عده ای معجزه را قبول کرده اند ولی تأویل کرده اند، که این هم در واقع انکار است اما یک انکار محترمانه ای است، انکاری است که نمی خواهیم بگویم آن کسی که منکر شده است خواسته اسلام را انکار بکند، ولی اینجور فکر می کند. مثل مرحوم سید احمدخان هندی که کتابهایش در خود هندوستان هم خیلی سر و صدا راه انداخت و سبب شد که علمای اسلامی هند او را طرد کردند، و حتی صبغه سیاسی هم به او زدند چون او از نظر سیاست هندوستان طرفدار همزیستی و سازش با انگلستان بود از نظر سیاست هند، و بعضی اساسا او را در سیاستش هم متهم به خیانت می کردند و در این افکارش هم او را متهم به خیانت به اسلام می کردند.
ایشان تفسیری نوشته است که مرحوم فخر داعی، همه یا قسمتی از آن را به فارسی ترجمه کرده. یک مرد مؤمن و مسلمانی است، یکی از علمای اسلامی است ولی فکر می کند که اینجور توجیه و تفسیری که در باب معجزات شده است که به اینها جنبه خرق عادت داده اند اینها همه خرافه ها و پیرایه هایی است که بعد به اسلام بسته اند. تمام معجزاتی را که در قرآن آمده است ایشان کوشش می کند که یک توجیه عادی و طبیعی بکند. حتی مثلا عبور کردن موسی از دریا را می خواهد یک توجیه عادی و طبیعی بکند که نه، این یک جریان غیر عادی نبوده، یک جریان عادی بوده که واقع شده است، و همچنین اژدها شدن عصای موسی. همه اینها را یک توجیه و تأویلهای خیلی دوری می کند که البته به نظر ما که نمی شود اصلا احتمال این تأویلها را هم نمی شود داد.
پیروان نظریه تأویل در باب معجزه به دو نوع آیات استدلال کرده اند: یکی آیات سنن الهی، یکی هم آیاتی که دارد که پیغمبران می گویند که ما بشری هستیم مثل شما. اما آیاتی که در آن آیات تقریبا اظهار عجز پیغمبران از معجزه ای که مردم خواسته اند منعکس شده، آنها را ببینیم چیست. اولا آیا واقعا تناقضی است میان این آیات و آن آیات، یا نه، تناقض نیست؟ اگر تناقض نیست چگونه اینها را با یکدیگر جمع کنیم. یکی از آیات، همین آیه معروف است، اغلب هم همین را می بینید که به زبان می آورند. می گویند معجزه یعنی چه؟ قرآن خودش می فرماید: «قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی؛ بگو من هم بشری هستم مثل شما، فقط فرقش در وحی است که اینها به من وحی شده.» (کهف/ 110) به شما وحی نشده، و الا من بشری هستم صد در صد مثل شما، یعنی در جنبه های مثبت و جنبه های منفی هر دو، هرچه شما دارید من هم دارم، هرچه شما ندارید من هم ندارم. اگر شما غذا می خورید من هم غذا می خورم، راه می روید من هم راه می روم، می خوابید من هم می خوابم، حاجتهای طبیعی دارید من هم همه حاجتهای طبیعی را دارم، اگر شما نمی توانید یک کار خارق العاده انجام بدهید من هم نمی توانم، من مثل شما و در حد شما هستم. "مثلکم" یعنی در حد شما هستم از هر جهت. منکرین معجزه می گویند که قریش از پیغمبر یک سلسله معجزات که در آیات 90 تا 93 سوره اسراء ذکر شده است و مجموعا شش معجزه می باشند، خواستند و پیغمبر می گویند من یک بشر رسول هستم، یعنی بشر رسول، یک پیغمبر که دیگر معجزه ندارد که شما از او این چیزها را بخواهید!
مفسرین این آیات را چه تفسیر کرده اند که با معجزات منافات نداشته باشد؟ آنها در اینجا دو سه تا حرف دارند که حرفهای خوبی است، و آن این است که می گویند مسأله معجزه اولا برای این است که یک عده افرادی که می خواهند حقیقت را بفهمند و در صدق نبوت تردید دارند، پیغمبر مجاز است معجزه ای ظاهر کند که آنها بفهمند او صادق است یا صادق نیست. اما پیغمبر از طرف خدا ملزم نیست و از طرف عقل هم همچنین که هر اقتراحی که هر کسی بیاید بکند فورا جواب بدهد، کارخانه معجزه سازی وارد نکرده اند. اینها نه به عنوان اینکه واقعا تو یک معجزه بکن که اگر این کار را کردی می خواهیم به تو ایمان بیاوریم، (چنین درخواستهایی می کردند)، اینها از پیغمبر معجزات زیادی دیده بودند، در عین حال باز به عنوان اینکه یک امر تازه ای را ابتکار کرده باشند آمدند این حرفها را اختراع کردند.
ثانیا آنچه که در اینجا آمده است حساب معجزه نیست، یک قسمتش که اصلا یک امر محال است، از جمله اینکه "خدا را با فرشتگان بیاور با ما روبرو کن". این یک امر محال است، این که معجزه به آن تعلق نمی گیرد. و همچنین بعضی قسمتهایش بی معنی است، می گوید: "برو به آسمان، از آنجا نامهای خطاب به ما با امضای خدا بیاور". یک آدم دیوانه باید چنین حرفی بزند. اگر کسی این مقدار قدرت داشته باشد که خودش را ببرد بالا از شما مخفی بکند، می تواند به دست خودش هم نامه ای بنویسد، امضای خدا را هم پایینش بگذارد و بگوید از طرف خدا آورده ام. این خواسته ها از احمقی در خواست کننده حکایت می کنند. قسمتهایی از درخواستهای اینها معامله بود و راست هم هست «لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا؛ گفتند تا از زمين چشمهاى براى ما نجوشانى هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد.» (اسراء/ 90) نگفتند "لن نؤمن بک"، گفتند ما به نفع تو ایمان نمی آوریم مگر اینکه به نفع ما چنین کاری بکنی. خلاصه رشوه می خواستند، پول می خواستند: بیا تو در سرزمین مکه یک نهر جاری کن، وسیله کشاورزی فراهم کن، یک چنین خدمتی به ما بکن، ما هم در ازای آن به تو ایمان می آوریم، خدمتی به تو می کنیم، بیا باغستانی چنین و چنان در اینجا ایجاد کن، چنین نفعی به ما برسان تا ما هم به نفع تو ایمان بیاوریم. آن که ایمان نیست، معامله است، و لهذا تمام اینها را تحت عنوان «لن نؤمن لک» ذکر کرده است نه تحت عنوان "لن نؤمن بک" چون در قرآن حساب "یؤمن له" و "یؤمن به" از هم جداست.
در جای دیگر راجع به خود پیغمبر اکرم تعبیری دارد که: «و یقولون هو اذن قل اذن خیر لکم یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین؛ مى گويند او زودباور است بگو گوش خوبى براى شماست به خدا ايمان دارد و [سخن] مؤمنان را باور مى كند.» (توبه/61) و می گویند: او خوب شخص ساده و زودباوری است، بگو ای پیغمبر زودباوری من لطفی به نفع شماست که رسول ایمان به خدا و اطمینان به مؤمنین دارد.
پیغمبر اکرم در عین اینکه استقامت فوق العاده داشت و وقتی که تصمیم می گرفت هرگز دیگر منصرف نمی شد، در مسائل جزئی خیلی نرمش نشان می داد، هر کسی که می آمد یک چیزی می گفت حرفش را گوش می کرد و چنان با مهربانی گوش می کرد که او راضی برمی گشت و می رفت. بعضی خیال می کردند که واقعا پیغمبر به حرف همه گوش می کند «یقولون هو اذن» گفتند ما که رفتیم حرفمان را به پیغمبر گفتیم، بعد مخالفین ما هم رفتند حرفشان را به پیغمبر گفتند، حرف ما را گوش می کند، حرف آنها را هم گوش می کند، این که فقط گوش است، سر تا پا گوش است «قل اذن خیر لکم» بگو ولی گوش خوبی است برای شما «یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین» به خدا ایمان دارد و به نفع مؤمنین تصدیق می کند، نه "یؤمن بالمؤمنین"، یعنی اگر چیزی را تصدیق می کند به خاطر مصلحت مؤمنین است، نه واقعا آن حرف را قبول دارد.
یعنی اگر چیزی را پیغمبر رد نمی کند نه این است که آن حرف را قبول دارد و رد نمی کند، او یک تصدیق می کند، همان تصدیق به نفع شماست. شما خیال کرده اید پیغمبر هر که هرچه گفت حرفش را قبول می کند؟ اینجور نیست. پس "یؤمن له" با "یؤمن به" در قرآن دو مفهوم دارد. آنها هم نگفتند که "لن نؤمن بک" گفتند "لن نؤمن لک" خیال کردند پیغمبر آمده و می خواهد یک بساطی راه بیندازد و احتیاج دارد به یک افرادی که بیایند دورش را بگیرند و لشکر و حامی و مبلغش باشند، گفتند این کار را برایمان بکن تا آن کار را هم ما برای تو بکنیم، سبحان الله «هل کنت الا بشرا رسولا؛ پروردگار من آيا [من] جز بشرى فرستاده هستم.» (اسراء/ 93)
من یک پیغمبرم، من آمده ام در شما ایمان به خدا و ایمان به خودم ایجاد کنم، من که نیامده ام اینجا جمعیت و حزب برای خودم درست بکنم. پس «سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا» معنایش این نیست که پیغمبر که دیگر کار خارق العاده ندارد، (بلکه معنایش این است که) یک پیغمبر که با کسی معامله ندارد: «هل کنت الا بشرا رسولا» امام خمینی در درس اخلاق خود تکیه شان در این آیات بیشتر روی این مسأله بود که خلاصه کارخانه معجزه سازی نیست، معجزه آیت پروردگار است و پیغمبران هم هیچ وقت بر خلاف سنت الهی کاری نمی کنند مگر آنجا که ضرورت ایجاب کند، که اگر نکنند مردم گمراه می شوند، آن وقت به حکم آن ضرورت این کار را می کنند.
دلائل نظریه تأویل در باب معجزه
امثال سید احمدخان دو دلیل هم از خود قرآن کریم بر این مطلب می آورند: یکی اینکه می گویند ما در قرآن یک سلسله آیات داریم که مردم از پیغمبران همین کارهای خارق العاده را می خواستند و پیغمبران می گفتند ما جز بشری نیستیم، ما هم بشری هستیم مانند بشرهای دیگر، و امتناع می کردند، دیگر یک سلسله آیات دیگری است در خود قرآن که نظام خلقت را به عنوان "سنن الهی" می نامد و تصریح می کند که سنن الهی تغییر ناپذیر نیست.
تقریبا ده آیه به این تعبیر داریم که از همه صریحتر این آیه است: «سنة الله... و لن تجد لسنة الله تبدیلا؛ در باره كسانى كه پيشتر بوده اند [همين] سنت خدا [جارى بوده] است و در سنت خدا هرگز تغييرى نخواهى يافت.» (احزاب/ 62) قبلا موضوعی را ذکر می کند، بعد می گوید: سنت خداست، بعد به صورت یک قانون کلی: «ولن تجد لسنة الله تبدیلا» و در آیه دیگر: «فلن تجد لسنة الله تبدیلا و لن تجد لسنة الله تحویلا؛ آيا جز سنت [و سرنوشت شوم] پيشينيان را انتظار مى برند و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى يافت.» (فاطر/ 43) "لن"، هم می گوید که برای نفی ابد است. هرگز تو نخواهی یافت سنت الهی را که عوض بشود، تبدیل پیدا بکند. می گویند به این دلیل پس معجزه به معنی اینکه خرق عادت بشود، تبدیل سنت الهی است، تحویل سنت الهی است و نمی شود. سنت الهی مثلا این است که یک انسان اگر می خواهد متولد بشود باید از یک زن و مرد به شکل خاصی که نطفه هاشان با یکدیگر تلاقی پیدا می کنند و در ظرف خاصی بزرگ می شوند، مدت معینی هم لازم دارد متولد بشود. این سنت الهی است، دیگر این سنت تغییر پذیر نیست به نص قرآن.