تلمیح به آیات در آثار فردوسی
اگر مرگ کس را نیوباردی *** ز پیر و جوان خاک بسپاردی
(او باریدن= بلعیدن، فروبردن) (سپاردن و سپاریدن= پرگشتن و انباشته شدن)
اگر مرگ بر ما نکردی کمین *** ز بس جانور تنگ بودی زمین
که تلمیح است بدین آیت شریفه: «و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض، ولکن الله ذو فضل علی العالمین؛ اگر خدا برخی از مردم را به برخی دیگر از میان نمی برد زمین در تباهی می افتاد، ولی خدا بر جهانیان فضل دارد» (بقره/ 251). مفسران گفتند: مراد آن است که اگر نه خدا بلا دفع کردی به مؤمنان و ابرار از کافران و فجار، زمین و هر چه در آن است هلاک شدندی. ولیکن خدای تعالی خداوند فضل و کرم و رحمت است بر جهانیان؛ آنان که مستحق اند و آنان که مستحق نیستند از آنجا که رحمت او واسع است بر مؤمن و کافر و بر و فاجر. محمدرشید رضا از قول شیخ محمد عبده گوید (تفسیر المنار) که: آیه، اشاره به قاعده ای است که مردم عصر ما آن را تنازع بقا می گویند. و گوید: این قاعده از اصول ماده انگاران و یا دهریان نیست بلکه در چند جای قرآن بدان اشاره شده. و تنازع افراد انسانی، برای انتخاب زندگانی بهتر است زندگانی ای که در آن عدل و حق و امن حاصل باشد، نه تنازع برای ظلم و جور و کشته شدن ناتوانان و مظلومان به دست زورمندان و ظالمان. و از همین جاست که می گوید لفسدت الارض یعنی اگر دفع مردم نبود یعنی برخی از آنان (یعنی نیکان و حق جویان) برخی دیگر (یعنی سیاهکاران و فساد جویان) را از میان برنمی داشتند، زمین فاسد می شد، پس این جنگ و پیکار، نوعی دفاع مطلوب است که فساد را از زمین می برد و آن حکم را که بهتر باشد به جای فساد و سیاهکاری می نشاند. و خدای تعالی باز می فرماید: «و لولا دفع الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد یذکر فیها اسم الله کثیرا؛ اگر خدا برخی از مردم را به برخی دیگر دفع نمی کرد البته صومعه ها و کلیساها و کنشتها و مسجدهایی که نام خدا در آنها بسیار یاد می شود ویران می گشت» (حج/ 40).
پیری و عوارض آن در آیات قرآن و اشعار فردوسی
نماند کسی خود به گیتی دراز *** که ناید به رفتن مر او را نیاز
بدانگه که خم گیردت یال و پشت *** به جز باد چیزی نداری به مشت
گرانی درآید تو را در دو گوش *** نه تن ماندت بر یکی سان نه هوش
نبینی به چشم و نپویی به پای *** بگویی به بانگ بلند، ای خدای
مرا پیش خود بر به زودی نه دیر *** که گشتم من از خاک تاریک سیر
که تلمیح است به آیه شریفه: «ومن نعمره ننکسه فی الخلق افلا یعقلون؛ و هر کس که او را عمر دراز دهیم در آفرینش نگونسازش کنیم، آیا در نمی یابند» (یس/ 68). مراد این است که پس از قوت ضعیف شود، و از پس زیادت جسم ناقص گردد؛ و از پس طراوت، پژمرده گردد؛ و از پس هوشیاری، کودن و خرف شود. و مانند آن در جای دیگر گفت: «ومنکم من یرد الی ارذل العمر لکی لا یعلم بعد علم شیئا؛ و از شما کسی هست که به خوارترین زندگانی باز گردانده شود تا پس از دانستن چیزی نداند» (نحل/ 70).
عشق به وطن در اشعار فردوسی و روایات
چو ایران نباشد تن من مباد *** بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
ز بهر بر و بوم و فرزند خویش *** زن و کودک خرد و پیوند خویش
همه سر به سر تن به کشتن دهیم *** از آن به که کشور به دشمن دهیم
که تلمیح بسیار لطیفی است به حدیث صحیح و معروف: «حب الوطن من الایمان؛ دوست داشتن میهن از ایمان است» (سیوطی، جامع صغیر). حدیث بودن این عبارت میان شاعران بزرگ فارسی مسلم بوده است. سعدی گوید:
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح *** نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم
دلم از صحبت شیراز بکلی بگرفت *** وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم
مولوی گوید:
در سفر گر روم بینی یا ختن *** از دل تو کی رود حب الوطن
طلب علم در روایات و اشعار فردوسی
میاسای ز آموختن یک زمان *** ز دانش میفکن دل اندر گمان...
توانا بود هر که دانا بود *** ز دانش دل پیر برنا بود
که اشاره به احادیث زیادی است از جمله: «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد» که همو در معنی آن فرماید:
چنین گفت پیغمبر راستگوی *** ز گهواره تا گور دانش بجوی
ز دانش در بی نیازی بجوی *** وگر چند از او سختی آید به روی
و نیز «اطلبوا العلم ولو بالصین؛ دانش را بجویید اگرچه در چین باشد» (در جای بسیار دور باشد)، و نیز «طلب العلم فریضة علی کل مسلم ومسلمه؛ جستن دانش بر هر مسلمانی واجب است» و همه این موارد تلمیحی است به آیه 9 از سوره زمر «قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انما یتذکر اولوالالباب؛ بگو آیا برابر هستند کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند؟ (و) تنها خردمندان پند می گیرند».
به عنبر فروشان اگر بگذری *** شود جامه ات سر به سر عنبری
وگر بگذری سوی انگشت گر *** از او جز سیاهی نیابی دگر!
که ریشه آن بی تردید حدیثی است که بخاری در صحیح، به عبارت زیر نقل کرده است: «مثل الجلیس الصالح و السوء کحامل المسک و نافخ الکیر...».
ز دانش چو جان تو را مایه نیست *** به از خامشی هیچ پیرایه نیست
که بر انجمن، مرد بسیار گوی *** بکاهد به گفتار خویش آبروی
که تلمیح است به این حدیث که «المکثار مهذار؛ پر گوی پریاوه است»، و یا این حدیث که سیوطی در جامع صغیر آورده: «اکثر الناس ذنوبا یوم القیامة اکثرهم کلاما فیما لا یعنیه؛ بیشترین مردم به گناه در روز رستاخیز کسی باشد که بیشتر در آنچه او را سودی ندارد سخن در پیوندد».
قضا چون ز گردون فرو هشت پر *** همه زیرکان کور گردند و کر
که تلمیح است به حدیث معروف «اذا جاء القضاء ضاق الفضاء؛ هرگاه قضا اندر آید فضا تنگ گردد». و «جفت القلم بما هو کائن» (فروزانفر، احادیث مثنوی).
سپاهی نباید که با پیشه ور *** به یک جوی جوینده هر دو هنر
یکی کارورز و یکی گرزدار *** سزاوار هر کس پدید است کار
چو این کار او جوید او کار این *** پر آشوب گردد سراسر زمین
که تلمیح است به حدیث «استعینوا علی کل صنعه بصالح اهلها؛ در هر کار و پیشه ای از کاردانان آن پیشه یاری خواهید».
ز فرمان ورایش کسی نگذرد *** پی مور بی او زمین نسپرد
جهان را فزایش ز جفت آفرید *** که از یک فزونی نیاید پدید
یکی نیست جز داور کردگار *** که او را نه انبار و نه جفت و یار
هرآنچه آفریدست به جفت آفرید *** گشاده ز راز نهفت آفرید
زمانه به مردم شد آراسته *** وز او ارج گیرد همه خواسته
اگر نیستی جفتی اندر جهان *** بماندی توانایی اندر نهان...
«ما من دابة الا هو آخذ بناصیتها؛ هیچ جنبنده ای نیست مگر اینکه پیشانی او را گرفته باشد (مقهور قدرت او نباشد)» (هود/ 56)، «و جعل منها زوجها لیسکن الیها؛ و از او همسر او را آفرید تا بدو آرام گیرد» (اعراف/ 189)، «و من کل شیء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون؛ و از هر چیزی دو جفت آفریدیم، باشد که شما بیندیشید» (ذاریات/ 49)، «و انه خلق الزوجین الذکر و الانثی؛ و اینکه خدا بجفت ها را نر و ماده آفرید» (نجم/ 45)، «و من کل الثمرات جعل فیها زوجین اثنین؛ و از همه ی میوه ها در آن (دنیا) دو جفت آفرید» (هود/ 40).
دلاور که نندیشد از پیل و شیر *** تو دیوانه خوانش مخوانش دلیر
هنر خود دلیری است بر جایگاه *** که بد دل نباشد خداوند گاه
دگر مهتر آن مرد با هنگ و جنگ *** که هم با شتابست و هم با درنگ
زخاک و ز آتش میانه گزید *** چنان کز ره هوشیاران گزید
«و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة؛ با دستان خویش خود را به هلاکت میفکند» (بقره/ 195).
مبر خود به مهر زمانه گمان *** نه نیکو بود راستی در کمان
بر این گونه گردد بما بر سپهر *** بخواهد ربودن چو بنمود چهر
چو دشمنش گیری نمایدت مهر *** وگر دوست خوانی نبینیش چهر
یکی پند گویم تو را من درست *** دل از مهر گیتی بباید بشست
«الدنیا ملعونه ملعون ما فیها الا ذکر الله؛ دنیا نفرین شده است (و) آنچه در آن است نفرین شده یاد خدا» (سیوطی، جامع صغیر). «الدنیا لا تصفو لمؤمن کیف و هی سجنه و بلاءه؛ دنیا برای مؤمن پاک و پسندیده نباشد، چگونه باشد در حالی که آن زندان اوست و مایه گرفتاری و رنج او» (سیوطی، جامع صغیر).