اما در مورد اعتزال، ابن رومی نه آن را پنهان می کند و نه در آن باره به بحث و جدل می پردازد. بلکه به آن افتخار نموده نسبت به آن حرص می ورزد. از آن جمله درباره «ابن حریث» گفته است:
معتزلی مسر کفر *** یبدی ظهورا لها بطون
أ أرفض الاعتزال رأیا *** کلا لأنی به ظنین
لو صح عندی له اعتقاد *** ما دنت ربی بما یدین
ترجمه: «او یک معتزلی است در نهان که روی آن را می پوشاند در حالی که سرانجام پنهانی ها خود را آشکار می گردانند. آیا من عقیده اعتزال را رها کنم؟ ابدا، من در دادن آن بخیلم. به نظر من اگر عقیده «ابن حریث» به چیزی غیر از اعتزال باشد، من به دین او نخواهم بود.»
مذهب ابن رومی در اعتزال، تابع قدریه است قدریه یعنی کسانی که قائل به اختیارند و خداوند را از کیفر جبر بر عملی که انجام شده، تنزیه می کنند. این مطلب از سخن او در خطاب به «عباس بن قاشی» که او را به پیوند مذهبی سوگند می دهد معلوم می شود:
إن لا یکن بیننا قربی فآصرة *** للدین یقطع فیها الوالد الولدا
مقالة العدل و التوحید تجمعنا *** دون المضاهین من ثنی و من جحدا
و بین مستطرفی غی مرافقة *** ترعی فکیف اللذان استطرفا رشدا
کن عند أخلاقک الزهر التی جعلت *** علیک موقوفة مقصورة أبدا
ما عذر معتزلی موسر منعت *** کفاه معتزلیا مقترا صفدا
أ یزعم القدر المحتوم ثبطه *** إن قال ذاک فقد حل الذی عقدا
أم لیس مستأهلا جدواه صاحبه *** أنی و ما جار عن قصد و لا عندا
أم لیس یمکنه ما یرتضیه له *** یکفی أخا من أخ میسور ما وجدا
لا عذر فیما یرینی الرأی علمه *** للمرء مثلک ألا یأتی السددا
«اگر بین ما، قرابت فامیلی هم نباشد بستگی دینی به حدی است که پدر را از فرزند جدا می سازد. ما در عقیده به عدل و توحید با هم مشترکیم ولی نه با کسانی که شبیه این دو را گویند یا منکر هر دو گردند. میان دو کس که بدعتی گمراه کننده نهاده اند، رفاقت حاکم است تا چه رسد به کسانی که سنت هدایت نهند. با خوی شکوفان خود که بر تو ملازم و پاینده است، مضبوط و دائمی باش. چیست عذر یک نفر معتزلی متمکن، که دست خود را از مساعدت معتزلی درویش باز میکشد. آیا می پندارد تقدیر حتمی او، به تأخیر می افتد، اگر چنین پنداری داشته باشد پیمان اعتزالش را گسیخته است. یا عطای او شایستگی رفیقش را ندارد؟ چگونه و حال آنکه او از راه به در نرفته و منحرف نشده است. یا چیزی که بتواند او را راضی کند در اختیارش نیست در صورتی که برادر از برادر به آنچه میسور است بسنده می شود. اعلام می کنم، به عقیده من هیچ عذری برای شخصی مثل شما نیست، از اینکه رأی محکم را به کار نبندد.»
بدین ترتیب از کلامش واضح می شود او معتزلی و از اهل عدل و توحید است و این همان اسمی است که قدریه را بدان می نامند، زیرا آنان عدل را به خدا نسبت می دهند و بنده را نسبت به گناهی که خدا مقدر کرده و بدان مبتلا شده، قائل به کیفر نیستند. و به این علت که آنان خداوند را به یگانگی می شناسند، معتقدند قرآن مخلوق اوست، و قدیم نیست تا مانند او دارای صفت قدمت باشد. اینان برای خود نام عدل و توحید را انتخاب کرده اند تا به کسانی که می خواهند آنان را قدریه خوانده و حدیث «القدریة مجوس هذه الامة» را بر آنها تطبیق کنند، پاسخ رد داده باشند. می گویند ما قدریه نیستیم. این اسم شایسته کسانی است که عقیده به قدر داشته باشند. ما اهل عدل و توحیدیم و خدا را منزه از ظلم و شرک میدانیم. همچنین از سخنش واضح است که او عقیده به آزادی انسان در انجام کارهای خیر و شر، دارد و بر رفیقش اینطور استدلال کرده، به او می گوید: چرا به من پاداش نمی رسانی؟ اگر بگوئی مقدر نیست پس کو آزادی انسان در اعمالش، و اگر بگوئی نمی خواهی، پس در دوستی ستم کرده ای و آئین جوانمردی را شکسته ای.
او غیر از اینها، اشعاری صریح در عقیده به اختیار دارد که نشان می دهد انسان اعمالش را خود، پدید می آورد. مانند این شعر:
لو لا صروف الاختیار لأعنقوا *** لهوی کما اتسقت جمال قطار
ترجمه: «اگر دگرگونیهای آزادی و اختیار در کار نبود امیال و هوسها، مرا مانند رشته قطار اشتران، به خود می کشانید.» و این شعر دیگر او، که گوید:
أنی تکون کذا و أنت مخیر *** متصرف فی النقض و الإمرار
ترجمه: «کجا چنین باشی، و حال آنکه اختیار در کف تو است و در شکستن و بستن، تو خود دست اندر کاری.» و در این شعرش که گوید:
الخیر مصنوع بصانعه *** فمتی صنعت الخیر أعقبکا
و الشر مفعول بفاعله *** فمتی فعلت الشر أعطبکا
ترجمه: «نیکی مصنوعی است که بسازنده اش مربوط است، از این رو هر گاه دست در کار خیری زدی آن خیر تو را دنبال خواهد کرد. بدی نیز اثر عمل کننده آن است وقتی دست به کار شری زدی همان شر، هلاکت خواهد کرد.» ولی در تقسیم ارزاق عقیده به تقدیر دارد و می گوید:
الرزق آت بلا مطالبة *** سیان مدفوعه و مجتذبه
ترجمه: «روزی بدون طلب به پای خود می آید و فرق نمی کند چه از آن فرار کنی یا آنرا سوی خود فرا خوانی.» و نیز گوید:
أما رأیت الفجاج واسعة *** و الله حیا و الرزق مضمونا
ترجمه: «آیا نمی بینی راهها، در میان کوهها چقدر وسیع است، و خدا زنده و روزی تضمین شده است؟» (امینی گوید:) این مطلب در مورد رزقی است که شخص را می جوید و دنبال می کند اما در مورد رزقی که باید طلب کرد چنین نیست چنانکه به همین مضمون حدیث آمده است، در مورد رزقی که نباید طلب کرد، قدریه دچار تناقض نخواهند شد زیرا آنان تنها در اموری که انسان مورد ثواب و عقاب قرار می گیرد، قائل به اختیارند نه در مورد رزق و بهره های دنیوی.
اما درباره عقیده به دو طبیعت (که قبلا اشاره شد) واضح ترین سخنش در این اشعار است.
فینا و فیک طبیعة أرضیة *** تهوی بنا أبدا لشر قرار
هبطت بآدم قبلنا و بزوجه *** من جنة الفردوس أفضل دار
فتعوضا الدنیا الدنیة کاسمها *** من تلکم الجنات و الأنهار
بئست لعمر الله تلک طبیعة *** حرمت أبانا قرب أکرم جار
و استأسرت ضعفی بنیه بعده *** فهم لها أسری بغیر إسار
لکنها مأسورة مقصورة *** مقهورة السلطان فی الأحرار
فجسومهم من أجلها تهوی بهم *** و نفوسهم تسمو سمو النار
لو لا منازعة الجسوم نفوسهم *** نفروا بسورتها من الأقطار
أو قصروا فتناولوا بأکفهم *** قمر السماء و کل نجم سار
ترجمه: «ما و شما هر دو دارای طبیعت خاکی هستیم که همیشه ما را به جاهای بدی پرت می کند. قبل از ما آدم و همسرش را از بهترین خانه، بهشت برین (فردوس) سقوط داد. پس بجای باغها و رودهای روان، دنیای دنی را که مانند نامش پست است، به عوض گرفتند. سوگند به خدا، بد طبیعتی است که پدر ما را از مقام قرب جوار حق، محروم ساخت. فرزندان ضعیفش را بعد از خود، تسلیم اسارت کرد تا آنان بدون اسیر کننده ای، خود اسیر نفس گردند. ولی هوای نفس در آزادگان، اسیر و محدود، و مقهور قدرت آزاد مردی است. هر چند پیکرها به خاطر آن طبیعت به هوای نفس کشیده شوند ولی نفس مانند آتش به بلندی می گراید. اگر درگیری پیکرها با نفوسشان نبود، آنان با یک پرش شدید آن از همه اقطار می گذشتند. و اگر پرش آنان کوتاه تر هم بود، باز ماه کیهان و ستارگان گردنده را، در دست می گرفتند.»
امینی گوید: در اینجا نویسنده، نسبت های بی اساسی به ابن رومی داده، که در میزان حقیقت فاقد ارزش است. علت این نسبت ها فاصله گرفتن او از علم اخلاق و عدم درک معنی اشعار ابن رومی است که پنداشته افکار او با توحید اسلامی منافات دارد لیکن کسی که با سبکهای سخن آشنا باشد و غرائز مختلف انسان را بشناسد در معنی شعر او شک نخواهد کرد و این خود نشانه آن است که ابن رومی آشنائی کامل به اخلاق داشته که جای تفصیل این جمله، کتب اخلاق و تربیت است و چون این بحث از موضوع کتاب خارج است ما از آن صرف نظر می کنیم. گوید: ابن رومی دینداری در سرشتش بود زیرا ترس آمیخته به خضوع و تکیه بر یاور غیبی جزء سرشت او شده بود و این هر دو، دو رهگذر مخفی برای نفوذ ایمان و اعتراف به عنایت بزرگ در جهان هستی است از این رو او از ترس شک، به خدا ایمان دارد، متوجه تسلیم است تسلیمی ساده، به سادگی کسی که از اضطراب و قلق می گریزد و آرامش را بر هر چیز، ترجیح می دهد. کار سادگی او به آنجا کشید که بر فلاسفه ای که نسبت به محفوظ ماندن پیکر پرهیزگاران پس از مرگ، تردید کرده و آن را اثر دارو یا حنوط می دانستند به شدت انکار نموده و به «ابن ابی ناظرة» که برای آزمایش، بدنی را چشیده بود عوامل بقاء آن را بداند، گفت:
یاذائق الموتی لیعلم هل بقوا *** بعد التقادم منهم بدواء
بینت عن رعة و صدق أمانة *** لو لا اتهامک خالق الأشیاء
أ حسبت أن الله لیس بقادر *** أن یجعل الأموات کالأحیاء
و ظننت ما شاهدت من آیاته *** بلطیفة من حیلة الحکماء
ترجمه: «شما که مردگان را می چشی، تا معلوم شود عامل محفوظ ماندن آنها بعد از گذشت زمان دارو است. اگر خالق جهان را تهمت به ناتوانی نمی زدی، آزمایشت از روی رعایت راستی امانت بود. آیا می پنداری خداوند قادر نیست مردگان را مانند زندگان محفوظ نگهدارد؟ و آیات لطیف خدا را که می بینی از تدابیر حکمایش می پنداری؟»
او از دنیا رفت و لحظات آخر عمرش می گفت:
ألا إن لقاء الله *** هول دونه الهول
«لقای پروردگار را هول و هراسی است که هیچ ترسی بدان پایه نمی رسد.»
طیره یا فال بد، نزد او تنها بخشی از همین ترس دینی غریزی بود از این رو او فلسفه بافی می کرد و آراء و نظراتش را در دین وارد می ساخت ولی در حد احساس نه اندیشه و لذا باید گفت او یک هنرمند است نه یک فیلسوف. امینی گوید: فال بد زدن (طیرة) بخشی از دین نیست. و کسی که تسلیم دین باشد گوشش از سخن پیغمبر (ص) پر است که فرمود «لا طیرة و لا حام؛ نه فال بد و نه پرنده شوم.» و به آن تکیه نخواهد کرد بلکه ترتیب اثر دادن به فال بد خاصیت ضعف در نفوسی است که به نور ایمان و یقین و توکل بر خدا در همه حال نیرومند نشده باشد لذا در جاهلیت فال بد زدن فراوان بود و اسلام آن را از میان برداشت. گوید: اینکه او عقیده به اختیار دارد از جرئت و دلیریش نیست و نمی خواهد نظری بر خلاف اصطلاح عمومی ابراز کرده باشد، او گناه را به گردن انسان می اندازد و تقدیر خدا را در مورد ثواب و عقاید بنده دور از ظلم می بیند، و درباره خداوند به نیکوترین تصوری که یک فلسفه ساز خدایش را تصویر می کند، می نگرد و گویا این عقیده را، ترس از عالم غیب به او داده است نه جرئت و دلیری نسبت به آن. و از ترس اشکالاتی که او را فرا گرفته بود، به رای معتزله کشیده شد و آرامشی نداشت تا به پناهگاهی برسد و به آسودگی امن و امان، دست یابد. از این رو به دوستان پناه می برد و با آنان به درد دل می پرداخت و از آنان می خواست تا اندوهش را بگشایند چنانکه گوید:
و یدمج أسباب المودة بیننا *** مودتنا الأبرار من آل هاشم
و إخلاصنا التوحید لله وحده *** و تذبیبنا عن دینه فی المقاوم
بمعرفة لا یقرع الشک بابها *** و لا طعن ذی طعن علیها بهاجم
و إعمالنا التفکیر فی کل شبهة *** بها حجة تعیی دهاة التراجم
یبیت کلانا فی رضی الله ماحضا *** لحجته صدرا کثیر الهماهم
«همبستگی ما را در دوستی، مهر ما نسبت به نیکان بنی هاشم مستحکم می دارد. و اخلاص ما در توحید خدای یگانه و دفاع ما از دینش در مقاومت ها، با چنان معرفتی که هیچ شک نتواند آن را بکوبد و هیچ سلاحی در مقابلش کارگر نیفتد. و با به کار بردن اندیشه در هر شبهه ای که بدان استدلال شود تا زیرکان زبان دادن عاجز گردند. ما و شما هر دو در زیر سایه رضای پروردگار، و اخلاص نسبت به حجت او با سینه ای آکنده از اندوه، به سر می بریم.»
چیزی که هست ایمان یک امر است و ادای فرائض دینی امری دیگر، نهایت درجه ایمان نزد او این است که به وسیله تقرب به اهل بیت، و تنزیه خداوند و اطمینان به عدل و رحمتش به او تأمین دهد، آنگاه راهش را باز گذارد تا هر چه میخواهد به بازیگری و مزاح بگذراند ولی مثلا روزه داری، که او را از مشتهیات و نیازهای غریزی باز دارد خوش آیندش نیست.
فلا اهلا بمانع کل خیر *** و اهلا بالطعام و بالشراب
ترجمه: «من به جلوگیر از هر خیری، خوشامد نمی گویم ولی از خوراک و نوشیدنی استقبال می کنم.» بلکه مانعی نمی بیند شبی را که در خوشی گذرانده به شب معراج تشبیه کند و بگوید:
رفعتنا السعود فیها إلی الفو *** ز فکانت کلیلة المعراج
ترجمه: «خوشبختی ما را در آن شب به مقام بلند پیروزی رسانید از این رو مانند شب معراج گردید.» به همین دلیل او در تقوای اخلاقی اش از احساسات آنی، اطاعت می کند چنانکه در هر حالت بازیگری و مزاح را از دست نمی دهد، وقتی هم پای تقوا و خشوع به میان میآید، احدی از عباد روزگار به پایش نمی رسد. در بررسی این اشعار به نظر می رسد او عابدی بوده که عمری را در صومعه عبادت گذرانیده است! می گوید که:
تتجافی جنوبهم *** عن وطء المضاجع
کلهم بین خائف *** مستجیر و طامع
ترکوا لذة الکری *** للعیون الهواجع
و رعوا أنجم الدجی *** طالعا بعد طالع
لو تراهم إذا هم *** خطروا بالأصابع
و إذا هم تأوهوا *** عند مر القوارع
و إذا باشروا الثری *** بالخدود الضوارع
و استهلت عیونهم *** فائضات المدامع
و دعوا یا ملیکنا *** یا جمیل الصنائع
اعف عنا ذنوبنا *** للوجوه الخواشع
اعف عنا ذنوبنا *** للعیون الدوامع
أنت إن لم یکن لنا *** شافع خیر شافع
فأجیبوا إجابة *** لم تقع فی المسامع
لیس ما تصنعونه *** أولیائی بضائع
ابذلوا لی نفوسکم *** إنها فی ودائع
ترجمه: «آنان (پرهیزگاران) پهلو از خوابگاه تهی ساخته میان خوف و رجابه خدای خود پناهنده اند و لذت خواب را از چشمان خواب آلوده خود زدوده، اختران را می نگرند یکی بعد از دیگری طلوع می کنند اگر آنان را هنگام اشاره با انگشتان ببینی، و هنگامی که به آیات مربوط به قیامت بر می خورند، چگونه آه می کشند و هنگامی که با کمال خشوع گونه ها بر خاک می سایند. با چشمانی گریان و اشگهای سیل آسا. دعا می کنند، خدای ما! صاحب اختیار ما، ای که همه کارت نیکو است! به خاطر چهره های خاکسارمان، از گناه ما در گذر. به خاطر چشمهای گریانمان، از گناه ما بگذر تو بهترین پشت گرمی ما هستی، وقتی کسی را نداریم پاسخ می رسد، پاسخی که گوش آن را نمی شنود. دوستانم، کارهایتان نزد من ضایع نمی شود. جانهای خود را که به راه من دهید، به امانت نزد من محفوظ می ماند.»
ابن رومی از این نمونه اشعار خاشعانه بسیار دارد ما هیچگاه این نمونه اشعار از شعرائی مانند «ابن فارض» و «محی الدین» (که معروف به عرفان و تصوفند)، نشنیده ایم. امینی گوید: عقیده ابن رومی در باب اختیار ناشی از تیرگی شک و شبهه نیست چنانکه عقاد پنداشته است، بلکه این عقیده را در نتیجه برهان و دلیل اتخاذ کرده است. او به حساب ترس از سرنوشت، معتقد به تقدیر نشده، بلکه براهین قاطع او را بدان ملزم داشته است. چنانکه عقیده او در باب روزی که تقدیر محض است از روی برهان اتخاذ شده و منافاتی ندارد که انسان در عین حال مکلف به کوشش باشد و دنبال اسباب ظاهری، بر طبق نوامیس الهی که حاکم بر نظام جهان است، برود. اینها مسائل فلسفه اسلامی است که در جای خود باید بررسی شود. اما اتکاء ابن رومی به عدل و رحمت و پاکیزه پنداشتن خدا از ظلم و قساوت، این از خصوصیات هر مسلمان مؤمن به خداوند است که خدا را به صفات کمال و جلالش بشناسد. علت تقرب به اهل بیت طاهرین (ع) تنها برای جلب مودت و دوستی آنها است که به نص آیه قرآن اجر رسالت قرار گرفته و مثل آنها، مثل کشتی نوح گشته است که هر کس در آن داخل شد، نجات یافت، و هر کس تخلف ورزید غرق گردید. اهل بیت پیغمبر (ص) قرین کتابند و پیغمبر آنان را جانشین بعد از خود معرفی کرده، فرموده است: «این هر دو امانتی هستند که اگر به آنها چنگ زدید هیچگاه بعد از من گمراه نخواهید شد.» پس آنان چقدر شایستگی دارند که نزدیکی به آنها ما را برای جهان آخرت، تأمین روانی بخشد. اما نسبت شوخ طبعی و بی آزرمی به او، باید گفت اینها مضامین شعری است و شعرا را نباید بدان مؤاخذه کرد، چه بسیار شعرای عفیف و پاکدامنی که امثال این مضامین را سروده اند.
شعرا ابن رومی ادبیات عرب تشیع عقیده معتزله جهان بینی اسلامی شعر