وجود و ماهیت
«وجود» خارجی همان عین و تحقق و حصول اشیاء و اشخاص در خارج می باشد. «ماهیت» پاسخی است که در برابر سؤال از حقیقت هر «چیز» داده بشود. تعریف درخت، بیان ماهیت آن است؛ بنابراین، هر شیء خارجی را می توان دارای دو بخش دانست: یکی «هستی» آن، چون می بینیم که حضور دارد و هست، دیگر ذات و خصوصیات آن (که آن را از دیگر اشیاء متمایز می سازد) و آن را در تعریف آن و در پاسخ به سؤال «آن چیست؟» می گویند و نام آن ماهیت است.
با وجود آنکه هر چیز دارای یک ماهیت و یک وجود است، اما می دانیم که هر چیز از لحاظ تحقق خارجی فقط یک چیز است و نمی تواند بیش از یک چیز باشد. مثلا ما در برابر خود فقط درخت یا انسان یا قلم را می بینیم نه وجود درخت و خود درخت یا وجود انسان و خود انسان...؛ چون هر شیء خارجی (یعنی شیء متحقق و موجود) فقط یک چیز است نه دو چیز، پس یا تحقق اشیاء با ماهیات آنهاست، یا با وجود آنها. و یکی از آن دو «اصالت» دارد و دیگری سایه آن است و ذهن فعال انسان آن را از آن دیگری انتزاع می کند. این طرح بظاهر ساده همان مسئله پیچیده ای است که قرنها به آن پاسخ داده نشده بود و ملاصدرا به آن پاسخ داد.
حقیقت وجود و مفهوم وجود
وجود، تنها چیزی است که نیازی به اثبات ندارد و هر کس آن را بالفطره در ذات خود یا در تجربه و در عمل ادراک می کند. واضحتر از وجود چیزی نیست و همه چیز تحقق خود را از وجود می گیرد. غریزه هر «جاندار» دارای غریزه، حکم می کند که «هستی»، بر او و جهان اطراف او حاکم است، برای هستی تعریفی وجود ندارد و آن را فقط با علم شهودی و احساس درونی و شخصی می توان دریافت. این همان «حقیقت وجود» است، که جهان را پوشانیده است. البته ما گاهی «مفهوم وجود» را (ولی فقط در ذهن) می یابیم ولی آن را نباید با حقیقت وجود خارجی اشتباه کرد، زیرا احکام این دو با هم متفاوت است و انسان را گاهی به اشتباه می اندازند.
گرچه وجود را می توان «چیز» نامید ولی در واقع، وجود، هستی بخش چیزهاست و هر چیز را «چیز» می کند. بی سبب نیست که وجود را به نور تشبیه کرده اند، زیرا نور بر هر چه بتابد آن را متعین و مشخص و روشن می کند. وجود به خودی خود یک چیز بیشتر نیست اما ماهیت چیزها، در جهان بسیار متنوع است. جمادات و نباتات و حیوان و انسان با هم فرق دارند در هر یک حدود و مرزهای متمایز کننده ای هست که ذات و حقیقت موجودات را می سازد. درواقع هر موجود دارای «قالب» خاصی است و الگوی مخصوص دارد، که در فلسفه به آن «ماهیت» می گویند.
به وجود از دو منظر می توان نگریست از طرفی، ما از حضور اشیاء یعنی ماهیات خارجی موجود در جهان (ولو با هم متفاوت باشند) مفهوم وجود را انتزاع می کنیم و می گوییم این اشیاء یا آن اشیاء، «موجود» یعنی دارای وجود هستند. ما وقتی با دید عادی (غیر فلسفی) به اشیاء بنگریم گمان می کنیم که حقیقت اشیاء همان ماهیت آنهاست نه وجود آنها، در نتیجه خواهیم گفت که «وجود» را از حضور اشیاء استخراج کرده ایم. وقتی ماهیت همان عینیت اشیاء باشد در ان صورت به نظر می رسد که وجود واقعیت ندارد، بلکه یک پدیده ذهنی است. اما از طرف دیگر با بررسی دقیقتر، ملاحظه می شود، که بالعکس، این ماهیت اشیاء است که پدیده ای ذهنی است و جایگاه و کارگاه آن همواره ذهن می باشد و از وجود موجود خارجی انتزاع می شود پس ماهیت همواره مستلزم وجود نیست و با آن تلازم ندارد و به عبارت معروف: ماهیت، به خودی خود نه موجود است و نه معدوم بلکه فقط ماهیت است.
داشتن اثر و تحقق خارجی ویژگی ذاتی وجود
یعنی (به عنوان دلیل فلسفی) کافی است به این نکته توجه کنیم که ماهیت، همیشه با موجودیت حقیقی و خارجی و آثار آن همراه نیست، زیرا حقیقت هر چیز آن است که دارای اثر آن چیز باشد و اثر اشیاء همواره از وجود آنها برمی خیزد. بسیاری ماهیات که در ذهن و نوشتار و گفتار ما ظاهر می شوند مخلوق ذهن ما هستند و اثر موجود خارجی را ندارند پس، هنوز «تحقق» نیافته اند.
ملاصدرا استدلال می کرد که وقتی ماهیت با وجود، «تلازم دائمی» نداشته باشد، چگونه می توان آن را عامل هستی اصلی موجودات خارجی دانست اما عملا، می بینیم که وجود حقایق خارجی، نه ذهنی، بر روی پای خود ایستاده و برای «موجودیت» و تحقق نیاز به «وجود» دیگری ندارد، زیرا هستی برای او «عرض» نیست بلکه برای او یک «ذاتی» است و نمی شود از آن جدایی داشته باشد. به عبارت دیگر: وجود، به خودی خود (به ذاته) موجود است نه به چیز دیگر. این ماهیات هستند که برای «تحقق» خود بایستی از وجود استفاده کنند. در واقع وجود برای ماهیت عرض نیست، بلکه ماهیت است که همچون قالبی ذهنی و لباس زبانی و عرفی بر روی «موجود» و «متحقق» خارجی پوشانده می شود.
ملاصدرا دلایل متعددی برای اثبات اصالت وجود آورده از جمله آنکه؛
اتحاد وجود در حمل و حکم
در اثبات یک عرض یا صفت در یک گزاره برای یک موضوع و یا صدور یک حکم، بایستی همواره اتحاد وجودی بین موضوع و محمول موجود باشد، زیرا که موضوع و محمول دو مفهوم متغایرند و آنچه اجازه حمل یا حکم را می دهد اتحاد آندو در وجود می باشد پس اصالت با وجود است. حال اگر وجود را اصل ندانیم و ماهیت اشیاء اصل و حقیقت ذات آنها باشد، (و می دانیم که ماهیات با هم تغایر وجودی و ذاتی دارند) حمل محمول به موضوع غیر ممکن خواهد شد. دیگر نمی توان گفت «درخت، سبز است» چرا که ماهیت درخت ذاتا با ماهیت سبز متفاوت است و اگر فعل «استن ـ بودن» (که نشانه دخالت و نقش وجود خارجی است) در میان آن دو نباشد هرگز این دو مفهوم با هم متحد نخواهند شد، و هیج حمل و وحدتی در جهان محقق نخواهد شد.
اولی بودن وجود در تحقق از ماهیت
ملاصدرا می گوید وقتی «تحقق» هر شیء و هر ماهیت به آن است که وجود را بر آن اضافه و بار کنیم، پس خود «وجود» به «تحقق» در خارج اولی تر و از چیزهای دیگر به حصول نزدیکتر است. می توانیم برای این استدلال مثالی بزنیم. وقتی شما برای رطوبت هر چیز بودن آب را در آن لازم بدانید، اثبات رطوبت برای خود آب، ضروریتر و خود آب به مرطوب بودن اولیتر و نزدیکتر است، و اساسا ثبوت «وجود» برای «وجود» دلیل نمی خواهد، زیرا «وجود» ذاتی «وجود» است همانگونه که رطوبت، ذاتی آب است. خود وی به سفیدی در اشیاء سفیدرنگ مثال می زند و می گوید وقتی شما به کاغذ (که نه عین سفیدی بلکه معروض آن است) صحیح باشد که بگویید: سفید است، خود سفیدی اولیتر از کاغذ به داشتن وصف «سفیدی» است (زیرا خود سفیدی است!) با نگاهی دیگر به مسئله ماهیت و وجود، ملاصدرا می گوید: «ما گاهی ماهیتی را تصور می کنیم منهای وجود، یعنی از وجود خارجی آن غفلت داریم (در حالی که درباره وجود اینطور نیست)، یعنی ماهیت به گونه ای نیست که همواره با تحقق در خارج ملازم و همراه باشد؛ پس این وجود است که اصل در تحقق اشیاء و موجودات می باشد. و ذهن ما ماهیت را از آن موجود خارجی انتزاع می کند و ماهیتها امور اعتباری هستند: تعینها امور اعتباریست.»
مسئله اصالت وجود از نظر تاریخی سابقه بسیار دراز دارد. از بررسی فلسفه اشراقی ایران باستان و حکمای پیش از زمان ارسطو چنین برمی آید که این اصل به صورت نظریه خام معروف بوده و آنان وجود را اصل و دارای تحقق خارجی می دانسته اند و از ماهیت سخنی نبوده مگر به عنوان شیء یا ماده و عنصر جهان. اهمیت طرح این مسئله در فلسفه ملاصدرا عملی کردن آن و اثبات آن با دلایل فلسفی است که مخصوص خود اوست و پاسخگویی به دلایلی که مخالفان داشته اند. اثبات فلسفی اصالت وجود، انقلابی در فلسفه بود و توانست آن را در جایگاه واقعی خودش بنشاند و با آن قاعده، راه را برای حل مسائل دشوار و پیچیده فلسفه باز کند. فلسفه مشائی با محور قرار دادن «موجود» به جای «وجود» قرنها فلسفه را در تنگنا و گمراهی قرار داده، همانگونه که هیئت بطلمیوسی، زمین مرکزی دشواریهایی برای علم هیئت و نجوم فراهم ساخته بود. اهمیت نقش محوریت وجود به جای موجود، همان کشفی بود که هایدگر در غرب، چهار قرن پس از ملاصدرا بدان رسید و فلسفه خود را بر آن بنا نهاد، هر چند به گمشده خود به شکل کامل دست نیافت.
تفاوت وجود در نزد اگزیستانسیالیست ها و ملاصدرا
در دو قرن اخیر مکاتبی در اروپا به شهرت رسید که به آنها اگزیستانسیالیسم نام داده اند. باید دانست که (کلمه) اگزیستانس در این مکاتب (جز در مکتب هایدگر) به کلی با «وجود» و اصالت وجود در فلسفه اسلامی و مکتب ملاصدرا فرق و فاصله بسیار دارد. و یکی از نقاط فرق آن دو آن است که آنان فقط به وجود انسان نظر دارند نه هستی کل و کل جهان هستی را. این مکاتب علیرغم تفاوتهای مهمی که با هم دارند در برخی خصوصیات مشترک هستند. اگزیستانسیالیسم «وجود» را بر «ماهیت» مقدم می داند اما مقصود آنها از وجود، همان هستی عامیانه و عرفی است که همه کس آن را بر زبان می آورند و معنی «تأخر ماهیت» در نظر آنها، آن است که انسان بسبب اختیار و آزادی همواره و در طول زندگی به «ماهیت» خود شکل می دهد و خود را می سازد و با مرگ انسان ماهیت او شکل نهایی خود را می یابد.
بنابراین اعتقاد، روشن می شود که مقصود آنها از ماهیت همان ماهیت فلسفی نیست بلکه مقصودشان «شخصیت» انسان است. عکس العملهای انسان در برابر دوراهیهای زندگی و اضطرابها و ترسها و غمها و رنجهاست که هم وجود او را ثابت می کند و هم شخصیت (و به تعبیر آنها ماهیت) انسان را می سازد. در این میان سخنان هایدگر قدری آشناست ولی می توان گفت که وی در پی شناخت وجود نیست بلکه در پی یافتن گمشده ای هزار چهره است که با وجود در عرفان و فلسفه اسلامی فرق دارد و در مقایسه با مکتب ملاصدرا و عرفا بسیار مقدماتی و ناقص می باشد و اشکالات مهمی بر آن وارد است.
فلسفه اسلامی مکاتب حکمت متعالیه ملاصدرا اصالت وجود اندیشه ماهیت