جایگاه بحث درباره بدعت گنوسی، بیش از هر بدعت دیگری است. به این دلیل که در آن زمان گنوسی گری جدی ترین تهدید علیه کلیسای متحد و عام به حساب می آمد و بنابراین، به بیشترین شرح و تفسیر نیاز دارد. همچنین گنوسی گری عقایدی را در برداشت که برای زمانهای بعد مهم بود. بار دیگر گرایشهای گنوسی در بدعتهای بعدی، بویژه بدعتهای اواخر قرون وسطی، ظاهر شد. این گرایشها امروزه در برخی از گروههای دینی نمایان است؛ برای مثال (این گرایشها) در گروههای خاصی دیده می شود که برای تعمق و تفکر و یا برای دستیبای به آگاهی روحانی تر، چه در درون و چه بیرون جریان اصلی کلیساها، شکل گرفته اند. هدف اصلی معلمان گنوسی قرن دوم، تأسیس یک فلسفه مسیحی قابل فهم و نظامی بود که با آن زندگی کنند. از طرف دیگر، مجادله گردان قرن چهارم به رد انحرافات عقیدتی علاقه مند بودند و بدعتهای قرنهای چهارم و پنجم از درون بررسی و دفاع از چنین موضوعاتی پدید آمد. این مناقشات اهمیتی اساسی تر از آنچه گاهی به نظر می رسد، داشتند. اما با وجود این بحث آنها بر حسب تعریف اساسا یک بحث عقلانی بود.
کسانی که متعلق به مکاتب گنوسی بودند و کسانی که به آنها حمله می کردند، علاقه به کشف این داشتند که مسیحیت چیست؛ چون، بالاتر از هر چیز، بدعتهای گنوسی در زمانی منتشر می شد که آموزه ها و اشکال عبادت مسیحی هنوز در حال شکل گیری بود. به نظر می رسد این بدعتهای اولیه، نمونه هایی از جالبترین عناصری هستند که در همه بدعتهای بزرگ وجود دارند؛ یعنی اینکه یک تعلیم می تواند مشتمل بر عقیده ای بسیار ارزشمند بوده باشد، ولی شاید معلم قبل از اینکه خود به درجه ای رسیده باشد که بتواند آن تعلیم را به خوبی درک کند، آن را توضیح داده باشد؛ یا ممکن است تعلیم به سمت خطا کشیده شده باشد و در نتیجه تحریف و یا مبتذل گردیده باشد؛ یا ممکن است با تأکید بیش از حد، تعادلش را از دست داده باشد. اشاراتی به همه این امور می تواند در گزارشهایی که درباره فرقه های گنوسی کشف شده است، یافت شود. اما بحث بیشتری در این باره وجود دارد. این پرسش پیشتر مطرح شد که با محکوم کردن مکاتب گنوسی و روی گرداندن از آنها چه چیزهایی از دست رفته است؟ اینجاست که مطالعه گنوسی گری اهمیت دارد، چون این سوالی است که از آن نباید غفلت کرد و مدام باید به آن بازگشت.
کلمنت اسکندرانی و اریجن، که دانشمندان الهیات مسیحی قرن دوم و آغاز قرن سوم بودند، همه عقاید گنوسی را رد نکردند. کلمنت اسکندرانی (حدود 150 تا 215 میلادی)، که سر اسقف و رئیس مدرسه اصول دین در آن شهر بود، اغلب از گنوسی ها نقل کرده است. او والنتینیوس و مکتبش را مسیحیانی به حساب می آورد که در پی یافتن حقیقت بودند، هر چند در اثر کج فهمی فلسفه های یونان و شرک به خطا کشیده شدند. اریجن (254-185) جانشین کلمنت در مقام ریاست مدرسه بود. هم او و هم کلمنت در امور بسیاری با گنوسی ها، مخصوصا والنتینوسی ها، مشترک و در موارد زیادی با آنها همفکر بودند؛ اما دیدگاههایی چند از اریجن در شوراهای سده های پنجم و ششم عملا به عنوان بدعت محکوم گردید.
کلمنت «سرکشیش مبارک» (چنان که در آن زمان نامیده می شد) به عنوان انسانی واقعا مقدس به وسیله تمام نویسندگان اولیه مسیحی تکریم می شد. او یک قدیس کلیسا شناخته شده بود، تا اینکه در قرن هیجدهم، پاپ بندیکت چهاردهم، پس از مطالعه و اعتقاد به گزارشی خصمانه درباره اثر کلمنت که به وسیله یک نویسنده کلیسایی قرن نهمی به نام «فوتیوس» ارائه شده بود، نام کلمنت را از فهرست قدیسین حذف کرد و این باعث تأسف بسیاری از افراد بود. آرمان کلمنت، گنوسی مسیحی بود. او در کتاب کشکول (که به معنای مجموعه متفرقات است و از نظر لفظی به معنای کیسه چیزهای متفرقه (کشکول) می باشد) می گوید: «گنوسی واقعی برادر و دوست و فرزند خداوند است.» و او تا آنجا پیش می رود که می گوید: «گنوسی به خدا بودن می پردازد و از قبل خدا گردیده است.» (strom، 4: 23) او هم مانند والنتینوس معرفت محفوظ را، که برای کمال ضروری است، با تحقیق عقلانی یکی نمی گیرد، هر چند او قوبا احساس می کند که عقل نقش مهمی ایفا می کند. در تعلیمات کلمنت، معرفت تجربی و دریافتنی واقعی، از طریق به کارگیری مداوم ایمان و عشق به دست می آید.
حکمت و فلسفه از نظر کلمنت
او با این برداشت گنوسی ها، که این جهان شر است، مخالف بود. ولی هر چیزی را که او در نظام گنوسی ارزشمند می پنداشت می پذیرفت و به کار می برد، درست همان طور که فلسفه یونان را، که او آن را پیش درآمد مسیحیت می دانست و به نظر او بالاترین بیان حقیقت بود، به کار می برد. در واقع مسیحیت به نظر کلمنت اساسا یک فلسفه، به معنای ریشه ای آن یعنی «دوست داشتن حکمت »، بود. جستجویی برای حکمت و راه واقعی برای دستیابی به قداست. کلمنت نوشته است که حقیقت هر جا یافت شود، حقیقت است و همه جا کلمه خدا وجود دارد. «این کلمه» یگانه است که به هر ملتی از طریق فرشتگانی که آن را در شکلی مناسب با آن ملت تنظیم می کنند، داده می شود. حکمت اصولا یکی است ولی در ارائه، شکلهای زیادی دارد. همین کلمه دوباره خود را در مسیح آشکار می کند اما همان الگو باقی است.» (به نقل از کتاب قرون مسیحی- ششصد ساله نخست، از دانیلو و مارو). کلمنت هرگز در ظاهر به خاطر اندیشه هایش مورد حمله قرار نگرفت، ولی ظاهرا اندیشه های او به دست فراموشی سپرده شده و کنار گذاشته شده اند. آن گونه که کلمنت تعلیم می داد، مسیح اساسا یک معلم روشنگر بود که آمد تا انسانها را از طریق حکمت راهنمایی کند تا فرزندان خدا بشوند.
سلسله مراتب طبقاتی مسیحیان از نظر کلمنت
او هم مانند گنوسی ها فکر می کرد که طبقاتی از مسیحیان وجود دارند توده (pistes)، که مسیح را بدون اینکه علت را بدانند می پذیرند و فقط به صورت فرمانبردارند و به امید پاداش عمل می کنند. اینها بخش بزرگی از تعمید یافتگان را تشکیل می دهند؛ روحانیان، که علاوه بر این، مقداری آگاهی دارند و می دانند که چه انجام می دهند ولی برخلاف گنوسی ها در آموزه های کلمنت، امکان پیشرفت و همچنین گنوسی واقعی گردیدن و به دست آوردن کمال، برای هر کس که در مسیر تفکر واقعی و زندگی صحیح عمل می کند، وجود دارد.
تعلیمات رمزی مسیح در نوشته های کلمنت
در نوشته های کلمنت این فرض را می توان یافت که سنت حواری سری، یعنی تعلیمات رمزی که از طریق معلمان، و نه سلسله اسقف ها، انتقال یافته است، وجود دارد. کلمنت نوشته است که: «خداوند (عیسی) پس از قیام از مردگان این معرفت را به یعقوب عادل و یوحنا و پطرس تحویل داد و آنان آن تعلیم را به دیگر رسولان تحویل دادند». و اگر این گونه باشد باید یک مسیحیت سری و محرمانه علاوه بر مسیحیت ظاهری وجود داشته باشد.
اریجن، که این اندیشه را در کودکی در درسهای کلمنت شنیده بود، آن را به صورت واضح تری بیان کرده است. اریجن علاوه بر اینکه یک مسیحی متعهد و متعبد و سنت گرا بود، فیلسوفی بود که نظامهای گنوسی را مطالعه کرده بود و به روشنی درباره مکاتب گنوسی زمان خودش آگاهی زیادی داشت. او معتقد بود که انسان برای دستیابی به جایگاهی که در آن غم نباشد و یک حالت نظم و خوشبختی تلاش می کند. به این موقعیت با کاربرد تعمق و تفکر شدید و خودشناسی، که به نظر او به معنای حکمت الهی بود، می توان رسید. «روح تمرین می کند (اگر تعبیر صحیح باشد) تا خود را در آینه ای ببیند. اگر او، همان طور که آینه نشان می دهد، شایستگی چنین مشارکتی را داشته باشد، روح الهی را نشان می دهد و این آثار یک راه سری برای شرک و سرشت الهی را کشف می کند.»
اما اریجن می پذیرفت که معرفت کامل و یقینی تماما بر کشف و وحی الهی مبتنی است. این بدین معنا است که او تحقیقات هستی شناسی خود را به سوی ابتناء بر متون مقدس سری، که فهم آنها برای اهمیت ویژه ای داشت، مایل کرده است. در تعلیمات او واقعیاتی که در عهد قدیم و جدید گزارش شده اند، ناقل اندیشه هایی هستند و اهمیت آنها از همین لحاظ است. اریجن، بر خلاف گنوسی ها، بر تجربی بودن و تاریخی بودن متون مقدس، به عنوان واقعیتهای به هم پیوسته، تأکید داشت. اما به نظر او ارزش آنها در واقعی بودنشان نبود؛ مسیحیت تاریخی، پوسته ای بود که هسته واقعی را در بر گرفته بود.
اندیشه های مبتنی بر متون مقدس در اندیشه اریجن
چیزی که در بیان اریجن درباره مسیحیت اساسی بود، تأکید بر این بود که اندیشه های مبتنی بر متون مقدس، در سه سطح متفاوتند. جسم کتاب مقدس بدنه اتفاقاتی که در زمان و مکان قرار دارد و باید توده های مردم را تهذیب کند؛ آنهایی که پیشرفته ترند (روحانیون) می توانند رموز (نفس کتاب مقدس) را مطالعه کنند؛ فقط «کاملها» می توانند «روح کتاب مقدس» را که در سطحی بالاتر از صرف تاریخ است، درک کنند. او می گفت که برخی از تعالیم مسیحی را به راحتی نمی توان به قلم آورد. بدون «کلید معرفت» همیشه اشتباهاتی در تعلیم متون مقدس و سنت مسیحی وجود دارد. هماهنگ کردن این دیدگاه اریجن، که واقعیات گزارش شده مسیحی در کنار معانی سری باطنی آنها دارای ارزشی کمی هستند، با قوانین ایمانی که برای حضار در کلیسا عرضه می شد، مشکل بود و در همین نقطه بود که اریجن اعتقادش را مبنی بر اینکه دو مسیحیت سری و ظاهری وجود دارد، آشکار ساخت.
هر چند توده های مسیحی نمی توانستند معانی عمیقتر که در متون مقدس شرح داده شده بود، به دست آورند، ولی جسم کتاب مقدس برای زندگی و رشد آنان لارم بود. ایمان ساده برای نجات کافی بود و کلیسا اساس اعتقاد مسیح را در قوانین ظاهری ایمان نهاده بود. زبان انسان شکلی گری (تشبیه) عموما قابل فهم بود؛ ولی مسیح، مطابق رشد روحانی مومنان، معانی مختلفی داشت.
محور مسیحیت از نظر اریجن
محور مسیحیت به نظر اریجن مسیح بود؛ البته نه به عنوان یک انسان، بلکه به عنوان «لوگوس» (کلمه) که از ازل با پدر بود. آنهایی که پیش از آمدن مسیح تلاش کرده اند تا به لوگوس نزدیک شوند (کسانی مانند سقراز و هراقلیطوس) مسیحی بوده اند. برخی از گنوسی ها عیسی را در طرح هستی شناسی خود گنجانیده بودند و او آشکار کننده ای بود که از عالم بالا آمد بود. نزول او از آسمان و صعود او به آن نمادهایی از سرنوشت روح بودند. مسیح انسان مثالی بود. اریجن با دیدگاههای گنوسی ها همفکری داشت، اما با آنها در این موافق نبود که همه واقعیتهایی که در وحی مسیحی بیان شده اند، صرفا نمادهایی برای زندگی باطنی باشند. او مسیحیت را مسلکی عملی و واقعی می دانست که در حقایق مکشوف تاریخی آشکار شده است. با وجود این، او یک نظام هستی شناسی و الهیاتی تعلیم می داد که اندیشه های بسیاری را که در تعلیمات سنتی مسیحی آن زمان یافت نمی شد، در برداشت. در نظام اریجن، نخستین عمل پدر همه موجودات، خلق عالم عقول بود. برخی از این ارواح در عشق به خالقشان سست بودند و رها شند. خداوند، جهان مادی را به عنوان ابزاری برای بازیافت این موجودات روحانی، که اکنون، در اثر خطای خودشان، در بدنهای انسانی زندانی شده بودند، خلق کرد.
خلقت جهان از نظر اریجن
اریجن، مانند گنوسی ها، به سقوطی پیش از خلقت جهان معتقد بود؛ اما، بر خلاف گنوسی ها، معتقد بود که خدای خالق، خوب و کاملا مهربان است و جهان را به عنوان زمین تمرینی برای ارواح ساقط شده که اکنون به صورت نفسهای انسانی درآمده بودند، خلق کرد؛ به گونه ای که آنها می توانستند به منبع وجودشان بازگردند. جهان، بر خلاف جهان گنوسی ها، شر نبود و رنج در آن برای تمرین و تطهیر ارواح ساقط شده ضروری بود. به نظر او ریشه شر عدم وجود غیر عمدی خیر بود، نه مجازات الهی. مجازات نوع انسانی در این بود که از جایی که سعادت واقعی فقط در آنجا بود، رانده شدند. رستگاری آنها در این بود که به آنها طریق یافتن دوباره آنجا، نشان داده شود.
اعتقاد اریجن به وجود قبلی روح
ارواح، بسته به چگونگی زندگی آنها بر روی زمین، ممکن بود که تکامل یابند یا فاسد شوند. سرانجام، پس از زندگی های دیگر، که همراه با تلاش است، همه نجات خواهند یافت. این اعتقاد اخیر با اعتقاد گنوسی ها که یک انتخاب از قبل مقدر شده را فرض می گرفت، مخالف بود. اریجن بر این باور بود که هر انسانی در خود، تصویر «کلمه الهی» را دارد. مادامی که انسان آن تصویر را کاملا از بین نبرده باشد، همیشه امید برای او وجود دارد.
رستاخیز روحانی از نظر اریجن
او به امکان دستیابی به کمال پس از مرگ باور داشت. رشد قوه دراکه انسان در خلال صعود آرام و دردناک از زندگی های متعدد ادامه می یافت. از آنجا که هیچ کس بر روی این زمین بی گناه نیست، هنگام مرگ، «آتش» پاک کننده وجود خواهد داشت. این اعتقاد به بازگشت همه ارواح به پاکی و قداست، به وسیله ابزار رنج، ریشه آموزه برزخ را در بر داشت. از آن به بعد عقیده به برزخ یک فرض عمومی در تعلیمات کلیسا گشت، هر چند این عقیده تا زمان گریگوری بزرگ در قرن شانزدهم تنسیق نشد و در این زمان او چنین کرد و تا قرن سیزدهم در عقاید رسمی گنجانیده نشده بود. اما در تعلیمات اریجن بازگشت همه چیز نسبی بود، چون ذاتا دارای اراده آزاد بودند و بنابراین می توانستند دوباره سقوط کنند. خدا برای همیشه تغییر ناپذیر است، ولی سقوط و صعود می تواند ادامه یابد. دریافت اریجن از پایان این جهان یک تحول اخروی نبود، بلکه، همان طور که در آموزه گنوسی است، آزاد شدن روح از اتحاد با جهان مادی بود. رستاخیز او روحانی بود نه جسمانی.
اریجن تعلیم می داد که عقیده به سه شخص در الوهیت، برای فهم مسیحی اساسی است: پدر، که به وجود نیامده و تغییر ناپذیر است؛ روح القدس، که به وسیله پدر و به واسطه مسیح (کلمه) به وجود آمده است؛ و کلمه (لوگوس) که مدام از پدر صادر می شود. «لوگوس» حکمت و قدرت خداست که جهان را اداره می کند. بنابراین «کلمه» واسطه بین خدای غیر مخلوق و اشیای مخلوق است اما هر چند، آن گونه که او نگاشته است، پسر در ظاهر پایین تر از پدر است، ولی اریجن معتقد بود که تغییر ناپذیری علم محض و مبارک بودن پدر، اوصاف قابل سرایتند و بنابراین پسر الوهیت کامل را داراست.
نقد و بدعت شمرده شدن تعلیمات اریجن
تعلیمات اریجن در بسیاری از متفکرین مسیحی تأثیر داشت، ولی برخی از عقاید او بدعت آمیز شمرده شد و در شوراهای اسکندریه در سال 400 و قسطنطنیه در سال 543 محکوم شد. بسیار عجیب است که به اریجن به خاطر شاکله کلی عقایدش که نظام او را می ساخت حمله نشد؛ هر چند گمان می رفت که آنها به گنوسی گری نزدیکند و از جریان اصلی مسیحیت جدا شده اند. برای مثال آنچه مخالف با تعلیمات کلیسای بزرگ به نظر می رسد، فرقی است که او بین دینداری معمولی (پرهیزگاری «مومن») و «معرفت» روحانی خاص می گذاشت، که در واقع وجود دو مسیحیت بود؛ و در واقع می توان انتظار داشت که کل برداشت او درباره نجات انسان (که ارواح سقوط کرده از طریق زندگی های متعدد به منبع وجود خالص خود باز می گردند) کاملا ناپذیرفتنی باشد. در عوض، او در مواضع پراکنده، مانند برداشت درباره رستاخیز روحانی (در مقابل جسمانی)، مورد حمله قرار گرفت.
گفته شده است اعتقاد او به وجود قبلی روح، بدعت آمیز است و به تعلیم او مبنی بر بازگشت همه چیز به سوی خدا حمله شد؛ چون این (بازگشت) شامل شیاطین نیز می شود. بالاتر از همه، او برای دیدگاهش درباره «لوگوس» و تبیینی که درباره ارتباط پسر با پدر ارائه می داد، متهم به بدعت شد. او متهم بود که پسر را پایین تر از پدر قرار می دهد و در نتیجه از الوهیت او می کاهد. ولی باز هم در مناقشات دینی که در این باره به وجود آمد، هر دو طرف دعوا بیشتر عقایدشان را از او می گرفتند.
توسعه تعالیم گنوسی توسط اریجن
اریجن نیز، مانند کلمنت، آنچه را در تعالیم گنوسی ارزشمند بود تشخیص و توسعه داد؛ هر چند، به صورت عجیبی، بسیاری از چیزهای که می توان درباره عقاید او آموخت، از نوشته های او علیه آنچه او خطاهای گنوسی می پنداشت، به دست می آید. برای هر دو نفر (کلمنت و اریجن) سوالی وجود داشت که هرگز پاسخ داده نشد: آیا سنت موثقی وجود دارد که برای مسیحیان معمولی نامعلوم بوده و نویسندگان گنوسی بر آنها اعتماد کرده باشند؟ اینکه بخش عظیمی از تعلیمات اریجن، در بحثها و مناقشات الهیاتی به صورت مبهمی بیان شده است، دارای کنایه است؛ چون به نظر اریجن مسیحیت اساسا یک عقیده نبود، بلکه یک زندگی بود، یک شریعت نبود بلکه یک روح بود. او بر اهمیت روح (نه لفظ) در همه تعلیمات مسحی تأکیدی خاص داشت. با وجود این، پیدایش کلیسای ثابت نهادمند به «لفظ» هم نیاز داشت. قبل از آن ایرنئوس، مدافعه نویس بزرگ قرن دوم، آغاز به طرح چیزی که «لفظ» مستلزم آن است، کرده بود.