چگونه دین تأمین کننده خواسته های بشر است و جانشین هم ندارد، زمانی خیال میکردند اگر تمدن پیشرفت کرد دیگر جائی برای دین نیست، امروز دیگر معلوم شده که پیشرفت علم و تمدن نیازی را که بشر به دین برای یک زندگی خوب دارد رفع نمیکند بشر هم از لحاظ شخصی احتیاج به دین دارد و هم از لحاظ اجتماعی نیازمند دین است، همین قدر که ابدیت به فکر بشر می آید، به جهان دیگر پیوند پیدا میکند، این قدرت فکری و تصوری در او احساسات و تمایلات ابدیت خواهی به وجود می آورد. پیدایش این گونه تصورات وسیع و گسترده و پیدایش اینگونه تمایلات و خواسته های عظیم و پهناور در انسان با ساختمان بدنی و جسمانی محدود و فانی شونده انسان به هیچوجه جور نمی آید. یعنی وقتی که از یک طرف آن تصورات و تمایلات عظیم را در خود احساس میکند و از طرف دیگر به ساختمان محدود و فانی شونده و زودگذر مادی خود مینگرد میبیند اشتهای لقمه ای در او پیدا شده که به اصطلاح برای دهانش خیلی بزرگ است، آرزوی کلاهی را پیدا کرده است که نه تنها برای سر او بلکه، برای سر چرخ و فلک هم گشاد است، اینجا است که یک عدم تعادل عجیب و ناراحت کننده ای میان آرزوها و خواسته ها از یک طرف و میان استعداد جسمانی خود از طرف دیگر میبیند، تصور محرومیت از ابدیت او را خرد میکند، غبطه میبرد به حال حیوانات که حدود فکرشان با حدود استعداد جسمانی شان منطبق است، درباره بقاء و ابدیت فکر نمیکنند تا آرزویش در دلشان پیدا شود و از تصور رسیدن به آن آرزو و از تصور فنا و نیستی رنج ببرند.
راستی هم اگر بنا بشود انسان فانی شونده باشد عدم تعادل و عدم تناسب عجیبی میان افکار و تمایلات روحیش از یک طرف و میان استعداد و توانائیش از طرف دیگر وجود دارد، این سؤال پیش می آید که اگر بناست این موجود مات وفات شود این تفکرات و تصورات و تمایلات وسیع و پهناور چقدر بیهوده و موذی و خردکننده است. بسیاری از تلاشهای بشر برای جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارهایش بعد از خودش، مولود همین احساس و آرزو است، ولی البته به صورت غیرمنطقی، خیال میکند اگر کاری کند که نامش، مجسمه اش، یادگارهایش، آثارش، سرگذشتهایش بعد از خودش جاوید بماند خودش جاوید مانده است، و خود را از چنگال فنا و نیستی نجات داده است، بسیاری از جنایتها را بشر برای رسیدن به این نوع جاودانه شدن انجام میدهد، اما کیست که در همان وقت نداند که این تلاشها بیهوده است، من که نیست و نابود باشم، شهرت و نام من چه لذتی میتواند برای من داشته باشد؟! لذت از شهرت و افتخار و نام و عنوان فرع بر بقا و حیات خود من است. تنها چیزی که این احساس و این احتیاج را به صورت کامل و مطمئن تأمین میکند احساسات و عقائد مذهبی و پرستش است.
مرحوم فروغی در جلد دوم کتاب آئین سخنوری، سخنرانیها و خطابه های بزرگی را که در دنیا ایراد شده ترجمه کرده است، در بین آنها چند خطابه از ویکتور هوگو نویسنده معروف فرانسوی است، هوگو در یکی از خطابه های خیلی عالی اش میگوید: «راستی اگر انسان اینطور فکر کند که عدم است و بعد از این زندگی نیستی مطلق است، دیگر اصلا برای او زندگی ارزشی نخواهد داشت، آن چیزی که زندگی را برای انسان گوارا و لذت بخش میسازد، کار او را مفرح میسازد، به دل او حرارت و گرمی میبخشد، افق دید انسان را خیلی وسیع میکند، همان چیزی است که دین به انسان میدهد، یعنی اعتقاد به جهان ابدیت، اعتقاد به خلود، اعتقاد به بقاء بشر، اعتقاد به اینکه تو ای بشر! فانی نیستی و باقی خواهی بود، تو از این جهان بزرگتری، این جهان برای تو یک آشیان کوچک و موقتی است، این جهان فقط یک گاهواره است، برای دوران کودکی تو است، دوران بیشتر دوران دیگری است». از تولستوی حکیم معروف روسی میپرسند ایمان چیست؟ آنرا برای ما تعریف کن. میگوید: ایمان همان چیزی است که انسان با آن زندگی میکند، سرمایه زندگی است. واقعا عجب جمله ساده و پرمغزی است. ایمان همان چیزی است که بشر با آن زندگی میکند، شما این جمله را مقایسه کنید با طرز تفکر یک عده سبک مغز بیخبر و بی اطلاع که خیال میکنند دین برای بشر سربار است، بی دینی نوعی آزادی و سبکباری است! اینها خیال میکنند پابند نبودن بهر چیزی نامش آزادی است، بنابراین پابند نبودن به عقل و انسانیت و اخلاق و شرافت چون بالاخره هر چه هست پابند نبودن است سبکباری و آزادی است. اما این حکیم عالیقدر روسی چقدر خوب ارزش سرمایه های معنوی را درک کرده است، او نمیگوید ایمان سربار است میگوید سرمایه است. ناصرخسرو به فرزندش خطاب کرده میگوید:
ز دنیا روی زی دین کردم ایراک
مرا، بی دین، جهان، چه بود و زندان
مرا پورا ز دین ملکی است در دل
که آن هرگز نخواهد گشت ویران