دلایلی مبنای این پاسخند که احتمالا شواهدگرو در بیان مقدمه (2) دلیل خود از آنها سود می جوید. شواهدگرو در تأیید مقدمه (2) باید به جای دیدگاه عام مبناگروانه شکل خاصی از مبناگروی را اختیار کند که معیارهای اعتقاد واقعا پایه را مشخص می کند. پلانتینگا، همسو با رویکرد بسیاری از حامیان این ایراد، عمدتا به بررسی دیدگاهی می پردازد که آن را «مبناگروی کلاسیک» می خواند، طبق این دیدگاه تنها در صورتی اعتقادی واقعا پایه است که بدیهی، خطاناپذیر، یا نسبت به حواس بدیهی باشد.
طبق مبناگروی کلاسیک دلیل له مقدمه (2) عبارت است از:
1- تنها در صورتی اعتقادی واقعا پایه است که بدیهی، خطاناپذیر، یا نسبت به حواس بدیهی باشد.
2- «خدا وجود دارد» بدیهی، خطاناپذیر، یا نسبت به حواس بدیهی نیست.
3- بنابراین، «خدا وجود دارد» واقعا پایه نیست.
پلانتینگا مقدمه (11) را می پذیرد، اما از پذیرش مقدمه (10) سر باز می زند و دفاع دیدگاه مبناگرو کلاسیک را از آن دارای ناسازگاری درونی می داند. مراد او از این مطلب آن است که مبناگرو کلاسیک مانند هر مبناگروی، معیار عقلانیت ذیل را قبول دارد: تنها در صورتی یک اعتقاد معقول است که واقعا پایه باشد یا از اعتقادات واقعا پایه منتج باشد. با ضمیمه مقدمه (10)، یعنی معیار ویژه مبناگرو کلاسیک درباره واقعا پایه، به معیار مبناگرو عام درباره عقلانیت، به راهی برای تشخیص عقلانیت هر اعتقادی، از جمله خود مقدمه (10) دست خواهیم یافت. متأسفانه مبناگرو کلاسیک باید در پرتو این تشخیص، مقدمه (10) را اعتقادی نامعقول بداند. دلیل این گونه است:
4- تنها در صورتی مقدمه (10) معقول است که حقیقتا پایه باشد یا واقعا از اعتقادات واقعا پایه منتج باشد.
5- تنها در صورتی مقدمه (10) واقعا پایه است که بدیهی، خطاناپذیر یا نسبت به حواس بدیهی باشد.
6- مقدمه (10) بدیهی، خطاناپذیر، یا نسبت به حواس بدیهی نیست.
7- بنابراین، مقدمه (10) واقعا پایه نیست.
8- مقدمه (10) حقیقتا از اعتقادات واقعا پایه منتج نشده است.
9- بنابراین، مقدمه (10) معقول نیست.
خلاصه آنکه، اگر معیار مبناگرو کلاسیک را درباره عقلانیت و واقعا پایه قبول کنیم، مقدمه (10) معقول نخواهد بود. از این رو، مبناگرو کلاسیک در اقامه دلیل له مقدمه (2)، نمی تواند از مقدمه (10) سود برد و ایراد شواهد گرو بدون مقدمه (2)، خالی از قوت است.
آیا شواهدگرو هیچ پاسخ درستی به این انتقاد دارد؟ خیر، او نمی تواند مقدمه (13) یا (14) را رد کند؛ چرا که ایراد او بر پایه مبناگروی کلاسیک است. و در نتیجه مقدمه (15) قطعی به نظر می رسد. از این رو، گویا شواهدگرو باید مقدمه (17) را انکار کند. اما آیا این حرکت او قرین توفیق است؟ پلانتینگا چنین فکر نمی کند:
حال احتمالا اگر F مبناگرو کلاسیک در پرتو قضایای بدیهی یا نسبت به حواس بدیهی یا خطاناپذیر در علم به مقدمه (10) مؤیداتی دارد. او خواهد توانست برای استنتاج مقدمه (10) دلیل معتبری (قیاسی، استقرایی، احتمالاتی، یا چیزی مانند اینها) یا مقدماتی بدیهی یا نسبت به حواس بدیهی یا خطاناپذیر اقامه کند. تا آنجا که می دانم، هیچ مبناگروی چنین دلیلی اقامه نکرده است.
اگر چنین است، آنگاه قبول مقدمه (10) از طرف مبناگرو کلاسیک با تکیه بر معیارهای خاص او نامعقول خواهد بود. اما احتمالا مبناگرو کلاسیک می تواند مقدمه (10) را برهانی کند. در واقع، فیلیپ کواین بر آن است که چنین کاری را می توان به همان روشی که خود پلانتینگا در تأیید معیار واقعا پایه به کار می برد، انجام داد.
روش پیشنهادی پلانتینگا از این قرار است:
به طور کلی راه مناسب در دستیابی به چنین معیاری استقرا است. ما باید نمونه هایی از اعتقادات و شرایطی را که اعتقادات در آن شرایط آشکارا واقعا پایه باشند، و نمونه هایی از اعتقادات و شرایطی که اعتقادات در آن شرایط واقعا پایه نباشند، گرد آوریم. آنگاه باید فرضیه هایی را درباره شرایط لازم و کافی واقعا پایه مطرح کنیم و این فرضیه ها را با رجوع به آن نمونه ها بیازماییم. کواین بر آن است که مبناگرو کلاسیک می تواند از پلانتینگا سرمشق بگیرد و با دسته ای از اعتقادات، که آشکارا در شرایط معینی واقعا پایه اند، آغاز کند. (بسیاری از ما نمونه هایی مانند «2=1+1» و «من هستم» را در بسیاری از زمان ها واقعا پایه می دانیم، «یک کتاب در این اتاق هست» برای من هنگامی که در اوضاع و احوال متعارف به نظر می رسد که کتابی را در قفسه پیش رویم می بینم، واقعا پایه است.)
او همچنین مجموعه ای از اعتقاداتی را که در شرایط خاصی آشکارا واقعا پایه نیستند گردآوری می کند. مبناگرو کلاسیک با تأمل در چنین نمونه هایی (که تا حد امکان شامل نمونه هایی می شود) همه اعتقادات آشکارا واقعا پایه را، اما نه اعتقاداتی را که آشکارا واقعا پایه نیستند، بدیهی، خطاناپذیر، یا نسبت به حواس بدیهی خواهد یافت. او از اینجا به این فرضیه، دست خواهد یافت که همه اعتقادات واقعا پایه برآورنده شرایط مصرح در مقدمه (10) اند و مثال های او به روش استقرایی آن نظریه را تأیید می کنند. کواین همانی را که پلانتینگا در دسترس نمی داند مأخذ مقدمه (10) می شمرد. ما درباره این که مبناگرو کلاسیک نسبت به مقدمات این دلیل یعنی این مدعیات که اعتقادات مختلف در اوضاع و احوال خاصی واقعا پایه اند یا واقعا پایه نیستند محق است یا نه، می توانیم ملاحظاتی را مطرح کنیم.
چنین مدعیاتی به نظر پلانتینگا «آشکار» اند، اما معنای «آشکار» باید با توجه به معیارهای مبناگرو کلاسیک درباره عقلانیت این باشد که این مدعیات بدیهی، خطاناپذیر و نسبت به حواس بدیهیند، یا از مقدماتی با این شرایط، بدرستی منتج شده اند. آیا نمونه هایی که مبناگرو کلاسیک باید دلیل استقرایی خود را بر آنها مبتنی سازد واجد این شرایط اند؟ 2=1+1 را به عنوان یک نمونه خاص در نظر بگیرید. این قضیه نه تنها بدیهی است، بلکه بداهت آن هم بدیهی است. علاوه بر این، مبناگرو کلاسیک «حقیقت بدیهی واقعا پایه است» را بدیهی می داند (یعنی در پذیرش بدون دلیل آن محق هستیم). از این رو، از این دو حقیقت بدیهی نتیجه می گیرد که «2=1+1» واقعا پایه است. مبناگرو کلاسیک از «آشکارا» واقعا پایه بودن همه این نمونه ها، همین را در نظر دارد.
پاسخ پلانتینگا به مقاله کواین
اما پلانتینگا در پاسخ به مقاله کواین می گوید که این سیر استدلال قانع کننده نیست. او به این نظر کواین توجه دارد که یک اعتقاد تنها در صورتی واقعا پایه است که «شخص بتواند آن اعتقاد را بدون نقض وظیفه معرفتی یا بروز نوعی نقض قوای معرفتی بپذیرد.» او این سخن را، که پذیرش یک ادعای مفروض که ناقض وظیفه معرفتی نیست بدیهی است، معقول می داند. اما می گوید «نمی توانم دریابم که چگونه یک قضیه مبنی بر اینکه شخص خاصی... که از عدم نقص قوای معرفتی رنج می برد، را می توان به نحوی معقول بدیهی دانست.» با توجه به این به نظر می رسد که پلانتینگا ظاهرا این ادعای منتسب به مبناگرو کلاسیک را که «حقیقت بدیهی واقعا پایه است بداهت دارد» مردود می شمرد.
احتمالا بدیهی است که من با پذیرش ادعایی بدیهی وظیفه معرفتی ای را نقض نمی کنم. اما، به گفته پلانتینگا، احتمالا بدیهی نیست که بپذیریم ادعایی بدیهی نشان دهنده نوعی نقص در قوای معرفتی نیست. مثلا ممکن است که این ادعا تنها به دلیل آن که اعتقاد به آن ناشی از نیاز عاطفی شدیدی است، یا به دلیل آن که افکار در کنترل شیطان دکارتی است بدیهی باشد. در هر حال، به نظر پلانتینگا، عدم بداهت این امور نمی تواند بدیهی باشد.
قوت این نقد پلانتینگا مبتنی است بر نحو فهم انسان از گزاره های واقعا پایه. او به پیروی از کواین نه تنها گزاره های واقعا پایه را بر حسب حقی معرفتی که انسان نسبت به یک اعتقاد بدون داشتن دلیلی له آن، دارد، تعریف نموده است، بلکه همچنین به ناگزیر پذیرفته است که آن اعتقاد نشان دهنده نقص عینی در قوای معرفتی نیست. اما فرض کنید شواهدگروی می گوید که تنها دغدغه اش آن است که آیا از لحاظ معرفتی نسبت به مقدمات و نیز نتیجه استدلال خود محق است یا نه. در این صورت، این که گزاره های بدیهی به معنای عمیق کواینی واقعا پایه اند، امری بدیهی نیست، برای او مشکل ایجاد می کند.
او می پذیرد که اختیار معنای افراطی «واقعا پایه» احتمالا منجر به ناسازگاری درونی دیدگاه خود او می شود. و البته این معنا تنها معنای مناسب است اگر او بخواهد دیگران نیز، مثلا موحدان، این دلیل را قانع کننده بیابند. اما در صورتی که دغدغه او، همانند دغدغه پلانتینگا در مدافعه گری، تنها اثبات حق اعتقاد ورزیدن باشد، تنها باید از معنای ضعیف تر اعتقاد واقعا پایه، یعنی از حق معرفتی اعتقادورزی بدون دلیل، استفاده کند. در این صورت این موضع او منجر به ناسازگاری درونی نخواهد شد.
پلانتینگا و مشکل دیگر روش کواین
پلانتینگا در پاسخ به کواین، مشکل دیگری را که روش کواین در تأیید معیار اعتقاد واقعا پایه شواهدگروان دارد، پیش می کشد. در این روش به نمونه هایی از اعتقادات سلبی نیاز است که در اوضاع و احوال خاص آشکارا واقعا پایه نیستند. شواهدگرو حتی در صورت اکتفا به معنای ضعیف تر اعتقاد واقعا پایه باید بدیهی بداند که ما مثلا در اوضاع و احوال خاص در اعتقاد به «جوپیتر ابراز نارضایتی می کند» از لحاظ معرفتی محق نیستیم. پلانتینگا در این خصوص می گوید «آشکار است که شخص با پذیرش قضیه مذکور لزوما با وظایف معرفتی خود مخالفت نمی کند. در واقع، احتمالا او نمی تواند این گزاره را در حالی که پذیرفته است، نپذیرد: اعتقادات ما معمولا در کنترل ما نیستند»، لکن به راحتی نمی توان دریافت که این پاسخ چه نسبتی با موضوع مورد بحث ما دارد. تمام آنچه که شواهدگرو باید ادعا کند عبارت است از این که «جوپیتر ابراز نارضایتی می کند» در اوضاع و احوال معینی، قضیه ای نیست که او در پذیرش آن محق باشد. و این می تواند کاملا بدیهی باشد. نظر پلانتینگا نشانگر آن است که بعضی از افراد در پاره ای اوضاع و احوال «جو ابراز نارضایتی می کند» را واقعا پایه می دانند. و این برای نمونه هایی که به نظر شواهدگرو واقعا پایه اند و نمونه هایی که واقعا پایه نیستند، مشکل آفرین نیست.
جمع بندی
بنابراین، جمع بندی از پاسخ پلانتینگا به ایراد شواهدگرو بر خداشناسی از این قرار است. پلانتینگا نشان داده است که خداباور نباید در پی ایراد شواهدگرو از اعتقاد جازم به وجود خدا دست کشد. اما، از دیگر سو، نشان داده است که شواهدگرو در نتیجه استدلالش محق نیست. دقیقا همان طور که خداباور، که با اطمینان کامل گزاره «خدا وجود دارد» را معقول می داند، می تواند دلیل شواهدگرو را عکس کند و «خدا وجود دارد» را برای خود واقعا پایه بداند، همین طور هم شواهدگرو، که با اطمینان کامل گزاره «خدا وجود دارد» را واقعا پایه نمی داند، می تواند با پذیرش نتیجه این استدلال، گزاره «خدا وجود دارد» را معقول نداند.
یکی دیگر از دفاعیات اصلی پلانتینگا نتیجه ای مشابه دارد. او در اثبات عقلانیت وجود خدا دلیل وجودشناختی خود را عرضه می کند و آن را اثبات می کند، اما تنها با به کارگیری مقدمه «کلیدی» که به زعم پلانتینگا عقلا می توانند آن را تصدیق یا رد کنند؛ یعنی «حد اعلای کمال احتمالا مصداق دارد.» آن کسانی که، مانند خود پلانتینگا، مقدمه فوق را تصدیق می کنند، به دلیل آن که آن را، پس از تأمل کافی، آشکارا درست می یابند، از لحاظ معرفتی در باور به آن مقدمه و نتیجه توحیدی آن مجازند. اما کسانی هم که این مقدمه را انکار می کنند، از لحاظ معرفتی در انکار وجود خدا مجازند.
در واقع، این امر یکی از ویژگی های عام و مهم مدافعات پلانتینگا است. او در برابر قویترین ایرادات از این دفاع می کند که مؤمنان در داشتن اعتقاد خود مجازند. اما این حق مبتنی بر هیچ نوع دلیل ایجابی له اعتقاد نیست تا غیرمؤمن را وادارد که بی اعتنایی خود را ناشی از امری نادرست بداند. حق اعتقاد ورزیدن نسبت به حق اعتقاد نورزیدن از پشتیبانی قویتری برخوردار نیست.
ارزیابی نظریه پلنتینگا از عقلانیت اعتقاد دینی
در ارزیابی نظریه پلنتینگا از عقلانیت اعتقاد دینی می توان به سه نگرش متمایز از هم درباره مسئله عقلانیت اعتقاد دینی اشاره کرد. آن ها طبق اصطلاحات کانت، عبارتند از: نگرش جزم اندیشانه، نگرش شکاکانه، و نگرش نقادانه. نخستین آن ها از آن کسانی است که با اطمینان کامل اعتقاد دینی (خداشناسی توحیدی) را معقول می دانند. دومین اعتقاد از آن کسانی است که با اطمینان کامل آن را غیر معقول می دانند، و سومین آن ها از آن کسانی است که اطمینان ندارند و به نظر آن ها این مسئله به تأمل بیشتری نیاز دارد. اثر پلنتینگا تقویت کننده گروه نخست است؛ از این حیث که حقانیت اعتقاد آن ها را حتی در برابر ایرادات در بادی امر تهدیدگر نشان می دهد. آن ها در اعتقاد خود محقند؛ آن ها با چنین اعتقادی مرتکب جرم معرفتی نمی شوند. از طرف دیگر، پلنتینگا هیچ مبنایی برای برتری موضع معرفتی مؤمن بر موضع معرفتی غیر مؤمنان ارائه نمی دهد.
برای نمونه، مؤمن ممکن است در اعتقاد ورزیدن به خدا رسمی از رسوم معرفتی (مثلا رسمی که بدون تقصیر ورزیدن درباره آن چیزی نمی داند) را به طرزی غیر قابل نکوهش نقض کرده باشد. یا ممکن است به سبب وجود نقصی عینی در قوای ادراکی به خداشناسی توحیدی روی آورده باشد. پلنتینگا به او تنها دلداری اندکی می دهد که در اعتقادش به خدا به لحاظ ذهنی محق است (یعنی از لحاظ معرفتی مقصر نیست)، اما این مؤمن را چندان دلگرم نمی کند. او هیچ مبنایی برای آن که مؤمن خود را در اعتقادش به نحو عینی (بدون نقص معرفتی) موجه بداند، در اختیار او نمی نهد. او علی رغم تصویری که پلنتینگا ارائه داده است، احتمالا به کسانی ماند که کارهای ناشایست را، درحالی که به طرز علاج ناپذیری به غیر اخلاقی بودنشان جهل دارند، انجام می دهند. قصد نیست پلنتینگا کسی معرفی شود که از لحاظ معرفتی موضع مؤمنان را قوی تر از این نمی داند.
او به عنوان یک مسیحی معتقد است خدا همه انسان ها را با قوای ادراکی آفریده است و آن را به نحوی در انسان تعبیه کرده که آدمی به برکت آن به آگاهی بی واسطه از حقیقت او دست می یابد؛ دقیقا همان طور که همه عقلا از وجود اشیای مادی و انسان های پیرامون خود آگاهی بی واسطه دارند. اما پلنتینگا چنین اعتقادی را با تکیه بر اعتقادات دینی اختیار کرده است و از این رو، این اعتقاد نمی تواند بخشی از پایه غیردوری آن اعتقادات دینی باشد. پلنتینگا بدون تکیه بر اعتقادات دینی تنها می تواند حق اعتباری اعتقاد ورزیدن را تأیید کند. بر اساس تفسیر معقول خود او از این لفظ (که غالبا کاربرد مسامحی دارد) دیدگاه او ایمان گروانه نیست. او می گوید ایمان گروی اعتقادات دینی را از زمره داده های عقل نمی داند، که «داده های عقل» یا گزاره های واقعا پایه است، یا حقیقتا از گزاره های واقعا پایه منتج است. پلنتینگا اعتقادات بنیادین دینی را واقعا پایه و از جمله داده های عقل می داند، از این رو نمی تواند ایمان گرو باشد.
اما همان طور که روشن شد، پلنتینگا پیش از اتخاذ موضع درباره اعتقادات دینی نمی تواند اثبات کند آن ها حتی به معنای بسیار ضعیف داده های عقلند. از این منظر، دیدگاه او با ایمان گروی فاصله زیادی ندارد. علاوه بر این، پلنتینگا مایل است تا با تکیه بر خود اعتقادات دینی درباره جایگاه آن ها در جدول عقلانیت به داوری بپردازد، و این حاکی از تفوق ایمان بر عقل است که به حق می توان آن را مشخصه ایمان گروی شمرد. در خصوص نگرش شکاکانه، دفاعیات پلانتینگا به آن همانند نگرش جزم اندیشانه صورتی معقول می دهند. بعضی از شکاکان، که به برتری معرفتی (نه اخلاقی) خود بر مؤمنان زودباور مباهات می ورزند، ممکن است این را تنزل درجه قابل توجهی بینگارند. پلانتینگا انکار یا حتی تردید در مدعیات دینی را حاوی هیچ امتیاز معرفتی نمی داند. به علاوه، او در بحث مسئله شر و ایراد شواهدگروانه دلایل له ترجیح شک یا انکار اعتقاد را مردود می شمرد. اما در عین حال، بی اعتقادی را رد نمی کند. اعتقاد، انکار، و شک در یک سطحند و هیچ یک به لحاظ معرفتی بر دیگری ترجیح ندارد. البته، نه این که خود پلانتینگا نسبت به عقاید مردم درباره دین بی تفاوت است. او تعهدی ژرف به حقیقت مسیحیت دارد و یقینا از تغییر کیش صادقانه به دین خود شادمان می گردد اما بر اساس دفاعیات او نمی توان گفت که غیر مؤمنان باید چنین کنند.
در آخر، پلنتینگا به کسانی که نگرشی «نقادانه» درباره عقلانیت دینی دارند، چه باید عرضه کند؟ آنها از سر تردید به منزلت عقلانی اعتقادات دینی می نگرند و برای گذر از این تردید در جستجوی دلیلند. به این اشخاص در دو مورد خاص می توان با تکیه بر آثار پلنتینگا کمک کرد. اگر کسی به وجود مجموعه مهمی از شواهد له وجود خدا (مانند شواهد از راه نظم) اذعان کند و مسئله شر با قوتی به ظاهر تعدیل کننده تنها دلیل بی اعتقادی او باشد، پلنتینگا می تواند با برداشتن این مشکل راه اعتقاد ورزیدن را نشان دهد. و نیز اگر کسی جازمانه معتقد باشد که حد اعلای کمال در یک جهان ممکن مصداق دارد، پلنتینگا به برکت دلیل وجودشناختی، می تواند او را کاملا قانع کند. اما او، در غیر این دو مورد بی شک تقریبا استثنایی، چیزی برای آنانی که طالب توجه عقلانی برای اعتقادند، ندارد.
پلنتینگا به هر کسی (اعم از مؤمن و غیر مؤمن) که به ملاحظات عقلانی که مستلزم اعتقادند، احساس نیاز می کند، کمک چندانی ارائه نمی دهد. بسیاری از افرادی که بر دوراهی اعتقاد و بی اعتقادی ایستاده اند، کاملا محتمل است که خود را از لحاظ معرفتی در اعتقاد ورزیدن (مانند رأی شخصیشان) دارای کمترین حق بدانند. سؤال آن ها این است: آیا باید اعتقاد بورزند، یا نه؟ به نظر می رسد چنین سئوالی به مراتب مناسب تر است، زیرا مسیحیت، برای مثال، اعتقاد به خدا را اعتقادی نه فقط جذاب، بلکه دشوار نیز معرفی می کند. پلنتینگا که بر محق بودن مؤمنان در اعتقادشان دلیل می آورد، از این موضوع سخنی به میان نیاورده است. در نتیجه، دفاعیه پلانتینگا از عقلانیت اعتقاد دینی نمی تواند به اهداف دفاعیات سنتی دست یابد و در این رابطه به تعدادی از راه های مهم عبارتند از:
نخست آن که دفاعیه پلانتینگا در پرتو دلایلی مستقل از خود اعتقاد دینی نمی تواند برتری اعتقاد را من حیث المجموع بر بی اعتقادی اثبات کند.
دوم، آن که نمی تواند (باز از راه دلایلی مستقل از اعتقاد دینی) حقانیت اعتقاد مؤمن را به نحو عینی (در مقابل صرفا به نحو ذهنی) اثبات کند.
سوم، آن که نمی تواند با اقامه دلایلی برای غیر مؤمنان یا مؤمنان متزلزل اعتقاد را واجب (در مقابل تنها جواز) کند. در آخر، او اعتقاد دینی را به لحاظ معرفتی در سطحی بسیار پایین تر از آن چه که دفاعیات سنتی در نظر دارد، قرار می دهد. بنابراین، با وجود آن که مدافعه گری پلانتینگا از بسیاری جهات دستاوردی تحسین برانگیز داشته است، اما آنچه را که بسیاری، از جمله هم مؤمنان و هم غیر مؤمنان، امیدوارانه در توجیه عقلانی اعتقاد دینی می جویند، برآورده نمی سازد.