ابن سینا که یکی از بزرگترین اطبای تاریخ و وارث سنت طبی بقراط و جالینوس است، مطالب فراوانی راجع به جوانب انسان اعم از معنوی و نفسانی و جسمانی نگاشته و در مورد جسم انسان به مشاهدات و تجربیات دقیق پرداخته است. ریشه طب بوعلی در حکمت نهاده شده و از اصول حکمی سرچشمه گرفته است و در نظر او انسان به عنوان عالم صغیر و آخرین مرحله سلسله مراتب وجود جهانی و نقطه بازگشت به مبدء مورد بررسی قرار گرفته است. به این جهت اصول طب بوعلی آخرین مرحله جهانشناسی محسوب می شود و کلیدی برای فهم انسان به عنوان عالم صغیر می باشد. در وجود انسان است که عناصر به بهترین وجهی امتزاج یافته و تمام قوای نفس کلی در آن جمع شده است.
لزوم مطالعه هماهنگ جسم و روح
مطالعه انسان کاملا با تحقیق درباره روح او توأم است چون روح و جسم به نظر شیخ یک واحد را تشکیل می دهد. بنابراین علم به بدن انسان همچنین مربوط به علوم دیگر شده و بالاخره منجر به علم به مبادی اشیا می شود، چنانکه شیخ می نویسد: «مبادی علوم جزئیه در علومی که بر آن متقدم است مبرهن می شود و این امر چنین ادامه می یابد تا مبادی تمام علوم ارتقاء یابد به فلسفه اولی که آن را علم مابعدالطبیعه خوانده اند» (قانون، ص 6).
جسم انسان در نظر بوعلی ماده مرده ای نیست که حیات بر آن افزوده شده باشد. چنانکه گرونر مترجم کتاب قانون به انگلیسی که خود طبیبی حاذق بود نوشته است: «طب جدید مبتنی بر این عقیده است که عالم از توده ماده مرده تشکیل یافته که از یک طریق بین ناپذیری حیات از آن بوجود آمده است. در نظر ابن سینا تمام جهان مظهر یک اصل کلی حیات است که به وسیله صور فعل خود را انجام می دهد. در طب جدید صور اشیا منشأ حیات است در حالی که به نظر بوعلی این صور ثمره حیات است». حیات تمام عالم را فرا گرفته و این حیات از خالق عالم که مبدء همه نیکیهاست سرچشمه می گیرد. این اصل حیات نه تنها در انسان و حیوانات و نباتات تجلی کرده است بلکه تمام موجودات را سوای عناصر اربعه در دامن خود فرا گرفته است. فقط چهار عنصر فاقد حیات است و حجم آنها به نظر بوعلی ناچیز است مخصوصا در مقایسه با افلاک.
پیدایش اخلاط، طبایع و امزاج
همان چهار رکن یا عنصری که از ترکیب آنان موالید جماد و نبات و حیوان بوجود آمده است اصل بدن انسان است.: «ارکان اجسام بسیط است و اجزاء اولیه بدن انسان و غیره است و قابل تقسیم به اجسامی که دارای صور مختلف است نیست. انواع مختلف کائنات از امتزاج مختلف آن بوجود می آید» (قانون، ص 7). و از ترکیب آنها اخلاط و طبایع بدن پدید می آید. تمام کیفیاتی که در بدن انسان دیده می شود از ترکیب عناصر و اخلاط سرچشمه می گیرد و ارکان اجزاء اولیه بدن محسوب می شود. فعل و انفعال طبایع اربعه مزاج بدن انسان را تعیین می کند: «مزاج کیفیتی است که از فعل و انفعال کیفیات متضاده که در عناصر وجود دارد احداث می شود» (قانون، ص 7). اگر طبایع متضاد در اعتدال کامل باشد مزاج معتدل است و اگر اعتدال طبایع از بین رود مزاج به سوی یکی از طبایع متمایل شده و توازن خود را از دست می دهد. شیخ الرئیس مانند سایر اطبای اسلامی و برخی پزشکان یونانی مرض را در از بین رفتن این اعتدال و علاج مرض را در برقرار ساختن آن می داند.
عوامل مؤثر در مزاج
مزاج هر فرد انسانی منحصر به او است و اعتدال آن بستگی به نژاد و آب و هوای موطن او دارد. آب و هوا نه تنها از لحاظ عوامل طبیعی در مزاج مؤثر است، بلکه از لحاظ نفوذ سماوی و رابطه و انطباق نزدیکی که بین انسان و جهان وجود دارد نیز اثر خود را باقی می گذارد. مثلا اقلیم چهارم که معتدل ترین اقالیم است موطن مردمی است که مزاج آنان از بقیه ساکنان کره زمین معتدل تر است. مزاج همچنین با عوامل دوری مانند تغییر فصول تغییر می کند و در هر فصل بدن دارای مزاج خاصی است. هر حیوان و هر عضو بدن دارای مزاج خود است. در قانون می گوید: «خالق تبارک و تعالی به هر یک از حیوانات و کلیه اعضا به حسب احتمال امکانی که دارد مزاجی عطا فرموده است که بیشتر از همه مناسب آن است و با احوال آن صلاحیت دارد. تحقیق درباره این مطلب مربوط به فیلسوف است و نه طبیب. و او به انسان معتدلترین مزاجها را که در این عالم ممکن است عطا کرد مناسب با قوائی که به وسیله آن فعل و انفعال می کند».
رشد و نمو و نیز ذبول و فساد بدن انسان بستگی به مزاج دارد. رشد مربوط به حرارتی است که در نطفه موجود است و به تدریج مصرف می شود. در عین حال رطوبت نیز در کمیت و کیفیت تقلیل یافته حرارت غریزی را تا دوران پیری در سطح معینی حفظ می کند. لکن بالاخره رطوبت بدن تمام می شود و حرارت غریزی به پایان می رسد و بدن از حیات ساقط می شود، حیاتی که طول آن بستگی به مزاج بدن دارد.
طبایع چهارگانه
از امتزاج طبایع اصلی اخلاط بوجود می آید. بین طبایع از همه مهمتر در تکوین اخلاط حرارت و برودت است. اگر حرارت معتدل باشد خون بوجود می آید و اگر حرارت زیاد شود صفرا. همچنین اگر حرارت خیلی زیاد باشد و برودت معتدل باشد بلغم پدید می آید و اگر برودت غلبه کند و انجماد پیدا شود سودا تکوین می یابد. این اخلاط اثر عمیقی در تمام فعل و انفعالات بون دارد و خود با حرکت و سکون و یا هیجان و آرامش انسان تغییر می کند.
تکوین اعضا و اقسام آن
اعضای بدن از مزاج اخلاط تکوین یافته است. بنا به قول شیخ الرئیس اعضای اجسام از اول مزاج اخلاط تولد یافته است چنانکه اخلاط از اول مزاج ارکان متولد شده است. اعضای بدن را شیخ تقسیم کرده است به اعضای مفرد مانند گوشت و استخوان و اعصاب و اعضای مرکب مانند دست و پا و صورت. اعضا به نوبه خود اسباب قوای نفسانی مانند شهوت و غضب است و امیال نفسی را انجام می دهد.
بدن همچنین دارای قوائی است که افعال اعضای گوناگون از آن سرچشمه می گیرد. قوه حیوانیه مسئول حفظ نفس و حواس و حرکت قلب است، قوه طبیعیه نیروی تغذیه کبد و توالد و تناسلی را اداره میکند، و قوه نفسانیه بر مغز و نیروی فکری انسان حکمفرماست. ابن سینا معتقد است که گرچه این قوی در اعضای اصلی بدن پراکنده است، مرکز و مبدء آن قلب انسان است.
منشأ قوای بدن
نیروی اعضای بدن از قوه حیاتی که منشأ همه قوای بدن است سرچشمه می گیرد. این نیرو که شیخ آن را با مزاج مقایسه کرده و آن دو را به هم شبیه دانسته در نفس انسان موجود است و از اولین لحظه که نفس از اجزای لطیف اخلاط بوجود می آید با آن همراه است. نفس رابطه بین جسم و روح انسان است و سهم آن در اداره کردن بدن اساسی است. طرف چپ قلب خالی است و نفس در آن ساخته و در عین حال جمع می شود و توسط نفس قوای مختلف به اعضای بدن می رسد. نفس از اجزای لطیف تر اخلاط و آتش حاصل شده و خود اعضای بدن را از اجزای کثیف تر و زمینی اخلاط بوجود می آورد. بنابراین نفس به اجزای لطیف تر وابستگی دارد و اعضای بدن به اجزای کثیف تر و ثقیل تر. به نظر شیخ در بدو امر فقط یک نفس وجود دارد که از قلب برخاسته و به تمام مراکز مهم بدن جریان می یابد و در هر یک آنقدر اقامت می کند تا دارای کیفیت و طبیعت مزاجی آن عضو شود.
کارکردهای نفس
این نفس اصلی است که شیخ با اصل حیات یکی دانسته و آن را رابط بین تن و روان انسان می داند و همین نفس است که اعتدال در عناصر ایجاد کرده و ظهور عقل را در قلمرو عناصر امکان پذیر می سازد. بوعلی به این جهت نفس را به موجودات آسمانی تشبیه کرده و آن را یک جوهر نورانی خوانده است و نور را هماهنگ و منطبق با نفس دانسته است.