سنت
سنت عبارت است از مجموعه ی اخبار، احادیث و رسوم دینی مستقر و جاری. سنت مسیحی باعث پدید آمدن اختلاف نظرهایی در عالم مسیحیت بوده و هست. به طور مثال، به نظر کاتولیک ها، وحی مسیحی هم در کتاب مقدس و هم در سنت وارد شده است. اما به نظر برخی از پروتستان ها، وحی مسیحی فقط در کتاب مقدس وارد شده است. به نظر مک کواری این که کدام دسته برحق است، چندان اهمیتی ندارد. چرا که سنت همواره به تعیین اعتقاد و عمل مردم در جامعه مسیحیی کمک کرده است. (سنت رقیب کتاب مقدس نیست، بلکه مکمل ضروری آن است)؛ حتی خود کتاب مقدس مسیحیان نیز بر اساس سنت گذاشته شده است؛ سنتی که (پولس قدیس) آن را شرح داده است. (اصولا آنچه امروزه به عنوان دین مسیحی می شناسیم، تفسیر و برداشت اوست از گفتار و عمل عیسای ناصری). نه فقط کتاب مقدس، بلکه برخی از آیین های مهم مسیحی نیز، منحصرا براساس سنت پدید آمده است؛ یکی از مهم ترین این آیین ها (عشاء ربانی) است. از طرفی، سنت می تواند برای تفسیر و رفع ابهام از برخی محتویات کتاب مقدس نیز سودمند باشد؛ و لذا سنت نیز همانند کتاب مقدس از عینیتی برخوردار است که در برابر فردگرایی (تجربه های دینی فردی)، در الهیات می ایستد و متکلم را از توانایی محدود خودش فراتر می برد. به نظر مک کواری، کاربرد سنت در الهیات مسیحی، حتی می تواند بیشتر و مهم تر از کتاب مقدس باشد. (الهیات مسیحی آن قدرکه می تواند علی رغم کتاب مقدس برافراشته باشد، نمی تواند علی رغم روند کلی سنت، برافراشته باشد). انکار اعتقاداتی مثل تثلیث، (به معنای رد تاریخ و بنابراین رد ادامه ی این همانی و هویت جامعه ای است که تأله پرداختن به الهیات، الهیات پردازی، درون آن واقع می شود). با وجود اهمیت زیاد سنت، پذیرش افراطی و غیرنقادانه ی آن، نمی تواند متکلم را به مقصود برساند. سنتی که به عنوان یک عامل سازنده در الهیات عمل می کند، سنتی است پویا و رو به رشد که باعث پویایی و رشد کتاب مقدس و تفسیر مکرر آن می شود؛ تفسیری که می کوشد تا با نسل های جدید، تناسب بیشتری داشته باشد. همین ایده ی تفسیر مکرر کتاب مقدس و سنت است که مک کواری را به سوی عامل سازنده ی دیگری در الهیات رهنمون می شود؛ عامل فرهنگ.
چهار عاملی که تا این جا از آن ها سخن گفته شد، به جامعه ی دین و مشارکت الهیات در آن جامعه، باز می گردد. به عبارت دیگر، تجربه ی دینی، وحی، کتاب مقدس و سنت، جنبه ی دینی و ایمانی دارند. پس این چهار عامل، به بخش اول تعریف مک کواری از الهیات بازمی گردند؛ یعنی (به واسطه ی مشارکت در یک ایمان دینی و تامل درآن). اما دو عامل دیگری که از آن ها سخن گفته خواهد شد، یعنی فرهنگ و عقل، به خصوصیت عقلانی الهیات برمی گردند و لذا این دوعامل به بخش دوم تعریف مک کواری از الهیات، یعنی (به واضح ترین ومنسجم ترین زبان موجود) باز می گردند. اگر الهیات بخواهد معقول، فهم پذیر و دارای زبانی واضح و منسجم باشد، باید به زبان فرهنگی توجه کند. متکلم باید در الهیاتش، متوجه ی پیشینه ی فرهنگی اش که به گذشته تعلق دارد و فرهنگ فعلی جامعه اش باشد، ولو این که این دو، امور دنیوی و نه دینی باشند؛ چرا که ذهنیت یا اوضاع عقلانی فرهنگ، به طور ناآگاهانه در الهیات موثر است: (در اطراف عام ترین ورایج ترین کلماتی که به کار می بریم، استلزامات و معانی ضمنی ای گردآمده است که متضمن یک پیشینه ی تمام فرهنگی است). بنابراین، بیان و زبان الهیات، همواره باید در ارتباط و سازش با عامل فرهنگ باشد.کتاب مقدس و سنت به دلیل عینیتی که دارند، به منزله ی سدی در برابر فردگرایی و بدعت های کلامی عمل می کنند. برخلاف این دو عامل، فرهنگ می کوشد تا الهیات را در هر دوره ای، متناسب با روزگار و شرایط همان دوره مطرح کند. بنابراین، کتاب مقدس و سنت، عوامل ثابت و فرهنگ، عامل متغیر نامیده می شود. مک کواری در این جا نمونه ای ملموس از کاربرد فرهنگ ارایه می دهد: (عبارات بسیاری در عهد جدید (انجیل) در کیهان شناسی یا روان شناسی وجود دارد که شرایط اجتماعی اولین قرن از دوره ی ما (دوره ی میلادی) سازگار و معانی آن ها روشن و قابل فهم بوده است، اما امروزه برحسب درک و فهم جدید ما از این موضوعات، مبهم و غیر قابل فهم شده اند).
سازگار کردن الهیات با فرهنگ
الهیات باید با فرهنگ زمانه متناسب و سازگار باشد، اما، آیا سازگار کردن الهیات با فرهنگ که منجر به سازگار کردن کتاب مقدس و وحی با فرهنگ می شود، امری صحیح است و اگر امری صحیح است، این سازگاری چگونه باید انجام گیرد؟ (کارل بارث)، در نوشته های اولیه اش، این کار را نوعی ابتذال الهیات تلقی می کند: (صورت، خودش را قادر دانسته تا جانشین محتوا گردد، انسان امر الهی را به مالکیت خویش درآورده است؛ او آن را تحت تدبیر خود درآورده است). پل تیلیش برخلاف بارث، این کار را ضروری می داند و از خطرات آن نمی ترسد: (من از این خطر که در این شیوه امکان دارد جوهره ی پیام مسیحی گم شود، بی اطلاع نیستم؛ با این وجود، این خطر را باید پذیرفت. وجود خطرات، دلایل خوبی برای اجتناب از یک نیاز و ضرورت مهم و جدی نیستند). بنابراین، مشاهده می شود که اگر الهیات همواره نو نگردد دچار رکود می شود. اما از طرف دیگر، اگر الهیات نو گردد، جوهره وحی ناپدید می گردد. پس چه باید کرد؟ به نظر مک کواری، پیدا کردن راهی بین افراط و تفریط خطرناک، نباید غیر ممکن باشد. این حد وسط، زمانی به دست می آید که ما امکانات و توانایی های عامل فرهنگ را در الهیات، باور کنیم و آن را در ارتباط با سایر عوامل سازنده ی الهیات در نظر بگیریم.
از دیرباز، در باب نقش عقل در الهیات اختلاف نظرهایی وجود داشته است. برخی از فرق کلیسا (الهیات کاتولیک، الهیات پروتستان و الهیات انگلیکن) عقل را عاملی موثر در الهیات و متحد با وحی می دانستند، اما برخی دیگر از آن ها (در قرون وسطی و برخی از مدرسه های الهیات ارتدکس)، یا اهمیت بسیار ناچیزی برای عقل قائل بوده اند، یا عقل را کاملا نفی کرده و دشمن نقل دانسته اند. از این عده ی قلیل که بگذریم، تقریبا تمامی متکلمان عقل را یک عامل سازنده ی الهیات برشمرده اند. مک کواری ضرورت توجه عقل را در این گفته ایمانوئل کانت می یابد، دینی که شتاب زده جنگ با عقل را اعلام می کند، عاقبت الامر قادر نخواهد بود در برابر آن طاقت بیاورد. به طور کلی، عقل بر دو قسم است: عقل نظری و عقل نقادانه. وظیفه ی عقل نظری ایجاد مابعدالطبیعه به منظور رسیدن به واقعیت است. الهیات از مابعدالطبیعه تاثیراتی دریافت کرده است که برهان های عقلی اثبات وجود خدا از مهم ترین این تاثیرات است. اما از زمان هیوم و کانت به این طرف، مابعدالطبیعه به عنوان وسیله و واسطه ی رسیدن به واقعیت تلقی نمی شود، بلکه بیشتر به یک تمرین عقلی تعبیر می شود. در قرن بیستم، خصوصا با ظهور فلسفه ی وجودی و فلسفه ی تحلیلی، جریان ضد مابعدالطبیعی روی می دهد؛ جریانی که حتی باعث می گردد متکلمان مسیحی قرن بیستم نیز، درصدد برآیند که از مابعدالطبیعه دوری گزینند!
نظر مک کواری درباره ی عقل نظری
به نظر وی، عقل دارای کارکردی است که از یک جهت شبیه به کارکرد نظری عقل و از جهت دیگر، متمایز از آن است. این کارکرد عبارت است از کارکرد معمارانه و تخیلی عقل. کارکرد معمارانه و تخیلی از آن جهت شبیه به کارکرد نظری است که می کوشد تا عناصر ناقص و پراکنده ی آگاهی و دانش را در مجموعه های کلی قرار دهد و به نظریه های کلی برسد. ما می توانیم این امر را هم در علوم عقلی و هم در علوم طبیعی مشاهده کنیم. اما کارکرد معمارانه و تخیلی از آن جهت از کارکرد نظری متمایز است که می کوشد تا در امر قرار دادن عناصر ناقص آگاهی درمجموعه های کلی از تخیل استفاده کند، نه از استدلال و قیاس. به منظور این که اعتقادات دینی بهتر فهمیده شود، باید از استعارات و تشبیهات تخیلی نیز بهره جست. این استعارات و تشبیهات به منزله ی نمادهایی هستند که انسان را به فراسوی دامنه ی مفاهیم عقلی صرف می برند؛ گو این که خود این استعارات و تشبیهات تخیلی نیز باید توسط نقادی عقلانی رسیدگی و بازرسی شوند. از نظر مک کواری اگر الهیات بتواند از کارکرد نظری اجتناب کند، هرگز نمی تواند از کارکرد معمارانه و تخیلی دوری گزیند، چرا که متکلم برای ساختن ساختمان الهیاتش، همواره بدان نیازمند است. کارل بارث از زمره ی کسانی است که از این کارکرد عقل استفاده می کنند، به طوری که به نظر مک کواری می توان اورا به یک معمار بزرگ تشبیه کرد.
عقل نقادانه به نوبه ی خود بر دو قسم است: عقل توضیحی و عقل اصلاحی. وظیفه ی اصلی عقل توضیحی بررسی، تحلیل و شرح محتوای وحی است. متکلمانی که عقل را نفی می کنند، عقل توضیحی را امری مستقل نمی دانند، بلکه آن را تابع وحی و روشنگری الهی می دانند. بدیهی است که وقتی عقل توضیحی، به طور کامل، تابع و روشنگری الهی باشد، دلیلی برای مخالفان عقل وجود ندارد که با آن مخالفت کنند. برای این افراد، عقل توضیحی اصلا مزاحمتی برای وحی ایجاد نمی کند. اما آن دسته از متکلمانی که به عقل و اعتبار آن اهمیت می دهند، معتقدند که عقل توضیحی باید بر طبق مبانی هرمنوتیکی به تفسیر محتوای وحی بپردازد. وظیفه ی اصلی عقل اصلاحی این است که از صلاحیت محتوای وحی پرسش کند، آن را مورد نقادی دقیق قرار دهد، تضادهای آن را آشکارکند و سعی کند که از تضاد بین عقاید دوری گزیند. بدیهی است متکلمانی که عقل را نفی می کنند، شدیدا با عقل اصلاحی مخالفند، هرچند در مرتبه ای پایین تر از عقل نظری قرار داشته باشد. دینی که دربوته ی عقل اصلاحی قرار گرفته است، یک دین کاملا (عقلانی) است و چنین دینی شاید غیر ممکن و نامطلوب باشد. اما به نظر مک کواری باید تا آنجا که امکان دارد از عقل اصلاحی بهره جست، لذا او خود را بااین گفته ی سراسقف ویلیام تمپل موافق می داند: (وحی می تواند و عاقبت باید در رنج آشکار شدن به عنوان امری خرافی، ادعایش را به وسیله ی عقل اقناع گر، تایید و اثبات نماید). البته این انتقاد ویلیام تمپل به بارت متقدم است، چرا که ( بارث در آثار اولیه ی خود سخنان سختی درباره ی عقل گفته است، ولی در واقع، موضع او نیز همواره متکی بر عقل است: ما نمی توانیم خدا را بشناسیم، مگر این که خودش خود را مکشوف فرماید. مع هذا بعد از این که خدا خود را مکشوف فرمود، انسان باید عقل خود را به کار ببرد تا بفهمد خدا چه فرموده است). به نظر مک کواری، (عقل نیز می تواند گاهی اوقات نقشی افراطی در الهیات اجرا کند و وحی و تجربه را تابع نظریات خشک و انعطاف ناپذیری که پیشاپیش وضع شده است نماید، اما در حالت فعلی الهیات، زیاد بهاء دادن به عقل، ظاهرا خطر کمتری از دست کم گرفتن جایگاه عقل دارد). مک کواری می گوید: (کاربرد اصلاحی عقل در این کتاب مبانی الهیات مسیحی کاملا رعایت خواهد شد، زیرا بدون آن به نظرمی رسد که ما قربانیان بالقوه ی دعاوی هرگونه وحی مفروضی باشیم که می کوشد تا خود را بر ما تحمیل نماید).
جمع بندی
مک کواری پس از اتمام بحث از عوامل سازنده ی الهیات، مطالب خودرا جمع بندی می نماید. ابتدا به این امر اشاره می کند که عوامل سازنده ی الهیات کاملا با بحث روش در الهیات مربوط هستند؛ این که چگونه و تا چه اندازه این عوامل را با یکدیگر ترکیب نموده و یک الهیات ایجادنماییم، کاری است که به روشی بستگی دارد که ما آن را در الهیات خویش اتخاذ نموده ایم. نکته ی مهم دیگری که مک کواری بدان اشاره می نماید، این است که افراط در اتخاذ هریک از عوامل سازنده ی الهیات، منجر به تحریف و کج نمایی الهیات و بدعت دینی می گردد: (تاکید زیاد بر تجربه، موجب فردگرائی، شورمندی، و در بدترین شکل تعصب و تحجر است. تکیه و اصرار بسیار خشک و انعطاف ناپذیر بر وحی و بر کتاب مقدس و سنت که واسطه و میانجی وحی هستند به تاریک اندیشی، کهنه پرستی و محافظه کاری افراطی منجر می شود. آن هایی که از راه الهیات انعطاف پذیر به مشرب فرهنگ یا به کوشش به منظور استفاده ی بسیار از محتوای الهیات برحسب آنچه که می تواند قطع نظر از تجربه ی دینی و وحی، به طور معقول تثبیت شود گرایش دارند، به یک نوگرایی و عقل گرایی سطحی که محتوای مشخص دینی از آن حذف شده است، کشیده می شوند. پس به نظر می رسد که الهیات باید یک تعادل دقیق با یک تنش را در میان عوامل سازنده ی خود حفظ نماید). این کار اگرچه بسیار دشوار است، اما می تواند به پیشرفت الهیات منتهی شود.