شهید مطهری در کتاب معاد که مجموعه سخنرانی های ایشان در این باب است ادعا می کنند که کلمه «معاد» یک اصطلاح شرعی نیست بلکه اصطلاح متشرعه است. در توضیح دقیقتر این معنا باید گفت: منظور از «اصطلاح شرعی» که در مقابل «اصطلاح متشرعه» استفاده می شود دو عنوان از عناوین علم «اصول فقه» است، این عناوین پیرامون این محور بحث می کنند که آیا اصطلاحاتی که در مجاورت دینی استفاده می شوند (حتی اسامی عبادات مانند صومف صلاة و...) توسط خود شارع انتخاب شده یا خیر، بعدها به مرور زمان و استفاده مسلمانان این اصطلاح گذاری صورت گرفته است؟
استاد شهید مطهری معتقدند کلمه معاد که از اصطلاحات دینی ما می باشد اصطلاح شرعی نیست بلکه توسط متکلمین خلق شده تعبیر ایشان این گونه است:
«یک مطلب را باید قبلا عرض کنم و آن این است که اتفاقا در تعبیرات قیامت، ما کلمه "معاد" نداریم. از همه اسمهای قیامت معروفتر معاد است ولی این اصطلاح، اصطلاح شرعی نیست، یعنی اصطلاح متشرعه است، آن هم به مفهوم خاصی.
در قرآن کریم، ما کلماتی نظیر معاد داریم مثل "مآب" ولی کلمه معاد را نداریم. در دعاها و احادیث هم من الان یادم نیست که در جایی از قیامت با کلمه معاد تعبیر شده باشد. کلمه معاد را ظاهرا متکلمین خلق کرده اند.
این کلمه می تواند کلمه درستی هم باشد یعنی با تعبیرات قرآن منطبق باشد اما چون معاد یعنی مکان عود یا زمان عود (اسم مکان و زمان است)، آنها که این کلمه را گفته اند به این اعتبار گفته اند که قیامت را یا زمان عود به معنی اعاده معدوم می دانسته اند، یا زمان عود ارواح به اجساد. در قرآن ما کلماتی شبیه کلمه معاد داریم، کلمه معاد نداریم ولی کلمه "مرجع" یا "رجوع" و کلمه "مآب" داریم.
"عود" یعنی بازگشت. "عود" را در جایی می گویند که یک چیزی از یک اصلی آمده باشد، دو مرتبه به آن اصل برگردد، می گویند عود کرد. "رجوع" هم همین طوراست، "رجوع" هم یعنی بازگشت، باید کی آمدنی باشد تا بازگشت صدق کند، و لهذا اگر در قرآن درباره قیامت کلمه "عود" نداریم، کلمه "رجوع" داریم اما آنچه در قرآن کلمه "رجوع" و امثال آن آمده، به معنای بازگشت به خداست، یعنی تعبیر قرآن این است.
در قرآن هیچ جا رجوع ارواح به اجساد نیامده، یا هیچ جا رجوع به معنای (بازگشت) بعد از معدوم شدن نیامده، بلکه تعبیر این است: «انا لله؛ ما از آن خدا هستیم.» «و انا الیه راجعون؛ و ما به سوی او بازگشت می کنیم.» (بقره/ 157) پس کلمه معاد را هم اگر ما به کار ببریم، اگر به معنی عود الی الله استعمال کنیم، آن وقت با تعبیرات قرآنی، خوب منطبق می شود. یا این تعبیر: «و ان الی ربک المنتهی؛ و همانا نهایت و تمامیت و پایان به سوی پروردگار است.» (نجم/ 42) یعنی به سوی او همه چیز پایان می یابد، «ان الی ربک الرجعی؛ بازگشت تو سوی پروردگار توست.» (علق/ 8) و امثال این تعبیرات.» (معاد شهید مطهری/ صفحه 21-22)
در جای دیگر ایشان در صفحه 149 کتاب معاد می فرمایند: «با اینکه این کلمه معاد در قرآن کریم نیامده، پس چطور شده این حرف را اندیشمندان مسلمان زده اند؟ اینها که این حرف را زده اند از اینجا زده اند (منشاش را می خواهم بگویم بدون اینکه بخواهم آن را صحیح بدانم) گفته اند از یک طرف قرآن به دلایلی معتقد به بقای روح است و در کمال صراحت بیان می کند که انسان در فاصله مردن تا قیامت باقی است با اینکه بدنش متلاشی است، روح انسان باقی است، یا متنعم است و یا معذب، که این فاصله را خود قرآن "برزخ" نامیده است.
به هیچ وجه نمی شود انکار کرد که قرآن نمی خواهد بگوید انسان وقتی مرد، به کلی فاقد شخصیت و هویت و ادراک و شعور و همه چیز (می شود) که نه متلذذ است و نه معذب، هست و هست تا وقتی که در میلیونها سال یا میلیاردها سال بعد قیامت می آید، آن وقت از نو زنده می شود و در این فاصله واقعا مرده مرده است، نه، این را قائل نیست. پس گفتند قرآن دو مطلب را بیان کرده: از یک طرف حیات انسان بعد از مردن تا قیامت، و از طرف دیگر زنده شدن جسم متلاشی شده انسان در قیامت.
آنگاه گفته اند درست است که قرآن نگفته عود ارواح به اجساد، ولی جمع میان این دو تعبیر قرآن لابد باید این طور باشد که ارواح به اجساد برمی گردند.
این دیگر استنباط بوده، لابد قرآن که از این طرف می گوید شما نمی میرید و هستید تا قیامت و در عالم برزخ زنده هستید، و از آن طرف می گوید در قیامت تمام دنیا دگرگون می شود، و می گوید از قبرها بیرون می آیید، با همین بدن کار دارد. از طرفی به یک موجود زنده ای به نام روح در فاصله مردن تا قیامت قائل است، حالا اسم آن را هر چه می خواهید بگذارید و از طرف دیگر می گوید همین بدن متلاشی شده دو مرتبه زنده می شود. هر کسی که دو نفر نمی شود، روحش جدا باشد، بدنش جدا.
در نتیجه این طور گفته اند: «پس لابد منظور قرآن این است که روح به جسم عود می کند.» کلمه معاد از این "لابد" پیدا شده است. البته چون "لابد" استنباط است، هیچ دلیل ندارد که ما الزاما قائل به آن شویم.»