنوم توصیف می شد. اما هارناک، به درستی، درباره انجیل اصیل پرسش می کرد. امروز این پرسش باید در پیش زمینه حوزه کاملا وسیع دین شناسی تطبیقی دقیقا مطرح شود: امروزه بیش از هر زمان دیگر، الاهیات مسیحی مسئولیت نشان دادن هم بستگی قاطبه مسیحیان با سایر ادیان را به عهده دارد.
اوریجن اعتقاد راسخ داشت که در سراسر الاهیات خود (در تفسیر، دفاعیه پردازی و الاهیات نظام مند) چیزی جز رمزگشایی از کتاب مقدس محبوب خود انجام نداده است. اما از این امر آگاهی نداشت که خود او تا چه حد در یک جهان بینی فلسفی کاملا محدود محبوس مانده است. به همین دلیل است که ما به این طول و تفصیل، درباره این پرسش های الاهیات سخن گفته ایم: تا به امروز در کلیسای ارتدوکس شرقی، مردم این باور کاملا طبیعی را حفظ کرده اند که تعالیم راست کیشی آبای کلیسا واقعا با پیام عهد جدید یکی است، و در واقع، بر این اعتقادند که کلیساهای شرقی و فقط آنها پیوند خود را با کلیسای اولیه نگسسته اند، چنان که گویی هیچ تغییر پارادایمی از پارادایم مسیحی- یهودی به پارادایم یونانی مآبی صورت نگرفته است!
اگر اکنون سیر تحول مسیح شناسی یونانی مآب و شکل گیری تأمل نظری در باب تثلیث را که با اوریجن شروعی تعیین کننده دارد. آیا در این منظومه یونانی مآب، پیام کتاب مقدس صرفا برای رسیدن به هسته جاودانه ایمان مسیحی تفسیر می شد، چنان که الاهی دانان سنت گرا اظهار می دارند؟ آیا پیام عهد جدید در مفهوم سازی و مفاهیم یونانی مآبانه غرق نشد؟این کانون و هسته جاودانه چیست؟ آنچه جامعه اولیه مسیحی از آغاز به آن معتقد بود، آنچه پولس و یوحنا، متی، مرقس و لوقا و همه دیگر گواهان عهد جدید را با هم متحد می کند، عبارت است از:
1ــ عیسای ناصری، این انسان مصلوب، توسط خدا برای حیات جدید رستاخیز نموده است; چون به مقام مسیحا و پسر منصوب شد، به عنوان خداوند والا حکومت می کند.
2ــ خدا، خدای واحد ابراهیم، اسحاق و یعقوب، نیز همان خدایی است که عیسی او را پدر خود و پدر ما نامید.
3ــ قدرت روح القدس که در عیسی و از طریق عیسی قدرتمند شد، روح الوهیت است که نه تنها همه خلقت را فرا می گیرد، بلکه به همه کسانی که به عیسی به عنوان مسیح باور دارند، قدرت، آرامش و شادی می بخشد.
هر شخص مسیحی می تواند به این عناصر تفکیک ناپذیر اساسی باور داشته باشد; هر شخص مسیحی می تواند از پدر، پسر و روح القدس سخن بگوید بدون اینکه در اتخاذ آموزه افلاطونی- نوافلاطونی اقانیم سه گانه از اوریجن تبعیت کرده باشد. اینکه اوریجن در زمان خودش این تلاش را به عمل آورد، نشانه عظمت او است; اما اگر ما در زمان خود به روش خاص خودمان این تلاش را انجام ندادیم، ضعف ما را می رساند. اوریجن بهترین دریافت را از این امر داشته است.