فرمان قسطنطین نسبت به آزادی مذهب در سال 311 میلادی، صلح و آرامش ظاهری را در امپراتوری برای مسیحیان به ارمغان آورد. اما همین امنیت و رفع خطر، امکان مناقشات درونی را فراهم ساخت. قرن چهارم دوران مناقشات شدید الهیاتی بود. کلیسای کاتولیک، به معنای کلیسای «عمومی» که مبتنی بر سنت حواری است، به یک نهاد منظم با قانون کتاب مقدس و پیکره عقاید متمرکز بود؛ هر چند به یقین اختلاف در تنسیق منجر به اختلاف در عقیده می شد. با وجود این، انشعاباتی که در حال تبدیل شدن به بدعت بود، با انشعابات سده های نخستین اختلاف نوعی داشتند. زمانی احتمال ظهور بدعتها وجود دارد که مسائلی به ظاهر فوق منطق خرد آدمی مطرح شوند. نخستین بدعتها اطراف مسأله همیشگی خیر و شر پدیدار شد که چگونه آن را درک کنیم و چگونه تعلیمات مسیحی را بیان کنیم تا آن را توضیح دهد. بدعتهای قرن چهارم از درون مسأله دیگر به ظاهر پاسخ ناپذیری، هر چند این بار یک مسأله عقیدتی بود (معنای تثلیث و ماهیت مسیح) به وجود آمدند. این عقیده که چه چیزی سازنده بدعت است تغییر کرده بود. تا قرن چهارم کلیسای راست کیش، یعنی کلیسای بزرگ، بر وظیفه حفظ وحدت و تداوم تعلیمات مسیحی متمرکز بود. کلیسا به هر آنچه بدعت انگاشته می شد حمله می کرد؛ زیرا بدعت می توانست باعث تفرقه و تضعیف تداوم مسیحیت شود. در این زمان بدعت به معنای انکار مستقیم چیزی که حقیقت دارد، معنا می شد. عبارت: «ما سنت را از تفسیر نادرست حفظ می کنیم» تأکیدی بود متفاوت با عبارت: «این بیان واقعیت است و شما آن را انکار می کنید.»
شروع مناقشات درباره سرشت خدا از قرن دوم
اما از قرن دوم مناقشات درباره سرشت خدا، آن گونه که از تعلیمات عهد جدید بر می آمد، آغاز شد و این تحقیقات و مباحث در قرنهای بعدی ادامه یافت در ارتباط با این مباحث مکاتب فکری گوناگونی با اسامی متفاوت وجود داشتند؛ اما در ابتدا هیچ یک از این تعلیمات به تنهایی راست کیش به حساب نمی آمدند و در نتیجه هیچ کدام نمی توانستند برچسب بدعت بگیرند. از روزگاران قدیم کلمات تشریفاتی «به نام پدر و پسر و روح القدس» که از انجیل متی گرفته شده است، در هنگام غسل تعمید به کار می رفت. ژوستین شهید که در اوایل قرن دوم می نوشت، نوآیینان را به عنوان «دریافت کنندگان غسل با آب به نام خدای پدر و خداوندگار جهان و به نام خداوند ما عیسی مسیح و به نام روح القدس» توصیف می کند. این کلمات نیاز به توضیح داشتند. به تدریج عمل پرستش عیسی به عنوان پسر خدا در جماعات مسیحی به شکل سرسپردگی پذیرفته شده ای تبدیل می شد. دانشمندان الهیات می بایست معنای آن را برای محققان مشرک توضیح دهند؛ در غیر این صورت مسیحیت در نظر آنها بازگشت به چند خدایی می نمود. همچنین برای مسیحیان یهودی الاصل که از کودکی آموخته بودند که در میان ملتهای مشرک اطرافشان، آنها طرفدار توحید هستند، توضیح لازم بود. یک مسیحی الهی می بایست با یگانگی خدا وفق داده شود. از قرن دوم تفسیرهای متعارض رو به فزونی بودند و همین تفاسیر زمینه مناقشات قرن چهارم را به وجود آوردند.
میل به تأکید بر یگانگی خدا و جلوگیری از هر توسعه ای که ممکن بود به صرف نظر کردن از توحید منجر شود، باعث ایجاد یک مکتب فکری به نام «مونارشیزم» شد. در آغاز، این اصطلاح توسط «ترتولیان»، نویسنده مسیحی که در اواخر قرن دوم می زیست، به کار رفت. او کسانی را مونارشیست می نامید که برای آنها تفکر حکومت فردی خدا چنان مهم بود که هر بیانی در باب ماهیت مسیح می بایست در پرتو آن عرضه شود. «مونارشیست ها» برای رعایت دقیق اندیشه یگانگی خدا، دیدگاه معروف به «پسرخواندگی» را و یا دیدگاهی را که «روحی» خوانده می شد، پذیرفتند. بین کسانی که اعتقاد داشتند مسیح انسانی بود که در او روح خداوند ساکن شد و کسانی که معتقد بودند که روح الهی جسم انسانی گرفته است، اختلافی به وجود آمده بود. طرفداران «پسرخواندگی» اولی را پذیرفتند و معتقد شدند که مسیح هرچند معجزه آسا متولد شد، اما او انسانی بود که به میزان زیادی با قدرت الهی پر شده بود. این انسان (عیسی) به صورت چنان کاملی مطیع این قدرت بود که تا مقام پسر خدا صعود کرد. مونارشیستهای طرفدار پسر خواندگی، معتقد بودند که با این درک از مسیح هیچ مشکلی در فهم یگانگی خدا وجود ندارد.
مونارشیستهای وجهی و سرشت خداوند
دیگری، یعنی مکتب فکری روحی، معتقد بود که مسیح روی زمین، ظهور موقت یک منجی الهی به شکل انسانی بود. ولی «مونارشیستها» برای دستیابی به هواخواهی دقیق از توحید، آن چیزی را که به تدریج «وجهی گری» درباره خدا خوانده می شد (و بعدا در کلیساهای شرقی پس از قهرمان آن «سابلیوس»، «سابلیوسی گری» نامیده شد) پذیرفتند. در این برداشت اعتقاد بر این بود که «پدر» و «پسر» دو نمود از یک جوهر، یعنی جوانب و کیفیات مختلف یک خدایند؛ خدا باید قبل از آفرینش جهان در جنبه پدر بودنش، و در ارتباط با ظهورش در این جهان به عنوان پسر تصور شود. ترتولیان، در حمله اش نسبت به «مونارشیستهای وجهی» استدلال کرده است که نتیجه منطقی دیدگاه آنها این است که پدر خودش رنج برد و بر روی صلیب جان داد؛ و این سبب نام مسخره «پدر تغییر پذیرها» برای «وجهیون» شد. هر چند این جمله مشتمل بر ریشخند است، اما رهبران کلیسا از وجهیون به عنوان یک خطر واقعی وحشت داشتند اگر چه به صورت انحصاری بر ذات الهی تأکید شود، پسر و منجی هیچ ذاتی در خود ندارد و انسان بودن او ناپدید می شود.
در پایان قرن سوم، سابلیوس و پیروان «مونارشیست» او بدعت گذار به حساب آمدند. سابلیوس محکوم شد، اما سبلیوسی گری، به اشکال مختلف در بحثهای الهیاتی قرن بعدی نفوذ کرده و بر پیچیدگی آنها افزود. همان طور که نویسندگان کلیسا جستجوی اصطلاح شناسی کافی فلسفی را برای بیان خود ادامه می دادند، مسائل رو به رشد بودند. اما در تمام این مدت، مسیحیان برای دعا و عبادت جمع شد، آموزش داده می شدند و تلاش می شد که بر طبق دستورهای مسیحی زندگی شود. در حالی که رهبران کلیسا و الهیدانان برای یافتن تنسیق صحیح تلاش می کردند، اعتقاد مسیحی و اشکال نماز در کلیسا شکل ثابت خود را می گرفت؛ چون در قرن دوم، مسیح، به عنوان منجی نوع بشر، در اجتماعات منظم مسیحی و دعاهای نماز که خطاب به او می شد، پرستش می شد. به نظر برخی از مونارشیستهای طرفدار پسر خواندگی، این یک گرایش خطرناک ضد توحیدی بود.
پولس ساموساتایی که در پایان قرن سوم پاتریارک انطاکیه بود، دعا از عیسی و سرود به افتخار مسیح را در کلیسایش اجازه نمی داد. تنها خدا می بایست عبادت شود و دعاها می بایست از طریق مسیح، به عنوان واسطه بین خدا و انسان، باشد. اما پولس ساموساتایی که در مقابل پاپ قرار گرفته بود، محکوم و تبعید شد. در این رویارویی در باب سرشت مسیح، کلمه homoiousios (دارای جوهر مشابه) کلمه ای که در مناقشات قرن چهارم اهمیت زیادی پیدا کرد، برای اولین بار استعمال شد. در این زمان این اصطلاح رد شد.
سرشت مسیح و ارتباط او با خدا در تعلیمات و نوشته های اریجن
تعلیمات و نوشته های اریجن، که رئیس جوان مدرسه آموزش اصول دین اسکندریه بود، بر متفکران مسیحی اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم تأثیر زیادی داشته است. آنهایی که چون پولس ساموساتایی بیش از هر چیز بر انسانیت مسیح تأکید می کردند، به تعلیمات اریجن، به دلیل تأکید بر الوهیت او حمله می کردند؛ هر چند تعلیمات اریجن متأخر از آن بود که توسط مردان کلیسا، که قائل به این بودند که مسیح برابر با خداست و ملاحظه می کردند که اریجن «پسر» را در رتبه پایین تری قرار داده است، مورد حمله قرار گیرد و محکوم شود. اریجن سه شخص را به عنوان موجود در الوهیت تبیین کرد: پدر، غیر مخلوق؛ پسر، حکمت و قدرت خدا که جهان را اداره می کند و روح القدس که به وسیله پدر و به واسطه مسیح به وجود آمد. گنوسی های قرن دوم در شکل حادی مسأله انسانیت و الوهیت در مسیح را مطرح کرده بودند. در مکاتب آنان مسیح صرفا یک روح الهی بود؛ یعنی بخش از سلسله مراتب موجودات آسمانی، که ارتباطش با زمین فقط بر حسب اسطوره کیهانی می توانست فهم شود.
هر چند اریجن با بسیاری از تعلیمات گنوسی همفکر بود، اما برای خنثی کردن این افکار خاص، که او برای سنت معتبر مسیحی خطرناک می دانست، می نوشت. بنابراین اریجن در تبیین سرشت مسیح و ارتباط او با خدا، مانند مونارشیستها، علاقه ای به حمایت از توحید نداشت، بلکه او به ارائه معنای صحیح نجات انسانی علاقمند بود. این قضیه برای اریجن مرکزیت داشت که «اگر مسیح خود را فدای همه انسانها نکرده بود، هیچ یک از انسانها نجات نمی یافتند.» این مطلب به بحثی تبدیل شد که در مناقشات بعدی دارای اهمیت حیاتی بود. هر چند اریجن، مانند گنوسی ها، اعتقاد به یک مسیح الهی، پسر خدا که از آسمان فرود آمده بود، داشت، اما او همچنین معتقد بود که مسیح باید روح و ذهن و بدن یک انسان را داشته باشد. از نظر اریجن اساس مسیحیت این بود که مسیح «انسانیتش را الهی کرد تا نخستین میوه امید ما باشد» (اریجن در کتاب آموزه های اساسی). هر چند تعلیمات اریجن عمیق بود، ولی ظاهرا هنوز این سوال را بدون جواب گذاشته بود که چگونه در مسیح، هم الوهیت و هم انسانیت وجود داشت و ارتباط بین عیسی مسیح و یک خدای واحد قادر مطلق چه بود؟ اریجن پذیرفت که «کلمه» (پسر، آن طور که در انجیل یوحنای قدیس توصیف شده است) واسطه بین خدا و انسان و همچنین به یک معنا پایین تر از خدای پدر همه است؛ و اینکه پسر، قدرت مستقیم خداست که از دات خدا ناشی شده است. این «پایین تر انگاری» یکی از به اصطلاح بدعتهایی بود که سبب محکومیت نوشته های اریجن در قرن پنجم شد.
ارتباط بین مسیح و خدا، و بین مسیح و انسان، اساس مناقشات قرون چهارم و پنجم را تشکیل داد و از درون آنها بدعتهای این دوره به وجود آمد. با مطالعه این مناقشات و شوراهایی که برای رفع آنها تلاش کردند، اغلب به نظر می رسد که اختلافات بی پایان آنها، محکوم کردنها و دفاعها، صرفا نزاعهای الهیدانان درباره کاربرد جزیی کلمات و درباره اختلافات جزیی در طرز بیان امور غیر قابل بیان می باشد. هیلری پوئیتیرزی قدیس، که برای قسطنطین امپراتور می نوشته است، شکایت می کند که «ما هر سال بلکه هر ماه اعتقادنامه های جدیدی می سازیم تا رموز نامعلوم را تبیین کنیم. ما از آنچه انجام داده ایم توبه می کنیم، ما از آنانی که توبه کرده اند دفاع می کنیم، ما آنهایی را که از آنها دفاع کرده ایم لعنت می کنیم. ما عقیده دیگران را که در عقیده خود ما هست یا عقیده خودمان که در دیگران است محکوم می کنیم و به طور متقابل همدیگر را از به هم پیوستن باز می داریم، ما سبب خراب شدن همدیگر هستیم.»
به ناچار تلاش برای خلاصه کردن گزاره های منطقی درباره «رموز نامعلوم» به مشکلات منطقی منجر می شود. هر تنسیقی یا تناقض آمیز و یا بی معنا است یا در غیر این صورت چیزی را بیان نمی کند. تعلیمات موجود در اناجیل به انسانها آنچه را باید برای آمدن ملکوت آسمان انجام دهند، می گفتند؛ آنها نه یک فلسفه دینی را بیان می کردند و نه یک نظریه درباره جهان ارائه می دادند. از آنجا که همیشه برای انسانها سوالاتی وجود داشته است؛ آنانی که دین جدید را می پذیرفتند و تعلیم می دادند، می بایست سعی کنند تا اعتقادات و اطاعتشان را به یک شکل جهان شناسانه، که قابل فهم برای خود و شنوندگانشان باشد، وفق دهند. تشکیل قیاسات از تعلیمات داده شده اصلی ادامه یافت. این اجتناب ناپذیر بود که بحثهایی که از این نزاع برای تشکیل یک نظام به وجود می آمد، مخرب اتحاد مسیحیت باشد. اما اذهان آماده تحقیق و جستجوگر را از تلاش در راه دانستن نمی توان باز داشت.
مرکز اصلی بحثهای الهیاتی در قرن چهارم
در قرن چهارم، بخش شرقی امپراتوری روم، مرکز اصلی بحثهای الهیاتی بود. یونانیان که دین جدید را پذیرفته بودند، همراه خود عشق به بحث و تعریف منطقی را آوردند. اساسا فرهنگ بیزانسی یک فرهنگ مذهبی بود و نزد یک بیزانسی قرن چهارمی «جهان آسمانی» و امید و بیمهای او نسبت به آن، بسیار مهمتر از امور سیاسی و اقتصادی شهرش بود. این مطلب بیانگر این است که چرا بحثهای الهیاتی آن دوره با علاقه مفرط، نه تنها به وسیله مردان کلیسا، بلکه به وسیله شهروندان عادی نیز، دنبال می شد. به وضوح حاکمان آسمان نسبت به نظر می رسید که شخص علاقه بیشتری به اوضاع حیات ابدی داشته باشد تا اوضاع این حیات که کوتاه و غیر مطمئن است. شخص موثقی چون گریگوری نازیانزن توصیف کرده است که چگونه در قسطنطنیه اگر به یک مغازه برای خرید یک قرص نان می رفتی، نانوا به جای گفتن قیمت، استدلال می کرد که پدر بزرگتر از پسر است. صراف به جای دادن پول به شما، درباره خلقت و عدم خلقت سخن می گفت و اگر می خواستی استحمام کنی، حمامی به شما اطمینان می داد که پسر مطمئنا از هیچ به وجود آمده است. (سی. داوسون- کتاب ساختار اروپا)
مسأله تقدس امپراتور در بحثهای الهیاتی
مسائل دینی، چنان زندگی روزمره مردم را پر کرده بود که تصور جدایی بین دولت و کلیسا در افکار عمومی آن عصر ممکن نبود. اعتقاد به ویژگی تقدس امپراتور از دوران قبل از مسیحیت تا درون دوره مسیحیت ادامه یافته بود و امپراتور از دوران قبل از مسیحیت تا درون دوره مسیحیت ادامه یافته بود و امپراتور خود را خلیفه الهی می دید: «او احساس می کرد که برای هدایت نژاد بشر به سوی دین صحیحی که او اظهار می کرد و تعلیم می داد، دعوت شده است.» (جی. دانیلو- کتاب اولین ششصد سال) بنابراین تأسیس شوراهای عام به وسیله امپراتور نه کار یک رهبر سیاسی بلکه کار رهبر امت مسیحی به حساب می آمد. ناخودآگاه از امپراتور خواسته می شد که در بحثهای الهیاتی دخالت کند. شوراهای عمومی تشکیل شده و به وسیله قدرت حکومت هدایت می شد. لیکن همه اسقفها برای امپراتوری مفید نبودند. در مناقشات الهیاتی قرن چهارم، جدایی آشکار بین مردان کلیسا و دولتمردان نبود و جدایی آشکار بین مردان کلیسا و دولتمردان نبود و جدایی قلوب و شقاق در وفاداری وجود نداشت.
مسیحیت الهیات خداشناسی تثلیث باورها حوادث تاریخی حضرت عیسی (ع) مکاتب