در ادامه قسمت اول به بررسی دیگر مولفه های مرتبط با ایمان یعنی مولفه های: ایمان و تقوا، ایمان و اخلاق، ایمان و علم، ایمان و شک و یقین، ایمان و خشوع و مسکینه و متعلق ایمان در این قسمت پرداخته می شود.
علامه در تعریف تقوا می گوید: «تقوا به معنای ورع و پرهیز از حرام های خدا و اجتناب از ارتکاب گناهان است. تقوا وصف زیبایی است که هر انسانی آن را نفی کند، از چشم مردمان می افتد و بر همه کس گران است که به نداشتن آن اعتراف ورزند.» (المیزان، ج 14، ص 58) در جایی دیگر می فرماید: «حقیقت تقوا و احتراز از غضب خدای تعالی، امری است قایم به دل و قلب که منظور از دل و قلب، همان نفس است. پس تقوی قایم به اعمال، حرکات و سکنات بدنی نیست، چون برای آن ها اطاعت و معصیت یکسان است؛ بلکه تقوا امری درونی و معنوی است.» (همان، ج 14، ص 556) «و زمانی حاصل می شود که در درجه نخست، محرمات الهی شناخته گردد و سپس به کمک تعقل و تذکر از آن محرمات اجتناب شود؛ به عبارت دیگر، انسان به فطرت انسانیت، که بنای دین خدا بر اساس آن نهاده شده است، ملتزم شود و از آن منحرف نگردد.» (المیزان، ج 7، ص 580- 579) خداوند نیز می فرماید: «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها؛ سوگند به جان و به آن که جان را درست کرده و بدکاری و پرهیزکار بودنش را به او الهام کرده است تا بتواند راه نجات پیدا کند.» (شمس/ 8) نیز «و من یتق الله یجعل له مخرجا؛ هر که تقوا پیشه کند، خداوند راه بیرون شدن برای او قرار می دهد.» (طلاق/ 2) «بنابراین انسان اگر در راهی که فطرت برایش ترسیم کرده است قدم بگذارد و از آن انحراف نورزد، خداوند او را به سوی عاقبت نیکش هدایت می کند.» (همان، ج 8، ص 320)
من به سرچشمه خورشید نه به خود بردم راه *** ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
علامه معتقد است هدایت الهی میان دو نوع تقوا قرار دارد: نخست، تقوایی که شرط بهره گیری از وحی است و دیگری، تقوایی که نتیجه هدایت پذیری از آیات الهی است. تقوای نخست بسیط و ابتدایی است که یا پی آمد تامل های عقلانی است و یا محصول فطرت آدمی. این تقوا گونه ای ابتدایی در مسیر بهره وری از وحی، به باروری و کمال و در نهایت به مقام رضا و تسلیم محض، یعنی تقوای دوم، می رسد که سیر و تعالی انسانیت را در پی دارد. تقوا، آدمی را اوج می دهد و او را به سعادت واقعی اش، که همان زندگی طیبه و ابدی در جوار رحمت پروردگار است، می رساند. برای این منظور است که خدا می فرماید: «و تزودوا، فان خیر الزاد التقوی؛ برای زندگی ابدی خود توشه جمع کنید که بهترین توشه تقوا است.» (بقره/ 197) و به حق وقتی یگانه مزیت تقوی باشد قهرا «ان اکرمکم عندالله اتقکم؛ گرامی ترین مردم نزد خدا باتقواترین ایشان است.» (حجرات/ 13)
علامه هم چنین بیان می د ارد که یکی از مزایای پیوند ایمان و تقوا، ایجاد محبوبیت است و این خصلت حتی در محرومان نیز وجود دارد؛ چنان که در قرآن کریم آمده است: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا؛ آنان که ایمان آوردند و عمل صالح انجام داده اند به زودی خداوند رحمان برای آنان محبتی در دل ها قرار می دهد.» (مریم/ 96)
در آغاز این بحث، نخست به جایگاه اخلاق در اندیشه علامه می پردازیم تا بهتر بتوانیم به پیوند ایمان و اخلاق اشاره کنیم.
الف: اخلاق در نزد علامه (ره): علامه از جهات گوناگون به مساله اخلاق پرداخته است. از جهت «معرفت شناسی»، بر این باور است که اخلاق مجموعه ای از مفاهیم اعتباری عملی و گزاره های مرکب از این گونه مفاهیم می باشد. به بیان دقیق تر اخلاق جزو ادراکات اعتباری بالمعنی الاخص یا اعتبارات عملی است (اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 197- 194)
در مورد جنبه «هستی شناختی» اخلاق، علامه می فرمایند: «نظام انسانی از طریق معانی وهمی امور اعتباری که ظاهرا آن نظام اعتباری دارد و در باطن و ماورای آن نظام طبیعی قرار دارد، حفظ می شود. انسان ظاهرا با یک نام اعتباری زندگی می کند، اما در حقیقت و به حسب باطن، در یک نظام طبیعی به سر می برد.»
در نهایت از دید علامه، نظام اخلاقی به نوعی در مراتب عالی هستی، دارای عینیت و تحقق است (انسان از آغاز تا اینجا، صادق لاریجانی، ص 42)
جنبه «روان شناختی» اخلاق، مربوط است به «فطری بودن امور اخلاقی» یا حس اخلاقی و نیز مرتبط است یا «خلقیات یا ملکات نفسانی» و از نگاه علامه، محور تقوا و امور اخلاقی (چه مثبت و چه منفی)، بر اساس آیه 8 سوره شمس، به انسان الهام شده است و این از ویژگی های خلقت آدمی است (المیزان، ج 20، ص 694). انسان دارای فطرتی است که او را به اعمالی متناسب با سعادتش فرامی خواند. این فراخوانی، همان بایدها و نبایدهایی هستند که از درون انسان برمی خیزند. علامه در مورد این جنبه از اخلاق می فرماید «خلق به یک صورت ادراکی است که در درون انسان جای گیر شده و در موقع مناسب، آدمی را به اراده و عمل وادار می کند» (بررسی های اسلامی، ص 84).
در خصوص جنبه «جامعه شناختی» اخلاق، علامه به تاثیر اخلاق در اجتماع نظر داشته، می فرمایند: «قوانین عملی در جامعه، در گرو و برعهده اخلاق است. چون که اخلاق در پنهان و آشکار، وظیفه و کار خود را خیلی بهتر از یک پلیس مراقب یا هر نیروی دیگری که در حفظ نظم کوشش کند، انجام می دهد.»
ب: پیوند ایمان و اخلاق: اینک به پیوند ایمان واخلاق از جنبه های گوناگون یاد شده می پردازیم. برای پی بردن به رابطه ایمان و اخلاق، نخست پیوند این دو را از نظر معرفت شناختی دنبال می کنیم. چنان که می دانیم، هم دین و هم اخلاق مشتمل بر مفاهیمی از قبیل «باید» و «نباید»ها هستند که این مفاهیم در دین از طرف پروردگار برای مومنان به عنوان اعتباریات عملی شده است. این مفاهیم در هر دو مورد دین و اخلاق، ناظر بر وجوب و عدم وجوب خارجی هستند و حسن و قبحه در هر دو مقام ایمانی و اخلاقی، اساسا به کمال و سعادت نوع یا فرد انسانی نظر دارد. به عبارت دقیق تر، مفاهیم ایمانی و اخلاقی باید و نبایدهایی ناظر به رابطه علی- معلولی بین دو حقیقت و به عبارتی، «متوسط بین دو حقیقت»اند. در نهایت باید گفت: اگر مفاهیم و گزاره های ایمنی را از حیث متعلق و آن چه بدان ناظر هستید در نظر بگیریم، این دو گروه از گزاره ا دارای اتحاد و بلکه وحدت خواهند بود.
از دیگر پیوندهایی که میان اخلاق و ایمان می توان برشمرد ارتباط منطقی است. برای پی بردن به رابطه منطقی میان گزاره های ایمانی و اخلاقی، باید به نظر علامه در زمینه ارتباط ادراکات حقیقی و اعتباری مراجعه شود. آموزه های دینی مجموعه ای از گزاره های حقیقی اند و در مقبل، اخلاق در شمار گزاره های اعتباری است از نظر علامه، ادراکات اعتباری و حقیقی دارای پیوند تولیدی نمی باشند و به عبارتی، گزاره حقیقی هیچ گاه گزاره اعتباری را نتیجه نمی دهد. برای مثال، نمی توان از گزاره «خداوند عادل است»، گزاره «باید خدا را پرستش کرد» را استنتاج نمود. بر این اساس باید گفت: از جهت منطقی بین ایمان و اخلاق، ارتباط تولیدی حاکم نیست. (اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 162)
برای بیان پیوند ایمان و اخلاق از جنبه روان شناختی، نخست به ارتباط «ایمان» و «خلقیات و ملکات نفسانی» می پردازیم و آن گاه ارتباط «حس پرستش» و «حس اخلاقی» را بررسی می کنیم.
از نظر علامه طباطبایی (ره) اخلاق از یک سو با باور و اعتقاد هم مرز است و از طرف دیگر، با کردار و فعل. ایمان پدیدآورنده اخلاق ویژه خود است. ایمان به هر چیز، اخلاق متناسب با آن را در پی خواهد داشت، بدین معنا که اگر انسان به هر اسباب و عللی ایمان را فرونهاد، در اثر آن، خلق مناسب آن را نیز از دست خواهد داد. (بررسی های اسلامی، ص 90-88)
بر این اساس، بین ایمان، خلقیات و ملکات نفسانی انسان، نوعی پیوند علی و معلولی وجود دارد. ایمان در پیدایش و بلکه پایانی خلقیات آدمی دخیل است و این دخالت به صورت علیت ناقصه می باشد. در یک کلام باید گفت: اخلاق در ضمانت ایمان است و ایمان ضامن و پشتوانه آن محسوب می شود. علامه می فرماید «در واقع، اخلاق فاضله، اگر بخواهد ثابت و پابرجا بماند، ضامنی لازم دارد که آن را حفاظت کند و آن چیز غیر از توحید نیست. واضح است که اگر اعتقاد به معاد در بین مردم نباشد، آن چه افراد بشر را از پیروی هوی و هوس بازدارد و جلوی لذات طبیعی را بگیرد، نیز وجود نخواهد داشت» (همان، ص 334)
از طرف دیگر باید گفت ایمان نیز به وسیله اخلاق کریمه حفظ می گردد و بقا و پایداری ایمان مرهون اخلاق است. علامه می فرماید: «توحید اصلی است که درخت سعادت آدمی را رشد داده و شاخ و برگ اخلاق کریمه را در آن شاخه ها بارور ساخته و جامعه بشریت را از میوه هعای آن بهره مند می سازد» (المیزان، ج 11، ص 224).
در ادامه به پیوند روان شناختی ای میان ایمان و اخلاق می پردازیم که به رابطه «حس پرستش» و «حس اخلاقی» مربوط می گردد. از نظر علامه، حس اخلاقی از لوازم و آثار حس پرستش و منشعب از آن است و علامه در آثار خویش، آن جا که توحید و آثار و لوازم عملی آن را فطری می نامد، به پیوند بین این دو گرایش نظر دارد. فطرت توحیدی، آن گاه که از اجمال به تفصیل می گراید. به اخلاق و اعمال خاص دینی می انجامد. ایشان در این باره می فرمایند: «روح ایمان در اخلاق کریمه ای که دین اسلام دعوت به آن کرده ساری و جاری است و روح اخلاق نیز در ایمان منتشر است. پس همه اجزا و تعالیم دینی، اگر خوب تجزیه و تحلیل شوند، به توحید و ایمان به خدا برمی گردد و توحید اگر به حال ترکیب درآید به صورت اخلاق و اعمال درمی آید. اگر توحید و ایمان از مقام عالی اعتقادی فرود آید، اخلاق و اعمال می شود و اگر اعمال و اخلاق از درجه نازل خود بالاتر روند، توحید و ایمان خواهند بود.» (رسائل شیعه، ص 330)
از پیوندهای دیگری که بین ایمان و اخلاق متصور است پیوند «جامعه شناختی» می باشد. آن چه در این پیوند رخ می دهد، ایمان و اخلاق از جهت تاثیر آن ها بر جامعه انسانی است. علامه در زمینه می فرماید: «طبق دستور اسلام، باید هدف اصلی را اخلاق قرار داد و قوانین اجتماعی را بر پایه آن بنا نهاد؛ زیرا فراموش کردن اخلاق پسندیده به منظور منافع مادی، جامعه را به تدریج، به سوی مادیت متوجه ساخته و معنویت را، که تنها وجه برتری انسان بر سایر حیوانات است، از دستشان می گیرد و به جای آن خوی درندگی و چرندگی را جانشین می سازد.» (خلاصه تعالیم اسلام، ص 94- 27)
علمه «علم » را حصول «مجردی» برای مجرد دیگر و یا حضور شیئی برای شئ دیگر می داند. (نهایه الحکمه، ص 240) واقعیت علم نشان دهندگی و نمایش عالم خارج است.
از دید علامه، سفارش و احترامی که در قرآن و اسلام به علم و دانش شده و تشویقی که نسبت به تفکر و شناخت صورت گرفته است، در هیچ یک از کتاب های آسمانی و در هیچ آیینی، اعم از آیین های آسمانی و غیر آسمانی یافت نمی شود. (اصول عقاید و دستورات دینی، ص 25). به بیان قرآن کریم: «اهل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون؛ بگو آيا كسانى كه مى دانند و كسانى كه نمى دانند يكسانند.» (زمر/ 9)
چیزی که در این جا مهم است استعداد افراد انسانی در درک حقایق علمی و معارف حقیقی دین است. علامه در تحلیل معنای علم، آن را حقیقتی کاشف، روشن گر و منزه از قوه و استعداد می داند و ثابت می کند که علم نحوه ای وجود است، آن هم از قسم وجود مجرد که هیچ دگرگونی در آن راه ندارد. با آن همه، به نظر ایشان، قدر شناخت انسان محدود است و انسان توان شناخت همه آن چه را می خواهد بداند ندارد.
نکته مهم دیگر این که بنابر بیان علامه، ایمان به خدا صرف این نیست که انسان بداند خدا حق است؛ زیرا مجردعلم، دانستن یا در کردن به معنای ایمان نیست و حتی ممکن است به استکبار و انکار آلوده گردد. خدا نیز در قرآن فرموده است: «وجحدوا بها و استیقنتها انفسهم؛ آن را انکار کردند در حالی که دل هایشان بدان یقین و علم داشتند.» (نمل/ 14) اما از آن جا که ایمان با انکار نمی سازد باید نتیجه گرفت که ایمان صرف ادراک نیست، بلکه عبارت است از پذیرش ویژه از ناحیه نفس نسبت به آن چه بدان علم یافته ایم؛ پذیرشی که باعث می شود نفس در برابر آن ادراک و آثاری که اقتضا دارد تسلیم شود. بنابراین انسان باید به مقتضای علم خود ملتزم باشد و به اصطلاح دارای عقد قلب باشد، بدین معنا که نتایج و آثار علمی علم، هرچند فی الجمله، در وی پدیدار گردد. بنابراین انسان مومن کسی است که اولا به وجود خداوند و ثانیا به وحدانیت او عالم باشد و ثالثا به لوازم و مقتضی علم خود پای بند بوده، شرایط عبودتی و بندگی را در علم به جا آورد. علامه بر این باور است که مومن واقعی، دارای حیات و نوری دیگر است این سخن مجاز گویی نیست، بلکه از نظر او، به راستی در مومن حقیقت و واقعیتی دارای اثر وجود دارد که در دیگران وجود ندارد. خداوند در نهاد فرد با ایمان نوری قرارداده است که همان علم زاییده از ایمان است. (المیزان ج 18، ص 411)
علامه، یقین را این گونه تعریف می کند: «الیقین هو اشتداد الادراک الذهنی بحیث لایقبل الزوال و الوهن» (المیزان، ج 2، ص 248). البته این تعریفی منطقی از یقین است که مراد از آن، یقین برخاسته از برهان و استدلال است. می توان از این تعریف علامه نتیجه گرفت که بدین معنا، یقین از سنخ معرفت و بالاترین مرحله علم است. علمی فراتر از اطمینان؛ علمی که شک و شبهه به هیچ وجه در آن رخنه نمی کند. یقین ادراک و دریافتی مطابق با واقع، ثابت و زوال ناپذیر است. روشن است که در هر دورانی، افراد اندکی توفیق دستیابی به چنین مرحله ای را می یابند. این همان مرتبه «علم الیقین»؛ است که در آن، فرد با برهان امری را تصدیق می کند، با چشم دل و بصیرت بانی نیز آن را مشاهده می کند. البته مرحله ای فراتر از این هم به نام «حق الیقین» وجود دارد که جایگاه واصلان و فانی شدگان در حق است. قرآن می فرماید: «کلا لو تعلمون علم الیقین* لترون الجحیم* ثم لترونها عین الیقین؛ هرگز چنین نیست، اگر علم الیقین داشتید، به یقین، دوزخ را می بینید. پس آن را قطعا به عین الیقین در می یابید.» (تکاثر/ 5- 7)
بیان این نکته نیز ضروری است که حقیقت ایمان از نگاه علامه دانستن و یقین پیدا کردن نیست؛ بلکه دل بستن، باور کردن و اعتماد کردن است که در مراتب عالی ایمان امکان پذیر است؛ یعنی درجه تقوی و احسان، در این درجه، مومن محسن و متقی است. علامه با بهره گیری از آیات قرآنی معتقد است در جایی که غفلت میسر است، یعنی در این دنیای فانی، یقین فضیلت بیشتری دارد. چرا که با مرگ، تنها یقین عمومی یا حصولی محقق می شود. به عبارتی، علامه یقین را هم در علم حصولی میسر می داند و هم در علم حضوری؛ اما نهایت مراتب یقین را در گونه حضوری و شهودی آن می داند. به بیان علامه، مرگ حالتی است که می توان از آن به یقین تعبیر کرد: «و کنا نکذب بیوم الدین حتی آتانا الیقین؛ ما روز جزا را تکذیب می کردیم تا این که یقین (مرگ) ما را در رسید.» (مدثر/ 47) در قیامت که پرده های غفلت فرومی افتد همگان موقنند؛ اما بایددید در دنیا چه کسی به یقین می رسد؟ «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات والارض و لیکون من الموقنین؛ و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم (ع) می نمایانیم تا از اصحاب یقین گردد.» (انعام/ 75) ابراهیم خلیل الرحمن (ع)، که روزی با دیدن کیفیت مردگان می خواست به یقین برسد، با کمک خداوند، به مرتبه ای می رسد که شایستگی مشاهده می خواست به یقین برسد، با کمک خداوند، به مرتبه ای می رسد که شایستگی مشاهده باطن عالم را هم پیدا می کند و بالاتر از آن با یقین کامل، فرزندش را به قربان گاه می برد. بی شک چنین مقامی که به ابراهیم (ع) داده شده است، ملازم عالی ترین مراتب ایمان است.
بنابراین با کمی تامل می توان گفت: اولا یقین و یمان هیچ معارضتی با هم ندارند؛ چرا که ابراهیم (ع) داده شده است، ملازم عالی ترین مراتب ایمان است.
بنابراین با کمی تامل می توان گفت: اولا یقین و ایمان هیچ معارضتی با هم ندارند؛ چرا که ابراهیم (ع) که مومنی مطمین بود، موقن نیز شد. یعنی ایمان و یقین با هم سازگارند. این گونه نیست که چون یقین آمد ایمان می رود؛ بلکه در چنین مرتبه ای، نور ایمان در برابر پرتو یقین همانند جلوه ماه در برابر خورشید است. ثانیا یقین توام با ایمان بالاتر از ایمان بدون یقین است. امام صادق (ع) می فرمایند: «ایمان برتر از اسلام است و یقین برتر از ایمان و چیزی عزیزتر از یقین نیست» ثالثا ایمان تلازمی با یقین ندارد؛ چنان که ابراهیم (ع) قبل ار رویت ملکوت آسمان و هم چنین پیش از فرستادن یگانه فرزندش به قربان گاه مومن بود اما موقن نبود؛ چرا که اطمینان و یقین ملازم مراتب بالای ایمان است نه ملازم مطلق ایمان. چهارم این که یقین مقدم بر ایمان نیست؛ لازم نیست ابتدا به گزاره ای یقین پیدا کنیم آن گاه بدان ایمان آوریم؛ بلکه یقین متاخر از ایمان است. پنجمین مطلب، یقین معلول اسباب خود است و امری اختیاری نیست، برخلاف ایمان که امری اختیاری است. این ویژگی یقین در آیه 32 سوره مبارکه جاثیه به خوبی توضیح داده شده است: «و اذا قیل ان وعدالله حق و الساعه لاریب فیها قتلم اندری ما الساعه ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستیقنین؛ و چون گفته می شود که وعده الهی حق است و در قیامت شکی نیست؛ می گفتید: ما نمی دانیم قیامت چیست؟ آن را جز گمانی نمی پنداریم و ما به حق بودن آن یقین نداریم.»
ناگفته نماند مرحوم علامه آن جا که از بیماری های قلب سخن می گوید به خوبی اثبات می کند که ایمان با هیچ گونه شکی سازگار نیست. وی می گوید: دل ها مرضی دارند و در نتیجه صحتی هم دارند. صحت و بیماری متقابل اند و دو چیز متقابل در یک جا جمع نمی شوند. مرض قلب تلبس به نوعی شک و شبهه است که چشم آدمی را در برابر ایمان به خدا و اطمینان به آیات الهی کور می سازد. بنابراین از آثار مرض قلبی مخلوط شدن شرک با ایمان است. (المیزان، 2، ص 374) بیماری دل در عرف قرآن، همان شک و شبهه است که اگر بر ادراک انسان چیره شود مانع عقدالقلب انسان نسبت به خدا و سایر عقاید دینی می شود. از نگاه قرآن، سست ایمان هایی که به هر صدایی توجه می کنند و به هر کاری روی می آورند دل هایشان بیمار است، در شک به سر می برند و به دروغ، ادعای ایمان می کنند. خداوند نیز بیماری ایشان را افزود تا در اثر انکار حق و استهزای آن به هلاکت رسیدند. (المیزان، ج 5، ص 378)
در برخی آیات دیگر، مانند آیه 31 سوره مبارکه مدثر و آیه 60 سوره مبارکه احزاب، آن چه «مرض» نامیده شده است بی گمان، ثبات قلب و استقامت نفس را مختل می سازد. شک و ریب از جمله این امراض اند که هم انسان را در باطن دچار اضطراب و تزلزل می نمایند، هر چند با مرتبه نازلی در ایمان نیز هم زیستی داشته باشند. با آن که عموم مردم با ایمان به چنین تردیدها و دودلی هایی دچار می شوند، نباید فراموش کرد که شک با مراتب عالی ایمان ناسازگار و در حکم شرک است خداوند در این باره می فرماید: «و لا یومن اکثرهم بالله الا و هم مشرکون؛ و اکثر مردم به خدا ایمان نمی آورند مگر آن که مشرک شوند.» (یوسف/ 106) و نیز می فرماید: «فلا و ربک لایومنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لایجدوا فی انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما؛ ولی چنین نیست، به پروردگارت قسم که ایمان نمی آورند، مگر تو در مورد آن چه میان آنان مایه اختلاف است داور گردانند؛ پس از حکمی که کرده ای در دل هایشان احساس ناراحتی [تردید] نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند.» (نساء/ 65)
علامه معتقد است یقینی که پایه پارسایی و زمینه زهد نباشد شک است؛ چرا که: «لایجعلوا یقینکم شکا اذا تیقنتم فاقدموا؛ و یقینتان را شک قرار ندهید. پس هرگاه به چیزی یقین پیدا کردید، اقدام به عمل کنید.» (فرهنگ نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 525)
علامه بر اساس آیات نورانی قرآن، شک را دو قسم می داند: شک گذرا و ابتدایی و شک مستقر. قسم اول نوعی دل آشوبی، دغدغه، خطور قلبی، عدم اطمینان، دل شوره و تردید است که غالبا بر قلب مبتدی چیره می شود. اما شک مستقر، تردیدی همیشگی و تزلزلی پایدار است که هیچ احتمال برتری را برنمی تابد. شکاکیت مستقر، نظریه ای معرفت شناختی است که شناخت را دست نیافتنی و اثبات را ناممکن می شمارد. شکاک معتقد است نمی توان در امور نظری، برهانی قاطع ارائه کرد که جمیع عقلا در همه زمان ها قانع شوند. معرفت نظری اثبات ناپذیر است. آیا می توان شکاک بود و در عین حال مومن؟ آیا می توان به گزاره ای شک مستقر داشت و در عین حال، بدان ایمان ورزید؟ علامه بر این امر تاکید فراوان دارد که ایمان با شکاکیت و شک مستقر منافات دارد. شک نوعی وضعیت ذهنی و روانی خاص است که براساس آن، دو طرف نقیض برای انسان برتری ندارد و مساوی است. شک منافی یقین و از انوع جهل است. شک، ریب و تردید مترادف هستند. اگر انسان به گزاره ای شک داشته، در صدق و کذب آن تردید داشته باشد، اولا نمی تواند به آن باور داشته باشد و ثانیا نمی تواند به آن اعتماد پیدا کند و دل بندد. بنابراین نمی توان گفت بدان یقین و ایمان دارد. در قرآن کریم آمده است: «ولقد صدق علیهم ابلیس ظنه فاتبعوه الا فریقا من المومنین* و ماکان له علیهم من سلطان الا لنعلم من یومن بالاخره ممن هو منها فی شک وربک علی کل شی ء حفیظ؛ و به راستی شیطان، ظن خود را درباره ایشان راست یافت. آن ها، جز گروهی از مومنان، از او پیروی کردند. شیطان را بر ایشان سلطه ای نبود مگر آن که سرانجام کسی را که به آخرت ایمان دارد از کسی که در آن شک دارد بازشناسیم. پروردگارت بر همه چیز نگهبان است.» (سباء/ 20- 21)
علامه می گوید: در این آیه، دو گروه در برابر هم نهاده شده اند: «من یومن بالاخره» (مومن) و «من هو منها فی شک» (شاک). به عبارت روشن تر، ایمان منافی شک است. نمی توان در عین این که به چیزی شک داریم به آن ایمان داشته باشیم. شک منافی ایمان است نه مقدم بر ایمان و مولفه آن. خداوند در جای دیگری از کتاب خویش می فرماید: «لایستاذنک الذین یومنون بالله و الیوم الاخر ان یجاهدوا باموالهم و انفسهم و الله علیم بالمتقین* انما یستاذنک الذین لایومنون بالله و الیوم الآخر و تابعت قلوبهم فهم فی ربهم یسترددون؛ [بدان که] مسلمانانی که به حقیقت، به خدا و روز قیات ایمان دارند از تو رخصت ترک جهاد نخواهند، تا به مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند و خدا به حال متقیان آگاه است و تنها آن هایی که ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده، دل هایشان در شک و ریب است و از تو اجازه معافی از جهاد می خواهند و آن منافقان پیوسته در تیرگی شک و تردید خواهند ماند.» (توبه/ 44- 45)
اگرچه بحث آیه بالا درباره متقین (مومنان غیر مبتدی) است، بازگویی سه امر در کنار هم شایان توجه است: 1- بی ایمانی؛ 2- دل های مردد و 3- تردید و ریب. بی گمان آیه ناظر به شک مستقر است و شک مستقر با ایمان قابل جمع نیست. علاه برای اثبات این مر به چند آیه دیگر نیز اشاره می کند: «و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لاریب فیه من رب العالمین؛ [این قرآن] تصدیق [کننده]، چیزی است که پیش از آن است و روشنگر آن کتاب است، که آن تردیدی نیست. و از جانب پروردگار عالمیان است.» (یونس/ 37) هم چنین: «ان الساعه لاتیه لاریب فیها و لکن اکثرالناس لایعلمون؛ قیامت حتما خواهد آمد؛ تردیدی در آن نیست، اما بیشتر مردم ایمان نمی آورند.» (غافر/ 59)
خشوع یکی از صفات قلبی و به معنای فروتنی و خضوع است. ایمان دینی دل را در برابر خداوند نرم می کند و جان را پذیرای هدایت و راه یافتگی می سازد. دل مومن با ایمان به خدا فروتنی پیشه می کند و با شنیدن آیات الهی خضوع و خشوعش افزون تر می شود.
از نظر علامه، با توجه به این که ایمان دارای مراتب و درجات است صفات قلبی ناشی از ایمان نیز ذومراتب است. خشوع فروتنی کامل از پی آمدهای مراتب عالی ایمان است و قلب مراتب در پایین و نخستین ایمان، از خشوع و فروتنی اندکی برخوردار است. آن جا که پروردگار عالمیان می فرماید: «الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و مانزل من الحق و لایکونوا کالذین اوتوالکتاب من قبل فطال علیهم الامد فقست قبوبهم و کثیر منهم فاسقون؛ آیا برای آنان که یمان آورده اند وقت آن نرسیده که قلب هایشان به یاد خدا و آن چه به حق نازل شده است فروتن گردد و این که همانند آن باشند که پیش از این، به آنان کتاب داده شد، پس روزگار بر ایشان دراز و دل هایشان سخت شد و بسیاری از ایشان فاسقند.» (حدید/ 16)
از این آیه، برمی آید که خشوع دل های مومنان در برابر ذکر خداوند و کتاب الهی در مراتب ابتدایی ایمان حاصل نمی شود؛ چرا که آیه خطاب به مومنانی است که فاقد چنین فضیلتی هستند و در مقام تشویق آنان به تحصیل آن است. در جایی دیگر آمده است: «قدافلح المومنون* الذین هم فی صلاته خاشعون؛ مومنان رستگار شدند؛ آنان که در نمازشان فروتنند.» (مؤمنون/ 2- 3)
سکینه از سکون، خلاف حرکت نیز یکی از صفات قلبی است و به معنای آرامش دل، استقرار و عدم اضطراب باطنی به کار می رود. یکی از بزرگ ترین نتایج ایمان دینی آرامش بخشی است. آرامش روحی و معنوی مختص مومنان حقیقی و هدیه ای الهی است که خود به بازافزایی ایمان می انجامد. (المیزان، ج 18، ص 411) «هوالذین انزل السکینه فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم؛ خداوند کسی است که آرامش را در دل های مومنان نازل کرد تا ایمان بر ایمانشان بیفزاید.» (فتح/ 4)
مرحوم علامه با بهره گیری از آیات قرآن، سکون و آرامش علمی در نفس را از پی آمدهای ایمان می داند و مقدمه لازم این آرامش را التزام عملی نسبت به محتوای ایمان می شناسد. ایمان به او را مایه آرامش دل ها معرفی می کند: «الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله الا بذکر الله تطمئن القلوب؛ آنان که ایمان آورده اند و دل هایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باشید که تنها با یاد خدا دل ها آرامش می یابد.» (رعد/ 28)
علامه بر این باور است که اولا سکینه و آرامش دل همواره از جانب خداوند نازل می شود: «فعلم ما فی قلوبهم وانزل السکینه علیهم؛ پس دانست آن چه در دل هایشان است پس سکینه بر ایشان نازل کرد.» (فتح/ 18) ثانیا فرودگاه سکینه و آرامش، قلب مؤمنان است: «هوالذی انزل السکینه فی قلوب المومنین؛ اوست آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد.» (فتح/ 4) و سوم، مؤمنان قبل از فرود آمدن آرامش، بهره ای از ایمان داشته اند؛ بنابراین سکینه از پی آمدهای مراتب عالی ایمان است و نه لزوما همه مراتب آن.
پیش از این گفتیم که از نگاه علامه، ایمان گرایشی قلبی برخاسته از طمانینه و سکونت نفس است که این اطمینان، خود برخاسته از یقین است. یقین نیز می تواند برخاسته از علم حصولی یا شهودی و حضوری باشد. بنابراین متعلق ایمان از نظر علامه، امری عینی و حقیقی است که لزوما از حقانیت برخوردار است.
علامه معتقد است که فطرت پاک هر انسانی خواستار یک حقیقت و معبود واقعی است، هرچند در شناسایی مصداق بیرونی آن، انسان ها به اختلاف می افتند. ایشان با اذعان کامل به این مطلب، معتقد است که «الله» عالی ترین واژه در دستگاه قرآنی است و اعتقاد به خدا همیشه در میان بشر بوده است و این، فطری بودن خداشناسی و خداپرستی را می رساند. (بررسی های اسلامی، ص 175) گذشته از این، آدمی در مقابل حق و غیب خاضع و خاشع سرشته شده است و همین ویژگی مومنان است که آن ها را از سایر انسان ها جدا ساخته است و آنان را در پیوندی گسست ناپذیر با پرودگارشان قرار داده است.
به طور کلی، علامه طباطبایی به تبیین مساله ایمان در شعاع آموزه های قرآنی پرداخته است؛ چرا که قرآن کریم سنگ بنای تفکر اسلامی است و هر گونه مطالعه دینی و ایمانی، بدون اشراف به قرآن تمام و کامل نیست.
باید گفت علامه ایمان را از اقسام فعل می داند، آن هم فعلی قلبی که ریشه در درون و فطرت آدمی دارد. وی برای ایمان دینی، ویژگی هایی چون اختیار، آزمون پذیری،... و افزایش و کاهش پذیری را بر می شمارد و ماهیت را از سنخ کشف و شهود می داند. علامه معتقد است ایمان ماهیتی تشکیکی و ذومراتب دارد، بدین معنا که انسان بسته به مرحله زندگی خود می تواند مقام و درجه ایمنی متناسب آن را دارا گردد.
مرحوم علامه میان ایمان و مولفه هایی مانند اسلام، علم، عمل، تقوا، اخلاق، اختیار، یقین، عقل، خشوع و اطمینان، پیوندی گسست ناپذیر قایل است و معتقد است که فرد مومن با داشتن این مولفه ها می تواند به والاترین درجه ایمنی، یعنی مخلصین برسد. از نگاه او، آموزه های دینی و ایمانی با یک رویکرد درون دینی و انفسی، قابل بحث و بررسی است و این آنان است که باید به کمک نیروی عقل و خرد و نیز با استفادده از عنصر واقع بینی، بیش از پیش، ایمان دینی خویش را تقویت کند.
فلاسفه اسلامی سید محمدحسین طباطبایی ایمان تقوی باورها در قرآن انسان فطرت اخلاق