اصلاح امت با اصلاح افراد آن آغاز مى شود، و اصلاح فرد با پاکیزه کردن نفس و تصحیح انگیزه ها و اهداف آن صورت پذیر خواهد شد. هر کس بنابر آنچه هدفهاى وى به او تکلیف مى کند، به عمل مى پردازد، و به پیشامدهاى زندگى مى نگرد، و طرز تلقى خود را از آنها بنابر انگیزه هاى خویش در نظر مى گیرد، و قرآن حکیم مسئولیت اصلاح انگیزه ها و هدفهاى شخص را در ضمن تحمیل مسئولیت افکار وى، بر او تحمیل مى کند. تو آزاد نیستى که هرگونه مى خواهى به تفکر بپردازى، از آن رو که بعضى از این اندیشه ها ساخته هایى شیطانى است که بزرگ و بزرگتر مى شود تا به صورت کارهایى پلید درمى آید. پس بر تو لازم است که بر قلب خود سخت مراقب باشى تا هر اندیشه پلید و هواى نفس انحرافى نتواند در آن داخل شود، و نیز بر تو واجب است این مطلب را بدانى که علم و قدرت و سلطه خدا بر تو و بر آسمانها و زمین احاطه دارد و بنابراین آگاهانه مواظب اعمال خود باشى.
مى گوید: «لله ما فی السماوات و ما فی الأرض و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله؛ آنچه در آسمانها و زمین است از آن خدا است و (به همین دلیل) اگر آنچه را در دل دارید آشکار سازید یا پنهان کنید خداوند شما را مطابق آن محاسبه مى کند.» «فیغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء؛ سپس هر کس را که بخواهد (و شایسته بداند) مى بخشد و هر کس را بخواهد (و مستحق ببیند) مجازات مى کند.» (بقره/ 284)
آنچه در آسمانها و زمین است، که از آن جمله، شما انسانها و اعمال شما است، و آنچه که دلهاى شما کسب مى کند همه و همه ملک خدا است، و خدا محیط به شما و مسلط و مشرف بر اعمال شما است، و براى او هیچ تفاوتى ندارد که شما اعمالتان را علنى انجام دهید، و یا پنهانى، هر جور انجام دهید، خداوند شما را به آن محاسبه مى کند. و چه بسا مى توان نکته اى را از ظاهر آیه دریافت، و آن این است که در آیه شریفه بین چهار چیز دو به دو مقابله افتاده، یعنى بین زمین و آسمان یک مقابله، و بین صفات درونى و اعمال ظاهرى یک مقابله شده، در نتیجه آسمان هم سنخ و هم طراز اعمال نفس، و صفات درونى است، و زمین، هم سنخ اعمال بدنى قلمداد شده، پس وقتى مى فرماید: آنچه در آسمانها است ملک خدا است، نتیجه مى دهد پس صفات نفسانى بشر نیز ملک او است، و وقتى مى فرماید: "و ما فی الأرض" نتیجه مى دهد که پس اعمال انسانها نیز ملک او است، و در آخر نتیجه مى دهد: آنچه در دلهاى آنان پوشیده هست، چه اظهار بشود و چه نشود ملک خدا است، و به زودى خداى تعالى با محاسبه خود در این ملک تصرف خواهد کرد.
خداوند انسان ها را به جهت احوال و ملکات نفسانى منشا اعمال محاسبه مى کند. در جمله ی "و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله"، کلمه ی "ابداء" به معناى اظهار است، در مقابل "اخفا"، که به معناى پنهان کردن است، و معناى کلمه ی "ما فی أنفسکم"، "ما استقر فى انفسکم" است، یعنى آنچه در دلهاى شما جایگزین شده، چون هم عرف و هم لغت از آن عبارت این معنا را مى فهمد، و معلوم است که در نفس چیزى به جز ملکات و صفات چه فضائل و چه رذائل مستقر نمى شود. آرى آنچه در نفس مستقر مى شود صفاتى چون ایمان و کفر و حب و بغض و عزم و غیر اینها است، اینها است که هم مى توان اظهارش کرد و هم پنهانش داشت، اما مى توان اظهار کرد چون صفات اصولا در اثر تکرار، افعال مناسب با خود پیدا مى کند، و وقتى فعلى از کسى صادر شد، عقل هر کس از آن فعل کشف مى کند که فلان صفتى که مناسب با این فعل است در نفس فاعل وجود دارد. چون اگر این صفات و ملکات در نفس مستقر نبود، افعال مناسب با آن از جوارح صادر نمى شود.
پس با صدور این افعال براى عقل روشن مى شود که منشاى براى این افعال در نفس فاعل هست، و اما مى توان اخفا کرد براى اینکه ممکن است انسان آن کارى که دلالت بر وجود منشاش در نفس دارد انجام ندهد.
کوتاه سخن اینکه ظاهر جمله ی "ما فى أنفسکم" ثبوت و استقرار در نفس است، البته منظور ما از این حرف این نیست که از ظاهر عبارت نامبرده مى فهمیم که منظور استقرار صفات، به نحوى است که نظیر ملکات راسخه نتوان آن را از نفس زایل نمود، بلکه منظور ما ثبوت و استقرار تامى است که مى توان صدور فعل را مستند به آن کرد، و ظهور این معنا از جمله ی "ان تبدوا" و جمله ی "او تخفوه" قابل انکار نیست، براى اینکه خود ابدا و اخفا دلالت دارد بر اینکه آنچه در نفس هست طورى است که هم ممکن است منشا اظهار باشد، و هم ممکن است منشا اظهار نباشد، (پس با ملکات راسخه اى که نمى شود از بروز و ظهورش جلوگیرى کرد، فرق دارد)، پس آیه شریفه به احوال نفس نظر دارد، نه به ملکات راسخه در نفس.
اما خاطراتى که گاهى بى اختیار در نفس خطور مى کند، و همچنین تصورات ساده اى که دنبالش تصدیق نیست، از قبیل صورت و قیافه گناهى که در نفس تصور مى شود، بدون اینکه تصمیم بر آن گناه گرفته شود، لفظ آیه به هیچ وجه شامل آنها نیست، چون توجه فرمودید که اینگونه تصورات، استقرارى در نفس ندارند، و منشا صدور هیچ فعلى نمى شوند. پس حاصل کلام این شد که آیه شریفه تنها بر احوال و ملکات نفسانیه اى دلالت دارد که منشا صدور افعال هستند، چه فعل اطاعت و چه معصیت، و خداى سبحان انسان ها را با آن احوال و ملکات محاسبه مى کند.
در نتیجه آیه شریفه همان سیاقى را دارد که آیه: «لا یؤاخذکم الله باللغو فی أیمانکم ولکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم؛ خداوند شما را به سوگندهاى لغوتان مؤاخذه نمى كند ولى شما را بدانچه دلهايتان [از روى عمد] فراهم آورده است مؤاخذه مى كند و خدا آمرزنده بردبار است.» (بقره/ 225) و آیه: «فإنه آثم قلبه؛ هر كه آن را كتمان كند قلبش گناهكار است.» (بقره/ 283) و آیه: «إن السمع و البصر و الفؤاد کل أولئک کان عنه مسؤلا؛ گوش و چشم و قلب همه مورد پرسش واقع خواهند شد.» (اسراء/ 36) دارند، چون همه این آیات دلالت دارند بر اینکه قلوب که مراد از آن، همان نفوس است احوال و اوصافى دارد، که آدمى با آن احوال محاسبه مى شود.
نیز آیه شریفه: «إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم فی الدنیا و الآخرة؛ كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در ميان آنان كه ايمان آورده اند شيوع پيدا كند براى آنان در دنيا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود.» (نور/ 19) که ظهور در این دارد که عذاب تنها و تنها به خاطر دوست داشتن اشاعه فحشا است، و معلوم است که دوستى حالتى قلبى است. این بود ظاهر آیه، و لازم است دانسته شود که آیه شریفه تنها دلالت دارد بر اینکه محاسبه بر معیار حالات و ملکات قلبى است، چه اظهار بشود، و چه نشود، و اما اینکه جزاى آن، در دو صورت اظهار و اخفا یک جور است یا نه؟ و به عبارت دیگر آیا جزا تنها بستگى به تصمیم دارد؟ خواه عمل را هم انجام بدهد یا ندهد؟ و خواه مصادف با واقع هم بشود یا نشود؟ و مثلا کاسه اى که شراب تشخیص داده بنوشد، بعد معلوم شود آب بوده، آیه شریفه ناظر به این جهات نیست.
اقوال نادرستى که در تفسیر آیه ی "إن تبدوا ما فی أنفسکم" گفته شده است. ولى مفسرین در تفسیر آن به راههاى مختلفى رفته اند، چون خیال کرده اند که آیه دلالت مى کند بر اینکه تمامى خاطراتى که در نفس خطور مى کند چه در نفس مستقر بشود و دل آن را بپذیرد و چه نپذیرد مورد مؤاخذه قرار مى گیرد در حالى که اگر چنین باشد در حقیقت آیه شریفه تکلیفى طاقت فرسا کرده، براى اینکه همه مى دانیم دل آدمى در و دروازه ندارد، هر خیالى و خاطره اى در آن وارد مى شود، و این امرى نیست که بتوان از آن اجتناب کرد مفسرین خودشان متوجه این اشکال شده، بعضى به آن ملتزم شده اند، و بعضى در مقام خلاصى از آن وجوهى ذکر کرده اند.
بعضى گفته اند: آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه آنچه وارد دل مى شود به حساب مى آید، و این تکلیفى است خارج از قدرت، و به همین جهت آیه اى دیگر که بعد از آن قرار دارد، آن را نسخ کرده مى فرماید: «لا یکلف الله نفسا إلا وسعها؛ خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايى اش تكليف نمى كند.» (بقره/ 286) و این پاسخ صحیح نیست، زیرا اولا: آیه چنین عمومیتى ندارد. و در ثانى تکلیف به ما لا یطاق و طاقت فرسا از خداى حکیم بدون شک، جایز نیست، و در ثالث خود خداى تعالى فرموده که «و ما جعل علیکم فی الدین من حرج؛ در دین هیچ حرجى بر شما نیست.» (حج/ 78)
بعضى دیگر گفته اند که آیه شریفه مخصوص کتمان شهادت و مربوط به آیه قبل است، که درباره قرض سخن مى گفت، لیکن این پاسخ هم درست نیست، هم چنان که سخن بعضى دیگر که گفته اند: مخصوص کفار است صحیح نیست. بعضى دیگر گفته اند معناى آیه این است که اگر با اعمال خود بدى هاى نهفته در دلهایتان را بروز دهید، یعنى آن را علنى کنید، و چنین اعمالى را در انظار عموم مرتکب شوید، و یا در خلوت و پنهان از انظار عموم انجام دهید، در هر دو حال خدا آن اعمال را به حسابتان محاسبه خواهد کرد. بعضى دیگر گفته اند: مراد از آیه شریفه مطلق خاطرات است، اما مراد از محاسبه، معناى معمولى آن نیست، بلکه خبر دادن است، مى فرماید: هر چه به خاطر شما خطور کند چه اظهارش بکنید و چه نکنید، خدا در روز قیامت شما را از آن خبر خواهد داد، و به گفته این مفسر آیه شریفه همان معنا را مى خواهد برساند که آیه «فینبئکم بما کنتم تعملون؛ شما را به آنچه مى كرديد خبر خواهد داد.» (زمر/ 7) آن معنى را مى رساند و این وجه و وجه قبلیش به دلیل اینکه خلاف ظاهر آیه است که بیانش گذشت مردود است.
در آیه شریفه، مغفرت الهى و یا عذاب او فرع بر مالکیت خدا و احاطه اش به اعمال مردم، شده: «فیغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء، و الله على کل شی ء قدیر؛ آنگاه هر كه را بخواهد مى بخشد، و هر كه را بخواهد عذاب مى كند، و خداوند بر هر چيزى تواناست.» (بقره/ 286) و این مطلب اشاره به این است که مراد از جمله ی "ما فی أنفسکم"، صفات و احوال بد درونى است، گو اینکه کلمه مغفرت گاهى در قرآن کریم در غیر مورد گناهان نیز استعمال مى شود، ولى این استعمال خیلى نادر و کم است، که احتیاج به کمک قرائن دارد، قرائنى که بفهماند منظور نوع خاصى از مغفرت است، نه مغفرت معمولى که همان آمرزش گناهان باشد، و جمله ی "و الله على کل شی ء قدیر" تعلیلى است راجع به مفهوم جمله اخیر و یا به مفهوم همه آیه.