اصول الهیات مسیحی از نظر جان مک کواری به دو دلیل انتخاب شده: دلیل اول اینکه آن تنها کار تعصب آمیز و وسیع در زمینه خداشناسی است که به وسیله یک متکلم انگلیسی در سالهای اخیر نوشته شده است. دلیل دوم اینکه، آن نشان دهنده مجموعه اقداماتی در زمینه اصطلاح شناسی است که بیان دوباره ای است از خداگرایی مسیحی که به طور کلی از مکتب اگزیستانسیالیسم (اصالت وجود) و مخصوصا از فلسفه هایدگر گرفته شده است.
مک کواری بعد از یک تجزیه و تحلیل دقیق از وجود بشری به این نتیجه می رسد که فقط به وسیله وحی الهی می توان به سئوالات ایجاد شده جواب داد، که از طرف خدا به مثابه "وجود مطلق" یا "وجود مقدس" باشد. او سپس به تجزیه و تحلیل عقیده وجود مطلق می پردازد. بعد از این تجزیه و تحلیل، دوباره به موضوع اول بر می گردد و تعریفش را از خدا به تفصیل بیان می کند. مک کواری با این بیان شروع می کند که چه چیزهایی وجود نیست؟ وجود خودش یک موجود نیست، وجود یک صفت نیست، نوع نیست، جوهر نیست. (بلکه زیر نهادی است که تصور می شود شالوده تمام مشخصه های پدیداری اشیا است.) وجود آنچه که بعضی اوقات فلاسفه به عنوان مطلق نامیده اند نیست. آیا هستی به مثابه وجود جامع و فراگیر تصور می شود یا به مثابه تمامیت اشیا و یا به مثابه مجموع اشیا؟ پس وجود مطلق چیست؟
اولین چیزی که مک کواری می گوید این نکته است که وجود باید شامل شدن باشد. ما فقط تا آنجا می توانیم در مورد هستی و تفاوت آن با نیستی صحبت کنیم که شامل شدن باشد. مک کواری در نظر دارد تا به همان نسبتی که اظهار نظرش در مورد خداوند به کار می رود به همان نسبت در مورد موجودات محدود هم به کار رود. از این رو، وی چنین ادعا می کند که خداوند لایتغیر و بدون تغییر نیست. بدون بررسی شدن نمی توانیم به شناخت هیچ موجودی بپردازیم و نمی تواند چیزی به عنوان وجود مقدس در کار باشد.
مک کواری سپس مفهوم وجود مطلق را از طریق be -Letting تفسیر می کند. اگر بخواهیم دقیق تر صحبت کنیم باید بگوییم وجود مطلق وجود ندارد اما هستی ایجاد می کند. be -Letting مقدم بر نمونه های خاص از هستی است. علی رغم این موارد ما در حال توجیه این ادعا هستیم که وجود مطلق، از غنای وجودی بیشتری نسبت به هر موجود خاصی برخوردار است، و موجودات دیگر را ایجاد می کند. ما دلایل زیادی برای به کارگیری (البته با توجه کامل و شرایط لازم) اصطلاح هستی وجود دارد داریم. مک کواری اضافه می کند که be -Letting (بر طبق کاربرد معمولی) معنی به حال خود رها کردن نمی دهد. بلکه مفهوم آن چیزی سازنده تر و مثبت تر و فعالتر از توانایی بودن، نیروی بودن دادن، یا هستی به همراه آوردن است. be -Letting می تواند بیشتر از طریق اندیشه حضور و جلوه فهمیده شود.
ما وجود مطلق را از طریق حضور و تجلیش در موجودات خاص می شناسیم. در سلسله مراتب تکامل، وجود مطلق در موجوداتی که مراتب بالاتری دارند نسبت به آنهایی که مراتب پایین تری دارند تجلی بیشتری دارد. برای نمونه یک اتم هیدروژن و نفس انسانی، هر دو جلوه ای از هستیند، اما نفس انسانی تجلی بیشتری نسبت به یک اتم دارد. خداوند به عنوان وجود مقدس نیروی نهایی است که ایجاد می شود. او همه موجودات را به وسیله نیروی کن فیکون خلق می کند و زنده نگه می دارد. به این دلیل او شایسته و سزاوار پرستش و اطاعت است. مک کواری عقیده دارد که او و اتو در تجزیه و تحلیل پدیداری اشیا با همدیگر هم عقیده اند. تجزیه و تحلیل نهایی ما در مورد هستی به عنوان اوی بی نظیر که ایجاد می کند و در سایر موجودات حضور و جلوه می یابد مشابه تجزیه و تحلیل ملکوت به عنوان سر عظیم و محبوب بزرگ است.
مک کواری این اصطلاح شناسیش را به عنوان آخرین مرحله در فرآیند تزکیه الهی در نظر می گیرد. از نظر اسطوره شناسی، خداوند اوی انسان گونه تصور می شد، یعنی موجودی شبیه به خودمان اما قدرتمندتر از ما، که در مکانی معین مثلا بالای یک کوه و یا شاید در آسمان سکونت داشت. گرچه خداگرایی سنتی، ارکان و مبانی انسانی را تعدیل کرد یا آن را به طور نمادین تشریح نمود اما هنوز به خداوند مانند موجودی دیگر علاوه بر موجوداتی که در جهان می شناسیم نگریسته می شود. مک کواری ادعا کرد که خداگرایی هستی شناختی او این عقیده که خداوند موجودی است که در کنار سایر موجودات قرار دارد را باطل می کند و ما را به عقیده یگانگی و بی همتایی و غایت می رساند، که قبلا اینها را در اختیار نداشته است. مک کواری خیلی علاقه مند بود که جایگاهی را برای الحاد حقیقی قرار دهد. الحاد انکار قداست هستی است و در نتیجه انکار اینکه انسان باید به هستی ایمان بیاورد یا انکار پذیرفتن حالت پذیرش و تعهد نسبت به خداوند است.
رد نظریه همه خدایی یا وحدت وجود
همچنین مک کواری نظریه همه خدایی یا وحدت وجود را قاطعانه رد کرد. وجود محض نه تنها یک موجود نیست بلکه مجموع اشیا و یا تمامیت اشیا و یا یک وجود جامع و فراگیر نیز نمی باشد. وجود مطلق یک امر متعالی است و این واژه نه تنها برتری خداوند را نسبت به جهان نشان می دهد بلکه ویژگی بالکلی دیگر بودن او را در برابر هر آنچه که در جهان هست نیز نشان می دهد. پس خداوند چه صفات و ویژگیهایی دارد؟ مک کواری تاکنون قداست را به خداوند نسبت داده است و در مجموعه کتابهایش صفات دیگری که در مسیحیت به خداوند نسبت داده شده است را نیز به این صفت اضافه می کند. او این ویژگی را از طریق مفهوم همانندی توجیه می کند.
نتیجه درک و فهم وجود مطلق
مطمئنا درک و فهم وجود مطلق که در بخشهای قبلی تدوین شده است ما را قادر می سازد تا تشبیه انگاری را طوری تفسیر کنیم که نه خدا را آنقدر به انسان تشبیه کنیم و نه کاری کنیم که میان آن دو شکاف و فاصله ای پر ناشدنی ایجاد گردد. وجود مطلق به عنوان اوی بی نظیر و متعالی نامیده شده است و بدون وجود مطلق که ایجاد کننده موجودات است، موجودات نمی توانند وجود داشته باشند، اما وجود مطلق در موجودات دیگر حضور می یابد و جلوه گر می شود. بدون در نظر گرفتن موجودات، وجود مطلق از عدم قابل تشخیص نیست. از این رو، وجود مطلق و موجودات، نه می توانند کاملا به هم شبیه باشند و نه می توانند از هم جدا باشند. این نظریه هستی شناختی با تجربیات دینی مطابق است که مربوط است به امر قدسی به عنوان موجودی عظیم و محبوبی بزرگ که به وسیله دیگر بودگی و قرب متمایز می شود.
دو معیار برای انتخاب از میان نمادهای الهی
مک کواری سپس دو معیار را برای انتخاب از میان نمادهای الهی پیشنهاد می کند. ما باید آنهایی را انتخاب کنیم که بالاترین درجه از وجود مطلق را به طور خاص نشان دهد. هر دو معیار اهمیت و برتری نمادهایی که از قلمرو وجود بشری گرفته شده اند را ایجاب می کند. اولین معیار به این جهت آن را ایجاب می کند که وحی الهی در مسیح همه جنبه هایش متشخص است. معیار دوم به این دلیل آن را ایجاب می کند که موجودات میزان وسیعی از مشارکت را در وجود مطلق دارا هستند و به بهترین نحو می توانند بر وجود او دلالت داشته باشند.
مک کواری در بسیاری از موارد که می خواهد مفهومی را تفسیر کند به آداب و رسوم مسیحیت پایبند است. آکویناس مطمئنا با اینکه خدا یک موجود نیست، موافق است. او همچنین معتقد است که همانندی هستی تعریف تشبیهی از ماهیت خدا را امکان پذیر می کند. مک کواری علاقه اش را به خداگرایی با رد نظریه وحدت وجود و با انتساب اولویت و پیشینگی به نمادهای شخصی در مباحث خداشناسی بیشتر نشان می دهد.
1) مک کواری نتوانسته است آن طور که باید و شاید بین هستی به معنای ماهیت و هستی به معنای وجودی، تفاوت قائل شود. بین اینکه یک شیء چیست؟ و اینکه یک شیء وجود دارد. ماری تین این تفاوت را چنین بیان می کند: «هستی در معنای وجودی و هستی در معنای ماهیت به دو طبقه متفاوت تعلق دارند. واژه هستی دو معنای کاملا متفاوت دارد. برای مثال در عبارت بودن یا نبودن هستی به معنای وجودی به کار رفته است. اما بر عکس در عبارت یک زنده هستی در معنای ماهیت به کار رفته است. در وضعیت اول واژه هستی دلالت بر عمل بودن دارد که یک شیء را خارج از نیستی و عدم و بدون در نظر گرفتن علتهایش بدیهی فرض می کند. اما در وضعیت دوم هستی دلالت بر یک واقعیت و یا امکان وجودی دارد.»
2) مک کواری نتوانسته است به طور مناسب تفاوت میان مفهوم (X) و وجود (X) را بیان کند. ما می توانیم مفهومی را از جوهر یا ماهیت X داشته باشیم اگرچه آن X وجود نداشته باشد. ما حتی می توانیم X را به عنوان یک وجود تصور کنیم (و با صراحت حکم کنیم که آن وجود دارد) اگرچه آن X وجود نداشته باشد. در مورد خداوند نیز می توانیم او را به عنوان واجب الوجود (وجود ضروری) تصور کنیم (و به طور صریح حکم دهیم که او وجود دارد) اگرچه هیچ تناقض منطقی در انکار خدا وجود ندارد. فقدان این تناقض، برهان هستی شناسی را در همه اشکالش، باطل می کند.
3) البته نه اینکه مک کواری با این تفاوتها آشنا نبوده است و یا اینکه با آنها مخالف بوده، اما گمان می رود که ضعف او در مشخص کردن و اهمیت ندادن به این تفاوتها باعث کلی گویی و ابهام در گفته هایش در مورد وجود خداوند شده است. حتی اگر خدا نبود باز می توانستیم ماهیت خدا را تصور کنیم (با محدودیتهایی که به وسیله همانندی تحمیل می شوند.) همچنین می توانستیم او را به عنوان یک واجب الوجود تصور کنیم حتی اگر او وجود نداشت. حد اکثر چیزی که ایده واحب الوجود ایجاب می کند این است که اگر خدا هست، او ضرورتا هست، اما هیچ بحثی نمی تواند اگر را برطرف کند. او اشاره می کند که خداوند به عنوان یک موجود محدود و متناهی وجود ندارد.
مک کواری این چنین نتیجه می گیرد: «می توان مدعی شد که هنگامی که می گوییم خدا وجود دارد به کلی نادرست است و اگر این فکر را در ما ایجاد کند که بگوییم او مانند سایر موجودات است ممکن است ما را به اشتباه بیندازد. اما بهتر است که بگوییم خدا وجود دارد تا اینکه بگوییم خدا نیست، در حالی که ایجاد کنندگی خداوند مقدم بر موقعیت وجودی هر موجود خاصی است.» علت تردید مک کواری مشخص نیست. اگر از بیان کردن قاطعانه خدا هست خودداری کنیم، باید بگوییم که خداوند واقعیت مستقل و بی نیاز دارد، اما جمله دوم معادل با جمله اول است سئوال ساده آیا خدا هست؟ (که تیلور آن را به عنوان نام آخرین کتابش انتخاب کرده) همواره مطرح بوده است.
4) استفاده مک کواری از کلمه هستی به عنوان واژه ای که هم بر خداوند دلالت دارد و هم بر موجودات محدود، واقعیت برتری خداوند را آشکار نمی کند. مسلما مک کواری در برخی موارد برتری هستی خداوند را با استفاده از حرف بزرگ B و به وسیله صفت مقدس نشان می دهد. با این همه، یک علامت دقیق برای اینکه همه خدایی برداشت نشود، لازم است. اصل خود بودن تبلیغ در این زمینه پیشرفت بهتری دارد. آنچه کاملا واضح است این است که هستی (و حتی وجود مطلق) باید قائم به ذات یا نامحدود باشد. اهمیت این نکته در انتقاد شماره بعد مشخص می شود.
5) در استفاده از مفهوم be -Letting مک کواری به طور غیر مجاز از هستی محدود به هستی نامحدود انتقال می یابد. وی در مجموعه مباحث مربوط به ایده هستی چنین گفته است که هستی مافوق همه طبقات است و می پرسد که هستی چگونه باید توضیح داده شود؟ بعد از در نظر گرفتن نیرو و فعل تصمیم می گیرد تا از طریق be -Letting به بهترین وجه توضیح دهند. او این مفهوم را چنین توضیح می دهد: به طور معمول واژه Let be در انگلیسی به معنی به حال خود گذاشتن، و دخالت نکردن به کار می رود، اما این معنی در اینجا مد نظر نیست. منظور از be -Letting چیزی سازنده تر و مثبت تر و فعالتر از توانایی بودن، نیروی هستی دادن، و یا هستی را به همراه آوردن است. این معنی از be -Letting فقط در مورد خداوند به عنوان آفریدگار به کار می رود و واضح است که این همان کاربردی است که مک کواری درنظر داشته است. از این رو می گوید که تجزیه و تحلیلش در مورد هستی منجر می شود به ایده خداوند به عنوان یک بی نظیر که موجودات را به وجود می آورد و در آنها حضور و تجلی می یابد. او دوباره بعد از توضیح بی میلیش برای نسبت دادن وجود به خداوند، ادعا می کند که خدا (یا هستی) نیست، اما ترجیحا او ایجاد می کند موجودات را.
در اینجا دو نکته باید گفته شود:
نکته اول اینکه: به طور کلی تعریف هستی با واژه be -Letting انسان را به اشتباه می اندازد. فقط خدا (به عنوان نمونه هستی نامحدود) ایجاد کننده است و همه موجودات محدود نتیجه خلاقیت و ایجادکنندگی او هستند.
نکته دوم اینکه: یک تجزیه و تحلیل بیطرفانه در مورد موجودات محدود باعث وجوب منطقی ایده یک موجود نامحدود که در موجودات دیگر حضور و جلوه می یابد و آنها را ایجاد می کند نمی شود. یک ملحد با دلایلی محکم می تواند پاسخ دهد که او می تواند موجودات محدود را به سادگی ببیند که وجود دارند و هیچ الزام منطقی وجود ندارد تا وجود مقدس که موجودات را با نیروی درونی و نیروی خلاقیت خود ایجاد می کند بدیهی فرض کنیم. به طور کلی کاربردی که مک کواری از اصطلاح be -Letting برای وجود داشته است هم از لحاظ هستی شناسی و هم از نظر منطقی غیر مجاز است. از نظر هستی شناسی به این دلیل نادرست است که فقط یک هستی خداوند می تواند موجود ایجاد کند و از لحاظ منطقی به این دلیل نادرست است که یک تحلیل بیطرفانه در مورد موجودات محدود باید به این ایده که موجودات اساسی الهی دارند منتهی شود.
6) مک کواری این طور تلقی می کند که تغییر و شدن باید به خدا نسبت داده شود. وی تا آنجا پیش می رود که می گوید، وجود منطق خود را در تاریخ گسترش می دهد و واقعیت می بخشد. اما دلایلی را که باعث شده است خداشناسان سنتی قاطعانه بگویند خداوند فعلیت محض است بررسی نکرده است. همچنین او مشخص نکرده است که آیا خداوند در همه جنبه ها تغییر می کند یا نه. و بالاخره تنها مبنای او برای بدیهی فرض کردن تغییر در مورد خداوند، قابل تردید است. وی چنین ادعا می کند که به علت اینکه شدن دلالت بر وجود مطلق می کند، وجود مطلق نیز بر شدن دلالت می کند، اما ادعای او واضح و مشخص نیست و ما هیچ معیاری را برای سنجش میزان صحت آن پیشنهاد نمی کنیم.