در قسمت دوم بررسی تفکر فلسفی چین در دوران جدید به بررسی دومین مکتب نوکنفوسیوسی یعنی مکتب نوکنفوسیوسی ایدئالیستی و مشاهر.
مکتب نوکنفوسیوسی ایدئالیستی
به رغم این واقعیت که مکتب نوکنفوسیوسی خردگرا تلاش کرد تا در مابعدالطبیعه، بین اصل و قوه مادی و در شیوه زندگی بین تحقیق اشیا و پرورش اخلاقی، توازنی برقرار نماید، در تاکید بر اصل و تحقیق اشیا گرایش به آن داشت تا یک سویه باشد.
1- لوسیانگ- شان (Lu Hsiang- shan)
در زمان خود جوسی و به ویژه از جانب دوست و مخالف اصلی او، لوسیانگ شان (لوچو- یوان 1139-1193) در برابر این گونه گرایش ها مخالفت هایی برانگیخته شد. چنگ اول و جوسی، ذهن را به عنوان نتیجه سرشت انسان در نظر گرفتند که با اصل یکی است. از نظر لو، ذهن اصل بود. ذهن اساسا خیر بوده و همان گونه که منسیوس پیش تر تعلیم داده بود، ذهن از معرفت ذاتی خیر و توانایی ذاتی بر انجام آن بهره مند گشته و واحد و تجزیه ناپذیر است و از تمایزی که جوسی مطرح کرد؛ یعنی تمایز بین ذهن اخلاقی که خیر است و ذهن انسانی که در معرض شرور است، خبری نیست. هم اصل سرشت و هم تمایلات انسانی خیر هستند و نباید همانند جوسی آن ها را در برابر هم نهاد. ذهن تمامی جهان را پر می کند، در طول همه اعصار و در تمامی جهات، همان ذهن وجود دارد. او با همه اشیا متحد است؛ زیرا هیچ چیز بیرون از راه و راهی بیرون از اشیا نیست. خلاصه آن که ذهن همان جهان است. بنابراین، برای تحقیق اشیا باید ذهن تحقیق شود. نظر به اینکه همه اصول، ذاتی ذهن بوده و در آن تمام می شوند نیازی نیست که همانند چنگ اول و جوسی، به بیرون نظر شود.
این ایدئالیسم تمام عیار نه تنها تاثیر منسیوس، بلکه نفوذ آیین بودا را نیز نشان می دهد. با وجود این، لو کم تر از سایر نوکنفوسیوسی ها منتقد آیین بودا نبود. در واقع، او نه برای ترویج آیین بودا، بلکه برای حمایت از مکتب کنفوسیوس، جوسی را به باد انتقاد گرفت. به اعتقاد او شیوه جوسی به ذهنی تقسیم شده، حرکتی بی هدف و دل بستگی به جزئیات پراکنده ای که چندان به درد زندگی نمی خورد، منجر می شود. در عوض، او از شیوه ساده، راحت و مستقیم بازیابی سرشت اساسا نیک انسان، حمایت کرد. این امر مبتنی بر داشتن یک هدف راسخ، یعنی ساختن بخش شریف سرشت فرد و تمسک جستن به مبادی است. خلاصه آن که راه جوسی دنبال کردن راه تحقیق و بررسی است، حال آن که شیوه لو حرمت نهادن به سرشت اخلاقی است.
مخالفت لو، هیچ نتیجه مستقیم و بلاواسطه ای نداشت؛ زیرا مکتب نوکنفوسیوسی خردگرا، نیرومندتر از آن بود که مهار شود. این تفکر برای چند صد سال بر قلمرو عقلانیت چینی سیطره داشت. ولی تا قرن پانزدهم این مکتب در حد دل بستگی به جزئیات کم اهمیت، تنزل یافت و از تماس با مبانی زندگی بازماند و دیگر هیچ خلاقیت فکری و یا شور و نشاط اخلاقی در آن به چشم نمی خورد.
2- وانگ یانگ- مینگ (Wang Yang- ming)
بار دیگر مخالفت برانگیخته شد، اما این بار از جانب وانگ یانگ- مینگ (وانگ شو- ژن 1472-1529). او نهضت ایدئالیستی را به بالاترین حد خود در تاریخ چین ارتقا داد. وانگ، بیشتر نظریات لوسیانگ شان را تکرار کرد، اما برخی آن ها را به اوج جدیدی رساند. او همانند لو ابراز کرد که ذهن، اصل است و اشیا در ذهن هستند، اما بر جهت گیری ذهن، یعنی اراده، تاکید ورزید. از نظر او یک شیء (یا حادثه) چیزی نیست، بلکه ذهن مصمم به تحقق آن می شود.
فی المثل چیزی مثل فروتنی فرزندانه، وجود ندارد، مگر این که شخصی تصمیم بگیرد که آن را به عمل درآورد و واقعا چنین کند. وانگ همانند لو تحقیق اش را، تحقیق ذهن دانست؛ ولی اضافه کرد که چون مهم ترین جنبه ذهن نیت و اراده است، خلوص نیت با بر تحقیق اشیا مقدم باشد، یعنی اندیشه ای که صددرصد با عقیده جوسی مبنی بر این که همان گونه که اشیا تحقیق می شوند، اراده شخص خلوص می یابد، مخالف بود. وانگ با رفتن به ورای آموزه منسیوسی ها جو و نیز وانگ را بیش از حد، ذهنی و نظری دانستند. روح زمانه مقتضی امری واضح، واقعی و عملی بود.
از اولین کسانی که طغیان کرد، وانگ فو- جی (وانگ چوان- شان 1619-1692) بود. او این نظریه اصلی نوکنفوسیوسی را که اصل، عام، برتر و مقدم بر قوه مادی است، انکار کرد. در عوض عقیده داشت که اصل با قوه مادی یکی است. اصل، موجود مجزایی نیست که به درک آید، بلکه نظام و ترتیب اشیا است. غایت عظما و اصل طبیعت، مجردات متعالی نیستند، بلکه همراه ذهن و ماهیت اشیااند و همگی درون قوه مدی جای دارند. وانگ فو- جی، جسورانه اعلام کرد: «جهان صرفا از امور محسوس تشکیل شده است». او هم چنین از پذیرش تمایز بین اصل طبیعت با امیال انسانی و یا تبعیت امیال انسانی، سرباز زد.
3- دای چن (Tai Chen)
دای چن (دای یونگ- یوان 1723-1777) با روحیه ای مشابه، نوکنفوسیوسی ها و به ویژه نوکنفوسیوسی های سلسله سونگ را به دلیل تصورشان از اصل، مورد حمله قرار داد. او گفت که آن ها به اصل، همانند یک شیء می نگریستند. از نظر او، اصل چیزی جز نظام اشیا نبود و مقصود او از اشیا امور روزمره ای مثل خوردن و نوشیدن بود. او عقیده داشت که راه تحقیق اصل، شیوه تفکر عقلانی و یا درون نگری ذهن نیست، بلکه به طریق مطالعه نقادانه، تحلیل و تشریح دقیق و عینی اشیا است که بر اساس شواهد معین صورت می گیرد. تصور دای چن از اصل، او را به مخالفت شدید با نظریه نوکنفوسیوسی راجع به احساسات و امیال انسانی کشاند که فکر می کرد آن ها آن را تضعیف کرده اند. به اعتقاد او تا هنگامی که احساسات ارضا نشده اند، اصل نمی تواند حاکم شود؛ زیرا اصول صرفا احساس هایی هستند که خطا نمی کنند. دای چن این آموزه نوکنفوسیوسی را جاودانه ساخت که جهان، جریان بی وقفه تولید و تکثیر است. اما از نظر او طبیعت همانند اصل، تنها یک نظام است.
4- کانگ یو- وی (K’any Yu-wei)
تقریبا در اواخر قرن نوزدهم چرخش سریعی در فلسفه وانگ یانگ- مینگ صورت گرفت. اوضاع تاسف آور چین، اقدام پویا و هدف مندی را طلب می کرد که تنها ایدئالیستی مثل ایدئالیسم وانگ می توانست آن را به انجام رساند. مجموعه این عوامل تفکر کانگ یو- وی (1858-1927) بزرگ ترین کنفوسیوس گرای زمان را شکل داد. او در تلاشی برای عملی کردن فلسفه کنفوسیوس، این نظریه عجیب را مطرح ساخت که کنفوسیوس از اول تا آخر یک اصلاح طلب بود. وانگ خودش، اصلاح سیاسی بی ثمر سال 1898 را طرح ریزی کرد. او که به وضوح تحت تاثیر اندیشه های مسیحی آرمان شهر و پیشرفت، قرار گرفته بود، عصر وحدت بزرگ را تصویر کرد.
در نظریه پیشرفت تاریخی او، تاریخ از عصر چائوها به صلح کوچک و سرانجام به عصر وحدت بزرگ می رسد، هنگامیکه ملت ها، خاندان ها، طبقات و تمامی انواع تمایزها به طور کلی از میان بروند. مبنای فلسفی این آرمان شهر، تفسیر خاص او از ژن بود. او ژن را همان چیزی می دانست که منسیوس آنرا «ذهنی که تحمل ندارد» شاهد درد و رنج دیگران باشد، نامید. آن، ترحم و نیز نیروی جاذبه ای است که مردم را به هم پیوند می دهد. بدین لحاظ اثیر یا الکتریسیته است که بر همه چیز و در همه جا حکم فرما است. کانگ، از نظر فلسفی، سطحی ولی به لحاظ تاریخی، مهم است. او نشان داد که چین در طلیعه قرن بیستم در یک نقطه عطف فلسفی قرار داشت.