1- نزول سوره طلاق:
این سوره دوازده آیه دارد. و در مدینه نازل شده است. حوادث تاریخی که در این سوره بدان اشاره شده است:
از پسر عمر روایت کرده اند که خود او (عمر) گفت: همسر خود را در حال حیض طلاق دادم، و جریان را براى رسول خدا (ص) گفتم، حضرت در خشم شد و فرمود: باید برگردى و او را نگه بدارى تا از حیض پاک شود، و دوباره حیض ببیند و باز پاک شود، آن وقت اگر خواستى، طلاقش دهى، یعنى در حال طهارتش و قبل از آنکه با او عمل زناشویى انجام دهى طلاق بدهى، این است آن عده اى که خداى تعالى درباره اش فرمود:" فطلقوهن لعدتهن" (طلاق -1): یعنی «وقتى زنان را طلاق مى دهید در زمان عده طلاق دهید (زمانى که از عادت ماهانه پاک شده و با همسرشان نزدیکى نکرده باشند)»، آن گاه رسول خدا (ص) آیه را اینطور خواند که: "یا ایها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن فى قبل عدتهن" یعنی: اى نبى اسلام! تو و امتت وقتى زنان را طلاق مى دهید در زمان عده طلاق دهید (زمانى که از عادت ماهانه پاک شده و با همسرشان نزدیکى نکرده باشند).
- البته اینکه آیه را" فى قبل عدتهن" نقل کرده، قرائت خود ابن عمر است، و در قرآن کریم "لعدتهن" آمده. و آمده که ابن منذر، از ابن سیرین نقل کرده که درباره جمله "لعل الله یحدث بعد ذلک أمرا" گفته: این جمله درباره حفصه دختر عمر نازل شد که رسول خدا (ص) او را یک بار طلاق داد، و آیه شریفه" یا أیها النبی إذا طلقتم النساء... یحدث بعد ذلک أمرا" نازل شد، و به رسول خدا (ص) دستور داد که به طلاق خود رجوع کند.
و در الدر المنثور است که: عبد ابن حمید و ابن جریر و ابن ابى حاتم، از سالم بن ابى الجعد، روایت کرده اند که گفت: این آیه، یعنى آیه" و من یتق الله..." (طلاق-2،3) درباره مردى از قبیله اشجع نازل شد که دچار فقر و بلایى شده بود، دشمن پسرش را اسیر گرفته بود، نزد رسول خدا (ص) شد، حضرت فرمود: "اتق الله و اصبر از خدا بترس و صبر کن" و پس از چندى پسرش که اسیر شده بود برگشت، خداى تعالى آزادش کرد، به خانواده اش ملحق شد، در بین راه به چند رأس بز دست یافته بود، آنها را هم آورده بود، و جریان را به حضور رسول خدا (ص) عرضه داشت، در همین بین خداى تعالى این آیه را نازل کرد، حضرت فرمود: آن بزها مال خودت باشد.
در ادامه این سوره به مسئله تاریخی خاصی اشاره نشده است.
2- ازدواج پیامبر با بنت ضحاک:
پیامبر در سال هشتم هجری با فاطمه دختر ضحاک ازدواج نمود. گفته شده است وقتی که دختر ضحاک بر پیامبر وارد شد و پیامبر به او نزدیک شد، گفت: من به خدا پناه می برم از تو! پیامبر فرمود: به شخص عظیمی پناه بردی! به اهل و خانواده ات ملحق شو. و او را رها فرمود.
3- سریه ابن ابی حدرد به غابه:
در سال هشتم هنگامی که به پیامبر (ص) خبر رسید که رفاعة ابن قیس برای مبارزه با حضرت (ص) لشکر جمع کرده است، پیامبر (ص) عبدالله ابن ابی حدرد اسلمی را به همراه دو تن دیگر طی سریه ای به مبارزه با وی فرستاد. این گروه موفق شدند رفاعه ابن قیس را کشته و لشکر وی را هزیمت برده و غنیمت بسیاری بدست آورند. تاریخ نویسان در این باره نوشته اند:
پیامبر (ص) ابن أبى حدرد را برای کشتن رفاعة ابن قیس الجشمى فرستاد. و حکایت وى چنان بود که: ابن أبى حدرد زنى را می خواست و صداق وى را دویست درهم معین کرده بود. او مردى شجاع و جنگاور بود اما پولی در بساط نداشت. پس به خدمت پیغمبر (ص)، آمد و گفت: یا رسول الله، زنى را خواسته ام و کابین وى را دویست درهم قرار داده ام و او از من صداق مى خواهد در حالیکه من هیچ پولی ندارم، اکنون مرا یارى کن و مبلغی پول به من بده. حضرت (ص) به اوگفت: اگر صداق زنان از سنگ رودخانه باید داده می شد آن هم زیاد بود شاید منظور حضرت این بوده که صداق زن باید کم باشد و ازدواج آسان گرفته شود و این همه صداق شایسته نیست چرا چنین صداقی معین کردى؟. بعد از آن به وى فرمود: اکنون چیزى همراه ندارم که بتو بدهم، لیکن صبر کن تا چند روز دیگر. پس ابن أبى حدرد رفت و تا چند روز خواسته خود را مطرح نکرد. بعد از آن بود که به پیامبر (ص) خبر آوردند که رفاعة بن قیس لشکرى جمع مى کند متشکل از قیسیان و جشم و دیگر قبایل عرب که به جنگ پیغمبر (ص) بیآیند. چون این خبر به رسول اکرم رسید، ابن أبى حدرد را نزد خود فرا خواند و دو تن دیگر از صحابه را نیز همراه وى کرد و گفت: برو و رفاعة بن قیس را بقتل برسان.ابن أبى حدرد همانطور که گفته شد مردى بسیار شجاع بود. وقتی پیامبر این دستور را داد برخاست و رفت. چون نزدیک قبیله رفاعه رسید، گوشه اى کمین کرد و آن دو تن دیگر در گوشه ای دیگر کمین کردند، و به ایشان گفت: وقتی آواز مرا شنیدید که می گو یم الله أکبر، از جاى خود برخیزید و بر گوشه قبیله رفاعه حمله برید. پس کمین کردند تا شب درآمد و وقت نماز گذشت، اتفاقا رفاعة بن قیس، چوپانی داشت که در آن گاه چند شتر به صحرا برده و هنوز نیامده بود. رفاعه بخاطر وى برخاست و شمشیر حمایل کرد و گفت: مى روم که شبان را باز طلبم، شاید اتفاقی برای او افتاده باشد که تا این ساعت هنوز شتران را نیاورده است.
مردم قبیله وی به او گفتند: تو بنشین تا ما برویم. ولی او قبول نکرد، گفت: حتما خودم باید بروم و نمی گذارم هیچ کس با من بیاید. رفاعه حرکت کرد تا نزدیک ابن أبى حدرد رسید که کمین کرده بود، و وقتی به نزدیکی وى رسید، ابن أبى حدرد از کمین گاه خود بیرون آمد و تیرى انداخت که به سینه رفاعه خورد. رفاعه در اثر همین تیر زمین افتاده و جان داد. وقتی وى بیفتاد، ابن أبى حدرد دوید و سر او را برداشت و ندای الله أکبر سر داد، در این هنگام همراهان وی نیز با شنیدن ندای الله اکبر بیرون آمده و در میان قبیله و قوم رفاعه دویدند، ابن ابی حدرد در یک سو و همراهانش در سوی دیگر ندای الله اکبر سر می دادند. مردم قبیله، چون آواز تکبیر را از هر دو جانب قبیله شنیدند، اینطور پنداشتند که لشکر بسیار عظیمی آمده است، از این رو دستپاچه شده و هر کسى دست زن و فرزند خود را گرفته و چیزى که سبک بود با خود برمى داشت و مى گریخت، و باقى اثاث را رها می کرد. ابن أبى حدرد با آن دو تن دیگر رفتند و گله هاى شتر و گوسفند و برخی چیزهای دیگر که به جا مانده بود را غنیمت گرفته و به سوی مدینه بازگشتند.
تاریخ تاریخ اسلام حوادث تاریخی سوره طلاق مورخان روایات قبایل