سیمرغ نماد توحید و انسان کامل
سفر روحانی و اجزاء اصلی آن، مریدی کردن، پیر روحانی، ریاضت و غیره فقط وسائلی هستند که به کمک آنها شخص سیمرغ، نماد توحید می شود. هر انسان عادی که مانند هدهد زندگی آسوده را رها کند و پروبال خود را برکند و قصد کوه قاف کند، سیمرغی شود که صفیر او خفتگان را بیدار کند و از این رهگذر به آنان تولدی روحانی می بخشد. سالکی که کوششهایش به نتیجه رسیده، و در طلب اشراق رنجها تحمل کرده است اکنون صاحب اسرار باطن می شود و پرواز روحانی او در عالم قدسی فراتر از جهان صورت می رود و آن را زیر نگین قهر خود می بیند.
این سیمرغ پرواز کند بی جنبش و بپرد بی پر... و همه نقشها از اوست و او خود رنگ ندارد و در مشرق است آشیان او و مغرب از او خالی نیست... غذای او آتش است... و عاشقان راز دل اسرار ضمایر با او گویند. سیمرغ نماد انسان کامل است که عقل او به عوالم بالا بر کشیده شده و وجودش محل تابش انوار الهی گردد. سهروردی بخش دوم صفیر سیمرغ را به بررسی کامل پایان طریقت که شخص دیگر بر راه نیست بلکه حقیقت راه و نور است، اختصاص داده است. صوفیه به ندرت در افشای اسرار باطن صراحت سهروردی را دارند.
سهروردی مرحله پایانی طریقت را به سه جنبه تقسیم می کند. نخست فنا، دوم معرفت و کمال، و سوم محبت. فنا از نظر سهروردی حالتی است از وجود که شخص در آن حتی از وجد روحانی هم فراتر می رود و هشیاری را کاملا از دست می دهد؛ سهروردی این حالت را فناء اکبر می نامد. وقتی شخص خود را فراموش کند و فراموش را نیز فراموش کند، آن را فناء در فناء خوانند، و این بالاترین مقام ممکن در طریقت است. مادام که مرد به معرفت (خویش) شاد است، هنوز ناقص است... او وقتی به کمال می رسد که معرفت نیز در معروف گم شود.
مراحل فنای در توحید
سهروردی می گوید توحید و فنا متضمن اشارات بسیاری است، از شناخت عوامانه فنا گرفته تا آنچه خاصان از این مفهوم درک می کنند. وی می گوید توحید پنج مرتبه دارد. اول «لااله الا الله»، که به نظر سهروردی توحید عوام است. مرتبه دوم، که شناخت عمیقتری را نشان می دهد، «لاهوالاهو» است. قائلین به این توحید خداوند را به عنوان محبوب می نگرند و در معرض هویت حق تعالی جمله هویتها را نفی کنند. گروه سوم کسانی هستند که خدا برای آنان نه «او» بلکه «تو» است و این اشاره خاص تری است که حاکی از حضور و مشاهده نیز هست. چهارمین گروه صوفیه آنهائی هستند که می گویند «لااناالاانا»؛ شمار اینها معدود و اعلی از دیگرانند زیرا از دوگانگی (اثنانیت) منزه اند، و آنها را با ضمایر «او» و «تو» کاری نیست و این دلالت بر طبیعت رابطه آنان با حق دارد. این گروه می دانند که تنها حقیقت از آن خداوند است و انانیت آنها مرهون تنها نفس ناطقه واقعی است که عبارت از خداست.
بالاخره، گروه پنجم قائل به نوعی توحیدند که تنها معدودی صوفی بدان دست یافته اند. این توحید درست در وجود کسانی متجلی می شود که ارواح آنان شهادت می دهند که همه چیزها نابود می شوند جز نفس او. در این وضعیت غیر ثنوی وجود، انسان خدای را نه به عنوان «او» یا «تو» یا حتی «من» می بیند؛ بلکه او هیچ نمی بیند چون چیزی وجود ندارد که دیده شود. این از نظر سهروردی نمایانگر عالی ترین مقام ممکن برای یک صوفی است.
دومین جنبه از مقام نهائی طریقت جنبه علم است. در بخشی زیر عنوان «آن کس که بیشتر می داند کامل تر است»، سهروردی دومین ویژگی واصل به توحید را بحث می کند. سهروردی می گوید این علم از طریق حضور حاصل می شود. کسی که به این مقام می رسد به اسرار آسمانها و زمین دست می یابد. سهروردی در مورد طبیعت رمزی این نوع معرفت فوق العاده محتاط است و افشای آن را ممنوع می داند. چون از طریق عشق است که انسان با حق یکی می شود و حق هم عالم به همه چیز است، پس کسی که با حق یکی شد در یک معنا عالم به همه چیز می شود. ما این موضوع را در فصل بعدی به وجهی کامل تر بررسی خواهیم کرد.
سومین جنبه از مقام نهائی طریقت محبت است. شرح سهروردی از محبت بسیار جذاب است از این نظر که دوست داشتن چیزی وجود محبی و محبوبی را اقتضا می کند، و این دوگانگی را می رساند. محبت در معنای نهائی آن عبارت است از جذب، کمال، حالتی از آرزو نکردن، زیرا هرجا آرزو باشد، نقص باشد. آن که می داند که محبوبش به کنار است، تمنای دیگری ندارد. این حالت درگذشتن از تمناها و زیستن با محبوب کمال روان انسان است زیرا وقتی روان را آن (معرفت به خدا) حاصل آید کمال اعلای او از اشراق نور حق است. کسی که در پی چشمه زندگانی است، چنانچه متعلق به جماعتی باشد که مقدر است به چشمه راه یابند، زمان درازی در ظلمت سرگردان خواهد بود. اما سهروردی می گوید که صوفی باید مانند شیث پای در طریقت گذارد. او ضمن اشاره ای که در بستان القلوب به این مفهوم دارد، می گوید: هرکه نفس خود را بشناخت، به قدر استعداد نفس او را از معرفت حق تعالی نصیبی بود، و چندانکه ریاضت بیشتر کشد و به استکمال نزدیک تر گردد معرفت زیادتر می شود.
تولد دوباره و مشاهده عالم تجرد
سهروردی در یکی از طولانی ترین رسالاتش یزدان شناخت، با توجه به دو نوع مرگ، یعنی مرگ جسمانی و مرگ نفسانی، در باب معادشناسی به تفصیل سخن می گوید. بحث او درباره مرگ جسمانی اجمالی است، اما شرح او در باب مرگ نفسانی و تولیدی دیگر که نتیجه طبیعی عقل عملی است، مفصل و کامل است. سهروردی می گوید عقل عملی نفس را از امیال جسمانی جدا می کند و در نتیجه حضور یا عدم حضور جسم فرقی نمی کند. این حالت وجود که می تواند در این دنیا متحقق شود شبیه مرگ طبیعی است زیرا بدن بر جای می ماند جز اینکه در مرگ نفسانی شخص می تواند عالم تجرد را مشاهده کند.
نفسی که ساده نباشد و تمام و پاک بود، چون مفارقت بدن کند به عالم عقل بپیوندد و به جواهر روحانی که با ایشان مشابهتی دارد در کمال. سهروردی معتقد است که زبان از بیان آنچه مشاهده می شود عاجز است، زیرا مشاهده این جواهر روحانی وصف ناپذیرند و تمثیل نیز کارساز نیست زیرا چیزی وجود ندارد که این جواهر را بتوان با آن قیاس کرد.
قدرت نفس پاک در نقطه اوج آن چنان است که می تواند مقدار زیادی را در اندک مدتی بیاموزد. شخصی با چنین منزلت به یاری ادراک حسی و دیگر میانجیها نمی آموزد، بلکه مستقیما از منابع دانش فرا می گیرد.
صاحبان بصیرت؛ نبی و ولی
سالکی که خود اکنون دیگر شیخ عالمی است که بدون معلم و کتاب می آموزد به تفکر و تجسم ذهنی نیازی ندارد، بلکه چنان است که پنداری حقیقت بر او ظاهر می شود. سهروردی می گوید چنین افرادی نادرند، اما آنکه به این منزلت برسد خلیفة الله می شود. سهروردی در ارتباط با عقل عملی و عقل ناب می گوید گرچه بعضی از لحاظ عقل ناب و بعضی از لحاظ عقل عملی قوی ترند، اگر کمال یابند، در کامل بودن یکی خواهند شد. سهروردی پس از آنکه در مواضع متعدد به تفاوت میان عقل ناب و عقل عملی اشاره می کند به توضیح ضرورت داشتن نبی می پردازد. به نظر وی دانایان صاحب بصیرت نوعی پیامبرند: پس حاجت بود به شخصی که نبی بود و ولی بود... به وجود چنین شخصی حاجت بیش از آن بود که به وجود مژه چشم و موی ابرو...
ولی در توصیفی که سهروردی از آن می کند شبیه است به فیلسوف افلاطون و راهنمایان روحانی که در اسلام شیعی ولی فقیه خوانده می شوند. ولی نقطه اوجی است که انسان به خاطر آفریده شده و از طریق جبرئیل و به واسطه علم مستقیم و بی میانجی اش به اسرار الهی وقوف می یابد. سپس سهروردی هشدار می دهد که گرچه از عهد یونانیان تا این غایت هیچ کس از محققان، حکما و راسخان در علم و حکمت روا نداشته اند که این اسرار بر ملا افکنند، اما وی در یزدان شناخت به منظور تقویت روحهای ناآرام، اجمالا به این اسرار اشاراتی کرده است. مراقبت از اسرار الهی چنان مهم است که سهروردی راه حل را در انتقال شفاهی آن اسرار می داند. بنا به اظهار وی، ارسطو گفته است که... حکمت الهی هرگز مسطور و مکتوب نگردد الا که از نفس به نفس نقل کردی.