در قسمت دوم بررسی افکار و احوال داونامونو به بررسی و ذکر مطالبی چون ویژگی انضمامی و وجودی اندیشه داونامونو، مبارزه با عقل روشنفکرانه، تعارض های درونی داونامونو و وجود این ریشه ها در تاریخ و فرهنگ اسپانیا و مقام داونامونو در داستان و شیوه داستان پردازی او پرداخته می شود.
استعداد غریبی در جذب و تحلیل خوانده هایش و تبدیل اندیشه به هیأت تجربه ی شخصی و ستفاده از آن ها در جستجوی مداوم حقیقتی از آن خویش، داشت. چنان که در مقاله ی «اندیشه سالاری» گفته است، از قاهریت اندیشه هایی که فرهنگ غرب تحت تأثیر خردگرایی، قرن ها به آن گردن نهاده بود، بیزار بود. خود به آیینی نو که اندیشه ترسیش خوانده بود، معتقد بود. اندیشه را نباید عبادت یا کورکورانه اطاعت کرد! باید خرجش کرد؛ باید از آن استفاده کرد، هم چنان که از پای افراز استفاده می کنیم. اندیشه را نباید وابسته به زندگی یا به صورت جزیی از آن درآورد و شالوده ی حقیقت دانست. منظور از زندگی، زندگی کلی و انتزاعی نیست، زندگی فردی و عینی انسان های گوشت و خون دار است که در نظر اونامونو، موضوع و والاترین غایت همه فلسفه ها است.
سال ها پیش از آن که واژه ی اگزیستانسیالیسم رایج شود، کتاب «سرشت سوگناک زندگی» او را یکی از نویسندگان و متفکران این نحله شناساند. در نخستین صفحه ی این کتاب می گوید، نه به صفت «انسانی» اعتماد دارد، نه به اسم معنای «انسانیت»، بلکه فقط به اسم ذات «انسان» معتقد است، آن هم نه انسان انتزاعی بی زمان، نه انسان اقتصادی مکتب منچستر، نه حتی انسان اندیشه ور، نه انسان آرمانی که خود، انسان نیست؛ بلکه انسانی که گوشت و خون دارد، انسانی که می میرد. فقط این انسان و مبارزه اش با مرگ یا اندوهش از مرگ، برای او جاذبه دارد. زیرا جبهه و وجهه ی راستین فلسفه، در این است که خود فیلسوف، چه هست و چرا هست و چرا باید در عرصه ی حیات نپاید. بدین سان دکارت، درست تر این بود که بگوید: «هستم، پس می اندیشم.»
حیرت انگیزترین خصیصه ی ذاتی اونامونو، شدت و حدت تمنای بی مرگی در او بود. او منادی رواقی گری نوینی بود: آبدیده برآمدن از کوره ی اندوه.
باری اونامونو روشنفکر نمونه ی زمان خود بود؛ یعنی در برهه ی زمانی بین سال های 1780 تا 1930 او را باید از زمره ی متفکرانی به شمار آورد، که از پی رمانتیک ها آمدند و به نام زندگی، با عقل درافتادند: نیچه، کی یرکگور، برگسون، خردستیزان، مصلحت گرایان و حیات گرایان، که همه روشنفکر بودند و در روشنی فکر به حد اشباع رسیده بودند و بر عقل روشنفکرانه شوریده بودند و بر هر آن چه بیش از حد، معقول و روشنفکرانه بود.
آن چه فارق اونامونو ازاین گروه بود، این بود که با همه ی اروپایی گری که داشت، به شدت علیه سنت اروپایی قیام کرده بود. از کیشوتیسم، آیینی نو ساخته بود و منادی جنگ صلیبی بود برای بازگرداندن شهسوار مانش لامانچا، رهاندن روح اروپاییان از اسارت عبودیت عقل و سعادت مادی بود. از این حقیقت که اسپانیا را اغلب کشوری نیمه افریقایی می دانند، خشنود و سرافراز بود؛ و مدعی بود که نباید اروپا را آفریقایی کرد.
در اونامونو بسان همه ی مردان بزرگ بی شک رگه ای از خودنمایی وجود داشت؛ از تکروی خود خرسند بود. این جنبه از شخصیتش را عنوان یکی از کتاب هایش: «علیه این و آن» به خوبی باز می نماید.
ریشه های تعارض درونی اونامونو در تاریخ اسپانیا
از سوی دیگر بی کمترین شایبه، مردی عمیقا صمیمی بود. برای بهتر شناختن ریشه ی تعارض درونی او، باید از دوگانگی و تعارض «عقل و وجود» که او نیز مانند سایر معاصران اروپاییش دستخوش آن بود، فراتر بنگریم. منشأ اهمیت اونامونو را به عنوان تجسم تناقض تراژیک، در ترکیب تاریخ اسپانیا باید جست. تناقض و تعارض همواره از اسپانیا لاینفک بوده است؛ و اونامونو که استعداد و آمادگی ذاتی و اکتسابی داشته، این خصیصه ی تاریخ اسپانیا را در آیینه ی حیات روحی خویش باز نموده است.
اونامونو به مجاهده ای دست زد که متفکران معدودی در زمانه ی ما دست زده اند؛ به کلنجار رفتن با مسأله های اساسی و ابدی زندگی، مرگ و وجود انسان پرداخت.
آزادی خواه بود و سال ها پیامبر و مبشر تجدید حیات اسپانیا انگاشته می شد، ولی هم چنان دو اسپانیا در دل خویش داشت و در صحبت هیچ کدام آرام نمی یافت. و بدین سان نه با مونارشی کنار می آمد، نه با جمهوریت، نه با راست، نه با چپ، نه با ایمان، نه با کفر، نه با آیین پروتستان، نه با کاتولیک. و به قول هرنان بینیتث نویسنده ی کتاب «درام مذهبی اونامونو»، «عقلا پروتستان و قلبا کاتولیک بود.»
اونامونو آن جا که در مقام داستان نویسی برمی آید، دقیقا غرضش نوشتن داستان نیست. داستان های او به معنای معهود کلمه، داستان نیستند؛ یعنی طرح ندارند؛ یا به عبارت دیگر طرح های «وجودی» دارند، طرح بی ماهیت. و این طرح چنان است که بر خود نویسنده هم آشکار نیست. و هم چنان که به پیش می رود، به دست شخصیت های داستان بافته می شود. به عبارت دیگر طرحی اگر هست، بسان خود زندگی است و تعبیه ای در کار نیست. و البته در جهان داستانی، حرکات بدیهی وجودی، از پیش مقدرند؛ و مولفی در کار هست، که هر وقت او (یا خدا) بخواهد، داستان را به پایان می برد.
اونامونو به قالب ها و قوانین از پیش ساخته نویسندگی (و نیز زندگی) معتقد نیست. و اگر منتقدان اصرار داشته باشند که آثار او را در ترازوی قواعد مأنوس بسنجند، آن گاه او نیز قالب ها و قواعد تازه ی خود را پیش می نهد و تراژدی و درام و داستان تازه می سازد، چنان که نام جدید برای تراژدی و درام و نوول به اسپانیایی وضع کرده است. به طبقه بندی در عالم ادبیات، هم چنین در عرصه ی اجتماع گردن نمی نهد؛ داستان نویس حرفه ای و داستان خوان حرفه ای را هم قبول ندارد (از بس که اسپانیایی اصیلی است) و با هر طرح و «توطئه» ای مخالف است.
او هم مانند سروانتس و کارلایل و کی یرکگور که شخصیت های آثارشان بیش از آن چه خود تصور و تخیل کرده بودند، تشخص می یافتند، خود را دست به گریبان و رویاروی با شخصیت های داستانش که بر او (بر نویسنده) شوریده اند، می یابد که گاه حتی نمی گذارند نویسنده بر حسب اقتضای داستان بکشدشان؛ و او را در برابر سؤال سنگین و غامضی قرار می دهند که: «تو حقیقی تری یا من؟»
چنان که اگوستوپرث در داستان مه بر او می شورد و می گوید: «پس من چون ساخته و پرداخته ی افسانه ام، باید بمیرم؟ باکی نیست، خداوندگار من دون میگل داونامونو، تو هم باید بمیری... روزی هم خواهد رسید که خدا دیگر به تو نیندیشد، زیرا تو هم که خالق منی، دون میگل عزیز، مخلوقی افسانه ای بیش نیستی، هم چنین خوانندگان تو.» و با او محاجه می کند که چه بسا او که ساخته ی داستان است، سازنده ی داستان نویس باشد. و این محاکای بعضی قهرمانان داستان های اونامونو هفت سال پیش از «شش شخصیت در جستجوی نویسنده» اثر پیر آندللو مطرح شده است.
اونامونو در آثار غیر داستانیش هم از جمله در «سرشت سوگناک زندگی» به صراحت و به کرات گفته است که «دن کیشوت» را از «سروانتس» مهم تر و حقیق تر می داند. حتی فراتر از این، سروانتس را مخلوق دن کیشوت و شکسپیر را مخلوق «هاملت» می شمارد.
از نظر اونامونو، داستان وسیله ی بیان فلسفه ای است که در قالب مکتب و مرام های معهود نمی گنجد؛ چه او معتقد است عالمان و فیلسوفان نمی توانند اندیشه را «زنده» به مخاطبان خود برسانند. لذا برای آن که رمق حیاتی اندیشه هایش را نگیرد، به داستان و هم چنین به شعر و نمایشنامه، روی می آورد. عقل را ویران کننده و تخیل را سامان دهنده و کمال بخش می داند و می گوید «خرد خام» را که خطرناک است، باید به میخانه ی تخیل برد تا نسیم حیات از پیاله اش برآید. اندیشه ی اصلی و کانونی او در تمام داستان هایش، «تلاش برای آفرینش ایمان از شک، و اخلاق از تنازع درون دل آدمی است.»
زندگی را کلنجار رفتن مداومی با راز می داند؛ نمایش که در بازیگر اصل دارد: انسان و خدایی که دیدار و پرهیز می کن، و به عبارت دیگر از دیدار عقل و برهان، پرهیز می کند. ماهیت آدمی را همان چیزی می داند که اسپینوزا در ضمن قضیه ای در اخلاقش بیان کرده است: «هر چیز فی حد نفسه می کوشد در هستی خویش پایدار بماند.»
ولی هرچه باشد، انسان میرنده است و نمی تواند از فرجام کار خویش اندیشناک نباشد، و نمی تواند حس حیات جویی و عطش ابدیت طلبیش را با راز مرگ الفت دهد. ایمان بر این جریحه مرهم می گذارد: خدا، حداقل خدای مسیحیت، ضامن جاودانگی است. ولی عقل و علم، یکسره کشتگاه ایمن را ویران کرده اند. در نتیجه انسان امروز ناگزیر است در شک و با شک زندگی کند، ولی نه با شک عقلانی دکارتی، بلکه با شک حیات بخش «وجودی».
این همان چیزی است که اونامونو «سرشت سوگناک زندگی» می نامد! زیرا به زعم او امتناع ایمان، منشأ شک گرایی، بدبینی یا ترک و تزهد نیست، بلکه نیرو دهنده ی مبارزه ی بی امان و دن کیشوت وار است. زندگی چیزی جز همین مبارزه نیست: انسان مجبور است در عین تردید و بی ایمانی، بکوشد و بستیزد و در عین حال پروای حقیقت هم داشته باشد. مجبور است در «رنج»، در رنجی که ذاتا سوگناک است، سر کند. «اگر عدم در انتظار ما است، باید فرجامی ظالمانه اش بشمریم، و بر سرنوشت خود، حتی اگر امیدی به پیروزی نداشته باشیم، بشوریم. بیایید دن کیشوت وار با او درافتیم.»
هدف و اندیشه ی اونامونو، از داستان پردازی در درجه ی اول فلسفی و متافیزیک است. وی هرگز نمی کوشد به شناخت روان شناسانه ی رفتار بشر دست یابد؛ بلکه به قول خودش می کوشد: «نگاهی به راز عمیق روح و وجدان آدمی بیندازد.» در این معنا است که آثارش در زمره ادبیات اگزیستانسیالیستی قرار می گیرد. نگرش اوناونو به داستان، مستقیما تابع نگرش او به زندگی است. در جهان وجود، در قلرو اراده انسانی، تو یا «وجود داری» یا «نداری»، همین.
از این منظر که بنگریم، شخصیت انسان، از هر قرارداد اجتماعی و اخلاقی قوی تر است؛ زیرا شخصیت، خود توجیه کننده ی خویش است. شخصیت پیر و شور است، شور مردسوز مردافکن، که اونامونو سال ها پیش از نوشتن داستان هایش توصیف کرده است.