رهیافت تاریخى از ایمان و وحى
تلقى دیگرى نیز نسبت به ایمان وجود دارد. این تلقى با تعریف خاصى که از وحى مى کند، ایمان را از سنخ یک تجربه و ادراک قلبى آن امر وحیانى مى داند که در ظرف زمانى معینى ظاهر شده است. این نگاه با این تصور که وحى یک حادثه تاریخى است، آن را به عنوان مجموعه اى از آموزه هاى نازل شده از سوى خداوند، طرد مى کند. «ولفهارت پانن برگ» یکى از برجسته ترین چهره هاى نسل جدید متال هان آلمانى مى باشد که نظریه تاریخى نسبت به وحى دارد. «پانن برگ» از این رهگذر رویکرد خاصى به ایمان نیز پیدا مى کند. پانن برگ با طرد نگاه آموزه اى به وحى و نیز طرد نگاه شلایر ماخر به وحى، آن را، با انکشاف نقش خداوند در تجربه دینى یکى مى دانست. وى در بیان نظریه اش به رد نگاه شلایر ماخر مى پردازد. مبناى رد نگاه شلایر ماخر، از نگاه وى این است که ایمان دینى مورد نظر (شلایر ماخر)، نمى تواند از درون خود تکوین یابد. وقوع ایمان مستلزم واقعه اى خارجى است. لذا نگاه پانن برگ به وحى را مى توان با نگاه «بارت» هم افق دانست (البته در این امر نیز داراى اختلاف هستند)، که وحى را به منزله انکشاف نفس خداوند در وقایع تاریخى مى دانست و به هر روى، پانن برگ خواستار آن است که وحى به مثابه انکشاف نفس به صورتى تمام مورد تفسیر تاریخى قرار گیرد وحى همان واقعه تاریخى است. حال مى توان با توجه به نگاه تاریخى وى به وحى و رابطه آن با ایمان، به تحلیل ماهوى ایمان از منظر ایشان پرداخت: پانن برگ در تحلیل ماهوى از ایمان سعى مى کند آن را با رویکرد تاریخى اش سازگارى دهد، زیرا احکام تاریخى صرفا گویاى احتمال هستند (و در واقع انکشاف غیر مستقیم هست)، در حالى که ایمان یک معرفت اعتقادى تزلزل ناپذیر است (انکشاف مستقیم)، حال چگونه مى توان ایمان را براى این احکام تاریخى استوار کرد؟ بر این اساس وى درصدد پاسخ این سوال مى باشد؛ «آلن گالووى» در تبیین نگاه پانن برگ مى نویسد: «راه حل او آن است که نخست ایمان را بدقت از معرفتى که مبناى آن است، جدا و متمایز مى سازد، در گام بعدى او روابط منطقى و روانشناختى ایمان و معرفت را بدقت از هم تمییز دهد. معرفتى که ماهیتى صرفا احتمالى دارد به لحاظ روانشناختى با حتمیت و یقین متوکلانه ایمان سازگار است. البته این امر، ایمان را از معرفت مستقل مى سازد. هر جا که بنیادى عقلانى براى اعتقاد در کار نباشد، اعتماد نیز نخواهد بود مگر بى مسئولیتى صرف، ولى ایمان دینى با آن درجه اى از عدم یقین که جزء ذات معرفت تاریخى و همچنین هرگونه معرفت متناهى بشرى است، سازگار است. بدین ترتیب راه میانه را برمى گزیند. راهى میان تلاش براى استقرار آن بر پایه حقایق تردید ناپذیر». البته نگاه تاریخى پانن برگ به مقوله وحى و تلقى ایشان از آن به مثابه انکشاف نفس غیر مستقیم خداوند در تاریخ، که در واقع یک نوع الهیات طبیعى و عقلانى است. قید ماوراء الطبیعه اعتقاد را در انسان، آزاد و رها مى کند. لذا یک رویه عقلانى را بر انسان در پى گیرى از حقیقت وحى حاکم مى کند. در این مفهوم از وحى، دیگر نیازى نیست که ایمان، ابزارى براى رسیدن به معرفت باشد. بلکه مى توان معرفت و قضاوت عقلانى براى، مبناى ایمان فراهم آورد. با توجه به آنچه گفته شد مى توان تعریف پانن برگ از ایمان را دریافت. «در هرحال ایمان به منزله (Fidvcia) چیزى نیست مگر پایبندى به مشاهدات و بصیرت عقلانى از وقایع وحیانه، ایمان خود، ابزار یا قوه اى براى مشاهده و ادراک نیست، ایمان حالتى حاکى از ساده لوحى وخوش باورى سرور آمیز نیست، ایمان نحوى از رویارویى با زندگى بویژه بخش آینده آن است که مبناى آن دروسى برگرفته شده از وقایع وحیانى تاریخ، ایمان یعنى توکل و اعتماد به وعده هاى مشهود خداوند در تاریخ و انتظارى امیدوارانه براى آن آینده اى که متکى بر تحقق این وعده هاست. آنچه ضامن رستگاریهاست همان ایمان بخدا است که در پى معرفت حاصل مى شود، نه خود معرفت به وحى». بر اساس آنچه گفته شد مى توان، تلقى جان هیک از وحى و ایمان را یک نگاه تاریخى و غیر زبانى دانست، جان هیک مى نویسد: «بر طبق دیدگاه غیر زبانى، مضمون وحى مجموعه اى از حقایق درباره خداوند نیست. بلکه خداوند از راه تأثیر گذاشتن در تاریخ به قلمرو تجربه بشرى وارد مى گردد. از این دیدگاه احکام کلامى مبتنى بر وحى نیستند بلکه بیانگر کوشش هاى انسان براى شناخت معنا و اهمیت حوادث وحیانى بشمار مى روند». جان هیک، مفهومى که از ایمان اراده مى کند، چیزى نیست جز اینکه انسان معنا و احساسى را، در موقعیتى که در ارتباط و مواجه شدن با یک وجود عالى در خود مى یابد و لذا یک تجربه دینى و یک نوع مفهوم دینى را در موقعیت و هنگام تجربه خود مى یابد که آن ایمان دینى است. لذا ایمان واکنشى ارادى است که انسان به هنگام انکشاف خدا در همه وجود خود آن را تجربه مى کند. «افعال الهى پیوسته این امکان را براى پاسخ و واکنش از روى اختیار که الهیات آن را ایمان مى نامد، فراهم سازد. این همان عنصر در آگاهى از خداوند است که آزادى شناختارى انسان را در ارتباط با واقعیت که بى نهایت بزرگتر و والاتر است، تضمین مى کند. این ایمان با آزادى تداوم دارد. نسبت ایمان به شناخت مانند نسبت اختیار به شوق است همان طور که یکى از آباء نخستین کلیسا نوشت «خداوند نه تنها انسان را در اعمالش بلکه همچنین از لحاظ ایمان، آزاد آفریده و اراده انسان را تحت نظارت او قرار داده است. ایمان که براین منوال همچون نوعى شناخت ارادى بین خداوند در تاریخ بشر لحاظ گردیده شامل دیدن، ادراک کردن، یا تعبیر حوادث به طریقى خاص است».
رهیافت جامع گرایانه: (تلفیق رویکرد معرفتى و شهودى)
این نگاه نیز سعى مى کند بین تعریفى که در نگاه عقلانى و معرفتى ایمان شده با نگاه شهودى و عرفانى جمع کند. در واقع این تعریف با این برداشت که هر کدام از تلقى هاى فوق، یک جانبه از تعریف ایمان است. لازم داند با تلفیق آندو تلقى، تمام ابعاد ایمان و جوانب آن را منظور کند. تا ضعف، یک بعدى تعاریف فوق حل گردد. بر اساس این نگاه، فرو کاستن ایمان به هر یک از ابعاد معرفتى یا شهودى و عرفانى نمى تواند حقیقت ایمان را انعکاس دهد. لذا با توجه به این نکته پاره اى از ابعاد ایمان نقش محورى را دارا مى باشد و پاره اى دیگر بعد فردى و حاشیه اى ایمان محسوب مى شوند. و نیز مى توان نسبت ابعاد ایمان را به همدیگر ملاحظه کرد که داراى تلازم غیر قابل انفکاک هستند. از این روى مطابق این تلقى ایمان داراى سه بعد اساسى خواهد بود:
1ـ بعد اول عقلى، یا معرفتى است حتى اگر گوهر ایمان را مطابق تلقى عارفانه، نوعى اعتماد و عشق بدانیم. این اعتماد نمى تواند مستقل از اعتقاد باشد. بنابراین لازمه ایمان (مطابق تلقى عارفانه)، لاجرم اعتقاد به صدق پاره گزاره هاست که اصول اعتقادى یا نظام اعتقادات یک دین خاصى را پدید مى آورند. این نظام اعتقادى بعد عملى یا معرفتى ایمان است.
2ـ بعد دوم ارادى است، ایمان صرفا اعتقاد به پاره اى گذاره نیست. ایمان به شخص مؤمن شخصیت تازه اى مى بخشد و این شخصیت نوین نحوه زندگى خاصى را بر وى الزام مى کند. تعهد مؤمن به خداوند در اطاعت وى از فرامین الهى جلوه گر مى شود و وى با لطبع به انجام اعمال دینى خاصى بر مى انگیزد.
3ـ بعد سوم، عاطفى است.
البته این نگاه جامع گرایانه ماخوذ از تلقى مایکل پترسون مى باشد که سه بعد معرفتى و ارادى و عاطفى ایمان را ملاحظه مى کند. اما به بعد عقلى و معرفتى آن تأکید اساسى دارد. لذا رویکرد معرفتى و عقلى را برآن دو نگاه دیگر حاکم مى کند. این تحلیل در پى نوشت کتاب عقل و اعتقاد دینى ارائه شده است که بر بعد اعتقادى و عقلى آن تأکید ورزیده است. «لفظ ایمان آنچنان در حوزه هاى دینى بکار رود معناى پیچیده دارد ایمان متضمن وجهى معرفتى نیز هست لازمه ایمان اعتقاد به صدق اصول اعتقادى آن دین است اما در عین حال معتقدند که ایمان مستلزم یا متضمن وجهى ارادى نیز هست. وجهى که در قالب تعهد به موضوع ایمان و اطاعت از فرامین الهى جلوه گر مى شود در عین حال ایمان احتمالا واحد وجهى عاطفى است که از جنس اعتماد یا عشق مى باشد. ما در این فصل بیشتر جنبه هاى اعتقادى ایمان را منظور داریم». چنانچه گفته شد، دیدگاه فوق اگر چه ابعاد ایمان را از نگاه دور نمى کند. اما اصالتى که به بعد معرفتى و عقلانى مى دهد. بعد حقیقى ایمان را معرفت مى داند. لذا بعد عقلانى و معرفتى ایمان حاکم بر سایر ابعاد آن مى باشد. علاوه بر آنچه گفته شد نگاه فوق، به بعد رفتارى ایمان هیچ اشاره اى نمى کند. در حالى که بعد رفتار بایمان نیز از ابعادى است که ایمان بدون آن، ایمان حقیقى نیست. لذا رفتار و عملکرد ایمانى، بعد عینى و لازمه قهرى ایمان محسوب مى شود. البته چنانچه گفته خواهد شد ایمان قلبى و ایمان عقلانى سبب ساز و بستر ساز رفتار و عمل ایمانى است. رفتار ایمانى نیز در تأثیر متقابل، موجب توسعه ایمان قلبى و ایمان عقلانى خواهد شد. و روابط و نسبت این سه ایمان با توجه به جایگاه محورى، فرعى و تبعى داراى سطح و تأثیر خاصى مى باشند. و داراى روابط متقوم و درهم تنیده هستند. نه اینکه سه عنصر مستقل و غیر مرتبط باشند. لذا با نبودن بعدى از آن ابعاد، حقیقت ایمان نظام ایمان دینى کامل نیست.