یا آل یاسین من یحبکم *** بغیر شک لنفسه نصحا
أنتم رشاد من الضلال کما *** کل فساد بحبکم صلحا
و کل مستحسن لغیرکم *** إن قیس یوما بفضلکم قبحا
ما محیت آیة النهار لنا *** و آیة اللیل ذو الجلال محا
و کیف تمحى أنوار رشدکم *** و أنتم فی دجى الظلام ضحى
أبوکم أحمد و صاحبه *** الممنوح من علم ربه منحا
ذاک علی الذی تفرده *** فی یوم خم بفضله اتضحا
إذ قال بین الورى و قام به *** معتضدا فی القیام مکتشحا
من کنت مولاه فالوصی له *** مولى بوحی من الإله وحى
فبخبخوا ثم بایعوه و من *** یبایع الله مخلصا ربحا
ذاک علی الذی یقول له *** جبریل یوم النزال ممتدحا
لا سیف إلا سیف الوصی و لا *** فتى سواه إن حادث فدحا
لو وزنوا ضربه لعمرو و أعما *** ل البرایا لضربه رجحا
ذاک علی الذی تراجع عن *** فتح سواه و سار فافتتحا
فی یوم حض الیهود حین أقل الباب من حصنهم و حین دحا
لم یشهد المسلمون قط رحى *** حرب و ألفوا سواه قطب رحى
صلى علیه الإله تزکیة *** و وفق العبد ینشئ المدحا
«اى آل یاسین، هر که شما را دوست بدارد، به یقین خیرخواه خویش است. با رهبرى شما از حیرت و ضلالت رستیم، همان سان که با محبت شما هر گونه تباهى به صلاح انجامید. زیبائى دیگران، اگر با فضل شما مقیاس شود، نازیبا جلوه خواهد کرد. پرتو روز به خاطر ما تاریک نشد ولى پرتو شب را خداى ذوالجلال تاریک نمود. پرتو رشد و هدایت شما چگونه تاریک شود، با آنکه در تاریکى شب خورشید نیمروزید. پدر شما احمد است و وزیرش که از علم الهى عطا یافته است. (او على است که صاحب افتخار غدیر خم است و بدین وسیله برترى او آشکار است). آنگاه که رسول خدا در میان مردم به پاخاست، در حالی که بازوى على را بلند کرده بود چنین گفت: هر آنکه من سرپرست اویم، این وصى من سرپرست او خواهد بود، این را خداى من وحى کرده است. همه به به گفتند و سپس دست بیعت دراز کردند، هر که صادقانه با خدا معامله کند سود خواهد برد. او همان على است که جبرئیل روز نبرد احد، به ستایشش مى گفت: اگر نبردى سنگین پیش آید: شمشیرى جز شمشیر على نیست و نه جوانمردى جز خود او. اگر شمشیرى که بر پاى «عمرو» کوبید، با اعمال تمام مردم بسنجند، ارزش آن برتر است. او على است که دیگران از فتح قلعه عاجز آمده دست خالى بازگشتند، ولى او رفت و قلعه ها گشود. در آن روز که یهود خیبر به جوش آمده بودند، آنگاه که در قلعه را بر سر دست گرفت و غلطاند. مسلمانان در هیچ آسیاى نبردى شرکت نکردند، جز اینکه على را قطب آسیا دیدند. خداوند به خاطر پاکى بر او درود فرستاد، و این بنده اش را موفق ساخت تا او را ثنا خوان گردد.»
نیز در قصیده که 36 بیت آن به دست ما رسیده چنین گوید:
ألا یا خلیفة خیر الورى *** لقد کفر القوم إذ خالفوکا
أدل دلیل على أ نهم *** أبوک و قد سمعوا النص فیکا
خلافهم بعد دعواهم *** و نکثهم بعدما بایعوکا
ترجمه: «اى جانشین رسول خدا، به خدا سوگند آنها که با تو، به ستیز برخاستند، به یقین کافر شدند. بهترین گواه اینکه آنان، با شنیدن نص وصایت و خلافت تو، زیر بار نرفتند. شوریدن آنهاست، بعد از اینکه خود، تو را نامزد ریاست کردند، و پیمان شکنى آنها، با اینکه دست بیعت سپرده بودند.»
تا آنجا که مى گوید:
فیا ناصر المصطفى أحمد *** تعلمت نصرته من أبیکا
و ناصبت نصابه عنوة *** فلعنة ربی على ناصبیکا
فأنت الخلیفة دون الأنام *** فما بالهم فی الورى خلفوکا
و لا سیما حین وافیته *** و قد سار بالجیش یبغی تبوکا
فقال أناس قلاه النبی *** فصرت إلى الطهر إذ خفضوکا
فقال النبی جوابا لما *** یؤدی إلى مسمع الطهر فوکا
أ لم ترض أ نا على رغمهم *** کموسى و هارون إذ وافقوکا
و لو کان بعدی نبی کما *** جعلت الخلیفة کنت الشریکا
و لکننی خاتم المرسلین *** و أنت الخلیفة إن طاوعوکا
و أنت الخلیفة یوم انتجاک ***على الکور حینا و قد عاینوکا
یراک نجیا له المسلمون *** و کان الإله الذی ینتجیکا
على فم أحمد یوحی إلیک *** و أهل الضغائن مستشرفوکا
و أنت الخلیفة فی دعوة *** العشیرة إذ کان فیهم أبوکا
و یوم الغدیر و ما یومه *** لیترک عذرا إلى غادریکا
لهم خلف نصروا قولهم *** لیبغوا علیک و لم ینصروکا
إذا شاهدوا النص قالوا لنا *** توانى عن الحق و استضعفوکا
فقلنا لهم نص خیر الورى *** یزیل الظنون و ینفی الشکوکا
ترجمه: «اى یاور احمد مصطفى! تو درس یارى از پدرت ابوطالب آموختى. دشمنان سر سختش را با قهر و جبر به جاى خود نشاندى، لعنت خدا بر دشمنان سر سخت باد. خلیفه رسول خدا توئى، نه مردم، پس چه شد که تو را پشت سر نهادند. به ویژه آن روز که با لشکر اسلام، روانه تبوک شد، و تو از دنبال بدو پیوستى. همان روز که برخى گفتند: خاطر رسول خدا از على آزرده است، و تو به خدمت رسیدى که حقیقت بر ملا شود. رسول خدا در پاسخ تو فرمود: مگر خوشنود نیستى که به کورى چشمشان من و تو چون موسى و هرون باشیم، اگر تن در دهند. اگر بعد از من نبوتى بود، همچنانکه خلیفه منى، شریک در نبوت من بودى. ولى من خاتم پیامبرانم و تو جانشین منى، اگر سر به اطاعت درآورند. توئى خلیفه رسول اکرم، از آن روز که با تو، به راز نشست در برابر همه مردم. دیدند که تنها تو براى شنیدن اسرار شایسته بودى و البته این خدا بود که راز قرآن را به تو مى آموخت. منتها از دهان احمد با تو سخن مى گفت و کینه ورزان شاهد و ناظر بودند. توئى خلیفه رسول از روز «دعوت عشیره» با آنکه پدرت هم در آن جمع بود. و از روز «غدیر خم» و البته «روز غدیر» بهانه اى براى فریبکاران باقى نگذاشت. آنها، با قید سوگند، پیمان بستند تا بر تو ستم کنند و از این رو تو را یارى نکردند. هنگامى که نص رسول، بر آنها عرضه شود، گویند: على خود سستى کرد، و تو را ضعیف و ناتوان شمرند. ما بدانها گفتیم: سخن رسول صریح بود، و شک از دلها زدود.»
از اشعار ناشى (نوپرداز) قصیده اى است که اهل بیت را ستایش مى کند:
بآل محمد عرف الصواب *** و فی أبیاتهم نزل الکتاب
هم الکلمات و الأسماء لاحت *** لآدم حین عز له المتاب
و هم حجج الإله على البرایا *** بهم و بحکمهم لا یستراب
بقیة ذی العلى و فروع أصل *** بحسن بیانهم وضح الخطاب
و أنوار ترى فی کل عصر *** لإرشاد الورى فهم شهاب
ذراری أحمد و بنو علی *** خلیفته فهم لب لباب
تناهوا فی نهایة کل مجد *** فطهر خلقهم و زکوا و طابوا
إذا ما أعوز الطلاب علم *** و لم یوجد فعندهم یصاب
محبتهم صراط مستقیم *** و لکن فی مسالکه عقاب
و لا سیما أبو حسن علی *** له فی الحرب مرتبة تهاب
کأن سنان ذابله ضمیر *** فلیس عن القلوب له ذهاب
و صارمه کبیعته بخم *** معاقدها من القوم الرقاب
علی الدر و الذهب المصفى *** و باقی الناس کلهم تراب
إذا لم تبر من أعدا علی *** فما لک فی محبته ثواب
إذا نادت صوارمه نفوسا *** فلیس لها سوى نعم جواب
فبین سنانه و الدرع سلم *** و بین البیض و البیض اصطحاب
هو البکاء فی المحراب لیلا *** هو الضحاک إن جد الضراب
و من فی خفه طرح الأعادی *** حبابا کی یلسبه الحباب
فحین أراد لبس الخف وافى *** یمانعه عن الخف الغراب
و طار به فأکفأه و فیه *** حباب فی الصعید له انسیاب
و من ناجاه ثعبان عظیم *** بباب الطهر ألقته السحاب
رآه الناس فانجفلوا برعب *** و أغلقت المسالک و الرحاب
فلما أن دنا منه علی *** تدانى الناس و استولى العجاب
فکلمه علی مستطیلا *** و أقبل لا یخاف و لا یهاب
و دن لحاجر و انساب فیه *** و قال و قد تغیبه التراب
أنا ملک مسخت و أنت مولى *** دعاؤک إن مننت به یجاب
أتیتک تائبا فاشفع إلى من *** إلیه فی مهاجرتی الإیاب
فأقبل داعیا و أتى أخوه *** یؤمن و العیون لها انسکاب
فلما أن أجیبا ظل یعلو*** کما یعلو لدى الجد العقاب
و أنبت ریش طاووس علیه *** جواهر زانها التبر المذاب
یقول لقد نجوت بأهل بیت *** بهم یصلى لظى و بهم یثاب
هم النبأ العظیم و فلک نوح *** و باب الله و انقطع الخطاب
ترجمه: «با آل محمد، راه حق شناخته آمد و در خانه آنان، قرآن فرود شد. همانهایند «کلمات» و «أسماء» که پرتوشان بر آدم دمید و بدین میمنت، توبه او پذیرفته آمد. آنان حجت خدایند بر همگان، نه به خودشان و نه فرمانشان کس شک نخواهد برد. بازمانده حقیقت علیا و شاخه هاى درخت توحیدند، با بیان شیرین آنان خطاب الهى واضح گشت. اخترانى که در هر عصر و دوره اى آماده ارشاد همگانند، پس آنها مشعل هدایتند. ذریه احمد و فرزندان على خلیفه رسول خدا، پس آنها حقیقت محض و لب لبابند. در هر رشته از عظمت و سیادت به نهایت رسیده اند، پس جانشان پاک و طاهر گشت. اگر دانش پژوهان از دسترسى به حقیقت بازمانند، باید نزد آنها شتابند. دوستى آنها همان «صراط مستقیم» است که به حق منتهى مى شود، ولى این راه بدون مشقت طى شدنى نیست. خصوصا ابوالحسن على، که در روز نبرد جایگاهى دارد که همگان خائفند.
گویا نوک نیزه اش خاطره است که یکسر به دلها فرو مى رود. و شمشیر برانش مانند بیعتى که در «غدیر خم» گرفت، بر گردن همگان نشست. على در خوشاب است، على طلاى ناب است، دیگران همه خار. اگر تو از دشمنانش بیزار نباشى، از محبت و دوستى او پاداشى نخواهى برد. موقعى که شمشیر برانش جانها را پیش خواند، جز اجابت چاره ندارند. نوک نیزه اش با خفتان آشتى دارد، شمشیر تیزش با کله خود رفاقت دائم. او بسیار مى گرید، ولى شبها در محراب عبادت، و بسیار خرم و خندان است اگر پاى جهاد، در میان باشد. همانکه دشمنان در موزه اش مارى افکندند تا او را بگزد. و چون خواست موزه را بر پاى استوار کند، کلاغ موزه او را بر هوا برد. چرخید و آن را واژگون کرد، ناگهان مارى از آن افتاد و به طرف کوه خزید. آنکه اژدهاى عظیم با او به راز نشست، همان اژدها که ابر بر در خانه رسول بر زمین انداخت. مردم همه دیدند و با وحشت خود را کنار کشیدند، راهها بسته شد و میدانها پر از غلغله. و چون على به اژدر نزدیک شد، مردم قدمى پیش نهادند و همه در شگفت. على با اژدها به خشم و قهر سخن گفت، نه می ترسید و نه می رمید. تا به طرف دره خیز برداشت و در آن خزید. و چون پنهان مى شد گفت: من فرشته ام، غضب خدا مرا بدین صورت مسخ کرد، تو سرپرست مائى و دعایت مستجاب. رو به تو آوردم، پس شفاعت کن نزد آن خدائى که همگان سوى او روانند. على دعا کرد و رسول خدا آمین گفت، مردم همه مى گرییدند. دعا به هدف نشست، فرشته بر آسمان برشد، چنانکه عقاب چون تیر به آسمان رود. پر طاووسى بر تنش روئید و گوهر، و از طلاب ناب زیور بست. مى گفت: به خدا سوگند نجات یافتم به برکت خاندانى که از خشم آنها آتش دوزخ فروزانست و نعیم بهشت براى دوستانشان رایگان. آرى آنهایند «خبر بزرگ» و همانهایند کشتى نوح و هم شاهراه حقیقت چون وحى منقطع گشت.»
سخن محکم و درست تر این است که این قصیده از ناشى است، چنانکه ابن شهرآشوب در «مناقب» بدان تصریح کرده. ابن خلکان از ابى بکر خوارزمى نقل مى کند که ناشى در سال 325 به کوفه رفت و در مسجد جامع شعر خود را دیکته کرد متنبى شاعر که در آن وقت نورس بود، در مجلس او حاضر مى شد و از املاء ناشى، این دو بیت را از قصیده او یادداشت کرد:
کأن سنان ذابله ضمیر *** فلیس من القلوب له ذهاب
و صارمه کبیعته بخم *** مقاصدها من الخلق الرقاب
یاقوت حموى هم در «معجم الادباء» ج 5 ص 235 و یافعى در «مرآت الجنان» ج 2 ص 335 داستان فوق را ذکر کرده اند، و صاحب «نسمة السحر» با جزم به این نسبت، شعر را آورده و گفته: هر کس آن را به عمرو عاص بسته، مرتکب رسواترین اشتباه شده است. اینان چکیده شعر و ادبند و نظرشان در این گونه موارد حجت است. پس نسبت این شعر به عمرو عاص، چنانکه در بسیارى از کتب ادبى آمده، مانند کتاب «اکلیل» (تألیف ابى محمد الحسن بن احمد الهمدانى الیمنى) و «تحفة الاحباء» (تألیف جلال الدین شیرازى) مورد اعتماد نشاید بود.
مى گویند: روزى معاویه با ندیمانش گفت: «هر کس درباره على شعرى بگوید این بدره زر را بدو خواهم داد.» عمرو عاص این اشعار را به طمع بدره زر گفت و نیز نسبت اشعار به ابن فارض چنانکه در بعضى معاجم آمده صحیح نیست، چه ابن خلکان و حموى هر دو معاصر ابن فارضند، اگر قصیده از او بود، بر آن دو مخفى نمى ماند، علاوه بر اینکه این قصیده قبل از ابن فارض دست به دست مى گشته. آنچه به گمان مى رسد، این است که جمعى از قصیده سرایان در ستایش على امیرالمؤمنین با همین وزن و قافیه، مدیحه سرائى دارند که در میان مردم منتشر است، و گاه اتفاق مى افتد که چند بیت از آن قصیده در این قصیده دیگر مندرج مى شود چنانکه برخى از اشعار «ناشى» در مناقب ابن شهر آشوب، ضمن ابیات «سوسى» جا خورده و نیز اشعارى از «ابن حماد» در خلال قطعات «عونى» دیده مى شود، و هم ابیاتى از شعر «زاهى» در ضمن اشعار «ناشى» و از شعر «عبدى» در شعر «ابن حماد». و بدین وسیله امر بر ناقلان مشتبه شده گاه به این و گاه به آن نسبت مى دهند. قسمتى از این قصیده را، علامه حجت شیخ محمد على اعسم نجفى تخمیس کرده و آغازش این است:
بنو المختار هم للعلم باب *** لهم فى کل معضلة جواب
اذا وقع اختلاف و اضطراب *** بآل محمد عرف الصواب الخ
«پسران برگزیده حق شاهراه علمند، و براى هر مشکلى جوابى آماده دارند هر گاه اختلاف آراء پدید شد، با آل محمد راه حق شناخته آمد. تا آخر.»