از دیدگاه شلایرماخر، پیروزی یا شکست کل مسیحیت در گرو پاسخ به این سؤال است. در اینجا نیز شلایرماخر، با تأکید بر مبادی بحث خود، از آگاهی پارسایانه مسیحی آغاز می کند، دیدگاهی «عرفانی» و به معنایی باورنکردنی. چه چیزی در آنجا رخ می دهد؟ پاسخ: مسیحیان، در ضمیر خود، می توانند احساس کنند که:
1ــ کاملا به حرکت تاریخی و جهانی که عیسی پدید آورد، وابسته هستند. عیسی هم مبدأ تاریخی است و هم منبع جاودانه ارتباط نو به نو با خدا.
2ــ قدرت عیسی (که بر همه فعالیت های روح، اراده و گرایش، اثر می گذارد) به طریقی نجات بخش و آشتی دهنده واسطه آگاهی به خدا می شود.
3ــ بدین طریق، نوع تازه ای از حیات شخصی، و در واقع «کل حیات» تاریخی، وارد تاریخ شده است; حیاتی که درگیر و گرفتار آگاهی از گناه نیست، بلکه (در پرتو آگاهی مسیح از خدا) موجب آگاهی از فیض الاهی می شود. به رغم همه اسطوره زدایی ها، تفاوت میان مسیح شناسی شلایرماخر و عیسی شناسی خردگرایان عصر آگاهی واضح است. به عقیده شلایرماخر، از تحلیل آگاهی پارسایانه مسیحی می توان نتیجه گرفت که:
1ــ مسیح فردی فعال، و انسان ها دریافت کننده هستند، مسیح است که از طریق فیض الاهی خود، بر قدرت گناه پیروز می شود.
2ــ مسیح تحقق جامعه انسانی زنده و زندگی برتر جدیدی را در میان آدمیان امکان پذیر می سازد.
3ــ آنچه در این مورد تعیین کننده است، ویژگی های فردی نیست (که احتمالا غیر قابل اطمینان هستند) بلکه تأثیر همه جانبه شخصیت پاینده اوست.
4ــ این شخصیت تاریخی، فی نفسه دارای کمال اساسی است، به گونه ای که وی نه تنها الگویی است که انسان ها باید از او پیروی کنند، بلکه نمونه اصلی آگاهی خداست که انسان ها را درک می کند و شکل می بخشد.
بر این اساس، عیسی مسیح در کنه وجود خود چه کسی بود؟ هرنهوتر پیر مشتاقانه جد و جهد می کرد تا به این پرسش پاسخ دهد. او مدت های مدید بر روی پاسخ های نو به پرسش های دیرینه کار کرده بود; این پاسخ ها کاملا دینی و در عین حال روشن و ساده بودند. او اینک (در ایمان مسیحی) می تواند پاسخ دهد: مسیح با همه انسان ها یکسان است! تا چه حد؟ «به موجب یکسانی طبیعت بشر.» مسیح با همه انسان ها متفاوت است! تا چه حد؟ «به اندازه قدرت دائمی خدا آگاهی او، که عبارت بود از وجود تمام عیار خدا در او.»
شلایرماخر هیچ تردیدی باقی نمی گذارد، در حالی که سایر مردم صرفا دارای گرایش دینی کلی و خداآگاهی «ناقص و مبهم» هستند، خداآگاهی عیسی «صرف نظر از هر چیز دیگر، در هر لحظه کاملا شفاف و قطعی بود.» این امر را می توان «حضور زنده دائمی و افزون بر این، حیات واقعی خدا در او» دانست که به واسطه آن، در عین حال «عصمت تمام و کمال» (و به عنوان پیش فرض آن، بیگناهی وی از آغاز) به او اعطا می شود. این بدان معناست که در مسیح، «هستی خدا به عنوان نهانی ترین قدرت اساسی در درون او که همه کارها از آن سرچشمه می گیرد و همه عناصر را گرد هم نگاه می دارد»، بی وقفه است (درست همانند عقل که به عنوان نیرویی اساسی در انسان ها، همه نیروهای دیگر را تنظیم می کند و در کنار یکدیگر نگاه می دارد) نامتناهی ازلی با نیرو و قدرت مطلق خود در ضمیر مسیح حاضر است بدون آنکه آن را نابود کند; بلکه آن بیکران، این ضمیر را ضبط و مهار می کند و کل حیات عیسی را شکل می بخشد، به گونه ای که وی به صورت یک واسطه، الگو و نماد بسیار مهم درمی آید; و این تعیین کننده است; زیرا بدون نوعی شأن الوهی در نجات بخش، هیچ نجاتی نمی تواند تحقق یابد، و بر عکس. بدین ترتیب، پیوند فکری- عاطفی جدید زندگی با مسیح، یعنی آغاز زندگی جدید و دگرگونی سیرت و منش که پیوسته لازم است، میسور می شود، فرآیندی که تماما در فیض الاهی نقش دارد: این دغدغه خاص شلایرماخر الاهیدان و واعظ است.
مسیح حقیقتا خدا در آثار شلایرماخر
اساس نخستین الوهی، عیسی را به شیوه ای متفاوت با هر کس دیگری به وجود آورده است. یقینا خدا به عنوان ذاتی که فعال است، همه جا در متناهی حاضر است; اما در مسیح، خداآگاهی همان اصلی است که شخصیت را شکل می دهد. خداآگاهی او را باید وحی ناب و اصیل، و در واقع تقرر راستین و اصیل هستی مسیح در متناهی دانست. این امر معجزه ای فراطبیعی نیست و با این حال، در این جهان زیر سیطره گناه، کمابیش بی نظیر و حیرت انگیز است. در اینجا مؤمن، وجود خدا را به عنوان یک اصل موضوع قبول نمی کند، بلکه به شخصی همراه با ذات الاهی تبدیل می شود که همراه با مسیح، تأثیر زنده ای بر تاریخ دارد. امری که دلمشغولی بزرگ شلایرماخر پس از کتاب خطابه ها بود. آیا همه اینها «راست کیشانه» بود؟ شلایرماخر صریحا اظهار می دارد که او با این تفسیر از الوهیت مسیح، از «زبان مدارس علوم الاهی، بدان گونه که تا کنون به کار رفته است» (یعنی از آموزه دو ذات) فاصله می گیرد. او از اقدام خود به خوبی آگاهی داشت; زیرا با توجه به اینکه تقریبا درباره همه نوشته های عهد جدید سخن گفته بود، معتقد بود که دیدگاهش را می توان مبتنی بر کتاب مقدس دانست; دیدگاه وی بر «این سخن پولس حواری که خدا در مسیح بود و این سخن یوحنا که کلمه جسم شد» مبتنی بود! بدین ترتیب، شلایرماخر مسیحیت خود را «نه تقلیدی از یک آرمان اخلاقی، که رویکرد الاهیات جنبش روشنگری آن زمان بود، و نه پذیرش منقادانه بیانات اعتقادی جزمی و فهم ناپذیر، بلکه تصمیمی کاملا باطنی به واسطه عیسای تاریخی و خدای حاضر در او» می دانست.
مخالفت با کثرت گرایی دینی
شلایرماخر با هرگونه الاهیات کثرت گرای دینی که به راحتی به منجی های مختلفی در دنیا قائل است و با این اقدام می پندارد که مشکل دعوی حقانیت ادیان را حل کرده است، مخالفت می کند. او معتقد بود که «منحصرا» مسیح دارای «هستی خدا» است، به طوری که صرفا درباره او می توان گفت که «خدا انسان شده است.» از نظر شلایرماخر، «کلمه جسم شد»، «نص اساسی کل الاهیات جزمی» است.
یقینا از منظری امروزین، الاهیدانان جزم اندیش می توانند بپرسند که آیا شلایرماخر در اظهارات مسیح شناسانه خود به «قله های» شوراهای مسیح شناسانه سده های چهارم و پنجم دست یافت. اما پاسخ شلایرماخر آن است که او این اظهارات مسیح شناختی شورایی را (از دیدگاه عهد جدید و عصر حاضر) باطل و «بی رونق» می داند. شلایرماخر در ایمان مسیحی، نظر برنامه ریزی شده خود را ارائه داد: «اصطلاحات رایج کلیسایی درباره شخص مسیح نیازمند بررسی نقادانه مستمر است.» علاوه بر این، وی در قطعه ای بی نظیر از اندیشه الاهیاتی، مسیح شناسی جدیدی را نه تنها متفاوت با آموزه دو ذات کلیسای اولیه، که آشکارا زمانمند بود، بلکه متفاوت با مسیح شناسی ضعیف عصر روشنگری پدید آورد. البته عقیده شلایرماخر نیز (همچنان که خود وی قطعا می پذیرد) «نیازمند بررسی نقادانه مستمر»است. این «بررسی نقادانه مستمر» به زودی دو قرن از دستاورد دوران ساز شلایرماخر می گذرد نکات فراوانی برای نقد دارد.
نقد مسیح شناسی شلایرماخر
مهمترین مسائلی که باید، به ویژه درباره مسیح شناسی از نظر شلایرماخر دنبال شود، عبارتند از:
اولا، در الاهیات مبتنی بر آگاهی مورد اشاره شلایرماخر یقینا جایگاهی برای بیان داستان عیسی وجود دارد. به هر حال، او خود درباره زندگی عیسی خطابه هایی ایراد کرد. وی تا این حد، پذیرای «الاهیات روایی» است (از آن نوع که امروزه صرفا در شعارها بدان دعوت می شود). با این حال، در رویکرد شلایرماخر و نقش تبعی کتاب مقدس در ایمان مسیحی وی این خطر وجود دارد که تجربه خود ما از نجات، به جای اینکه همواره، هم به نحو جدیدی از داستان عیسی الهام بگیرد و هم به نحو اساسی به واسطه آن نقادی و تصحیح شود، بازگویی کل داستان عیسی را بیش از حد تحت تأثیر خود قرار دهد. با وجود این، مسیح مسیحیان معیار جاودانه و اصلاح کننده ثابت مسیحیت است.
ثانیا، نقطه آغاز جدید فاعل انسانی یعنی آگاهی جامعه ایمانی را باید اصولا تأیید کرد، حتی اگر بتوان بر تعریف شلایرماخر از دین («احساس وابستگی مطلق») ایراد گرفت و آن را بسط بیش از حد نتایج تحلیل وی از آگاهی انسان دانست. اما خطری که نیازمند توجه جدی تر است، این است که در نتیجه اظهارات عموما فلسفی و الاهیاتی شلایرماخر درباره دین و تعریف گوهر مسیحیت در مقدمه اش، از پیش در این مورد که «چه محتوایی برای مسیح شناسی باقی می ماند اگر قرار است با انسان شناسی متفاوت باشد» داوری و تصمیم گیری شده است.
ثالثا، تفسیر ایدئالیستی شلایرماخر از واقعیت و حال و هوای همنوا و سازگار، تجربه های منفی واقعی را چنان که باید جدی نمی گیرد: از خودبیگانگی و گسستگی انسان ها; رنج، بزهکاری و ناکامی; تضادها و فاجعه های تاریخ. به نظر می رسد که همه این امور در وحدت طرح الاهی برای نجات هضم می شوند و از میان می روند. شلایرماخر آگاهی راسخ عیسی از خدا را نیز در پرتو انجیل یوحنا به طرزی ایدئالیستی تفسیر کرد و بدین ترتیب، به رغم آن همه درون بودگی الوهی، تا حد زیادی از کنار اسرارآمیزی خدا و بلاها گذشته و صرفا تفسیر مبهمی از آنها ارائه کرد.
رابعا، شلایرماخر در اثر بزرگ نظام مند خود محققا مقام پیامبرانه، کشیشی اعظم و پادشاهی عیسی را توصیف کرد; اما در این کار برای فاجعه صلیب و امید به رستاخیز، که در نوشته های عهد جدید اموری بنیادین هستند، جایگاهی درخور قائل نشد. لذا وی نتوانست مسئله بی توجهی مردم و خدا به عیسی مسیح را به طور جدی مورد توجه قرار دهد (صرف نظر از اینکه وی فرضیه مرگ کاذب را هم جدی نمی گرفت). او در نقطه مقابل نویسندگان اناجیل همنوا، مرگ و رستاخیز را انتقال بی وقفه یک شخصیت آرمانی اهل رجا و محبت خالص، از جهان مادی به سرای حضور معنوی می داند، که دسترسی مستقیم به او را برای همه کسانی که پس از او زندگی می کنند، میسر می سازد. همه اینها مسائلی است که در نهایت، این الاهیات مدرن را به حضیض سوق داده است: الاهیات مدرنیته ای که در برخی جنبه ها، بیش از حد، خود را تسلیم روح مدرنیته کرد.
شلایرماخر در اثر التهاب ریه ها در 12 فوریه 1834، پس از برگزاری عشای ربانی با خانواده اش، در سن 66 سالگی درگذشت. او تا پایان عمر خود شخصی بحث انگیز در کلیسا بود. درست یک دهه قبل از آن، وی به واسطه حمایت از حکومت مشروطه، آزادی بیشتر برای مردم و برای دانشجویان، سه بار به مرکز پلیس برلین احضار شد. این خطر وجود داشت که وی از مقام استادی دانشگاه برکنار شود. مخالفان بسیار متفاوت وی در جنبش احیاگری، اقرارگرایی محافظه کارانه و گروه هم مشرب هگل، حتی پس از مرگش، تا حدودی به رد کردن شدید وی ادامه دادند. اما دوستان و حامیان او پیروزی هایی را برایش رقم زدند که خود او نیز توانست در آخرین سال های عمرش از آنها بهره مند شود، امری که به همه کس ارزانی نمی شود. کمی قبل از مرگ شلایرماخر، مقام و افتخارات دیگری به او اعطا شد، و درآخرین سال های عمرش، بیش از هر الاهیدان و کشیشی، در سخنرانی ها یا موعظه ها (ده جلد موعظه در نخستین چاپ کامل آثار وی) مخاطبان را به سوی خود جلب کرد.
اعتراضات بیباکانه وی به هر حکومت استبدادی و علاقه اش برای برانگیختن دغدغه اجتماعی در میان طبقات اشراف (مثلا برای کاستن ساعات کار) وی را در خارج از محافل فرهیخته و تحصیل کرده نیز پرطرفدار ساخت. با توجه به این تأثیرات، تعجبی ندارد که مراسم تدفین شلایرماخر در فوریه 1834 در کلیسای تثلیث در برلین به نمایش با شکوه همبستگی تبدیل شد که در آن، مردم از همه طبقات و مشاغل گرد هم آمدند. با توجه به گزارش لئوپولت فن رانکه مورخ، قطعا بین بیست تا سی هزار نفر پیکرش را تشییع کردند: «من به یاد می آورم که هنگامی که شلایرماخر را به خاک می سپردیم، چقدر متأثر بودیم; و همه مردم در خیابان های طویل، جلوی پنجره ها و کنار درها اشک ماتم می ریختند»; تأثری که سایر شرکت کنندگان نیز آن را تأیید کرده اند: «شاید برلین هرگز چنین تشییع جنازه ای را به خود ندیده بود. همه به دنبال تابوت او بودند و جمعیت در طول خیابان ها بی نهایت سوگوار بود. ژنرال ها و وزیران سابق کمیته های کشیشان و روحانیان کاتولیک و پروتستان، استادان دانشگاه و معلمان مدارس، دانشجویان و دانش آموزان، سالمندان و جوانان، و حتی می توان گفت دوست و دشمن بودند. قدردانی از یک انسان بدین سان به ندرت دیده شده است.»
تاریخ در این میان غالبا آرای این معاصران را تأیید کرده است. این استاد الاهیات و فیلسوف دانشگاهی، مترجم آثار افلاطون و منادی بشارت انجیل، این مفسر، الاهیدان جزمی و معلم اخلاق، این منتقد و الاهیدان فرهنگ و تمدن که از آموزشی جامع، کاوشی پرشور برای حقیقت و توانایی جلب علاقه عموم مردم برخوردار بود، در واقع شخصیتی «نادر» و برجسته بود. او متفکری وجودی با توانایی حیرت انگیز برای کار بود که پس از خود، تأثیرات غیرقابل تردید و ژرفی در همه مراکز فعالیتش به جای گذاشته است. او عالمی چندبعدی و بسیار دقیق و در عین حال نویسنده و واعظی ممتاز برای نخبگان فرهنگی بود. او معتقد بود نهضت اصلاح دینی در محیط و زمانه آنان ادامه دارد. در قرن نوزدهم، ایمان مسیحی وی ذهن همه الاهیدانان، از جمله الاهیات مخالفان وی را مشغول و متأثر ساخت.
اما یاد فریدریش شلایرماخر را که از موهبت روحیه هوشیار، طعنه زن و بذله گو برخوردار بود، معاصرانش نه تنها برای جانبداری صادقانه اش از حقیقت، بلکه به خاطر دغدغه اش که می خواست مسیحی اقناع گر باشد، همچنان زنده نگه داشتند. او با وفاداری به آرمان خود برای فرد فرهیخته، تا پایان عمر نه تنها در دانشگاه و فرهنگستان، بلکه همچنین در کلیسا و دولت، در پشت میز خطابه و نیز میز سخنرانی و بالاتر از همه در پژوهش ها، ایفای نقش کرد. او میهن پرست پرشوری بود که برای آزادی، عدالت و اصلاح مبارزه کرد و در عین حال معلم برجسته کلیسا و دنباله رو پیام قلبی اش بود، و نیز بعدها همواره درباره حداکثر استقلال ممکن کلیسا از حکومت به بحث پرداخت (بدین مضمون که کلیسا نباید کلیسایی دولتی باشد، بلکه باید کلیسایی مردمی با اساس نامه شورای کلیسایی باشد); شخصیتی که در برابر اراده پادشاه شدیدا به اصلاح آیین عبادی کلیسای خود از بالا اعتراض کرد و با جسارت تمام در مقابل حق پادشاه در مورد امور داخلی و در مقابل نظام استخدام که وی شخصا طرح آن را ریخته بود، ایستادگی کرد.
روی هم رفته او الاهیدانی نمونه، انسانی آزادمنش و متعهد به خدا به شیوه ای مسیحی، و الاهیدان برجسته مدرنیته بود. همان گونه که معروف است، قابل قبول ترین تمجید را غالبا مخالفان بیان می کنند. از این رو، کلام پایانی درباره شلایرماخر را (مانند ابتدای سخن) از کارل بارت نقل می شود که دقیقا یک قرن پس از درگذشت شلایرماخر در جلد اول الاهیات جزمی کلیسا بر آن شد تا جای گزین الاهیاتی بزرگی را برای شلایرماخر در قرن بیستم ارائه دهد: «ما با یک قهرمان سر و کار داریم که همانند او به ندرت در عرصه الاهیات وجود داشته است; کسی که هرگز به هیچ یک از پرتوهایی که این شخصیت تابانده و باز هم می تاباند، توجه نکرده است (یا بهتر است بگویم، در برابر آنها سر تسلیم فرود نیاورده است) می تواند محترمانه به شیوه های دیگر و بهتر بپردازد، اما هرگز نگذارید قدمی بر علیه شلایرماخر بردارد. هرکس که در اینجا عشق نورزیده است و در وضعی نیست که بار دیگر عشق بورزد، شایسته است که بیزاری نیز نجوید.»
مسیحیت الهیات حضرت عیسی (ع) باورها خدا فردریک ارنست شلایرماخر