استاد جعفری در پاسخ به این پرسش که آیا دینی کردن همه امور به این معنی است که هر چیزی را می توان، ابزار و مرکبی برای فهم یا تحقق اندیشه دینی کرد آیا همه چیز به این کار تن می دهند یا خیر؟ می فرماید: غالبا انگیزه طرح چنین سئوالی، روشن نبودن معنای دین است که باید عامل آن را از توهمات بعضی از متفکران غربی و پیروان آنان جستجو نمود. آنان این مطلب را که دین یک رابطه شخصی مابین انسان و معبود او است بعنوان یک قیچی بران به دست گرفته و دین را از همه پدیده ها و شئون حیات مادی و معنوی بریدند و در حقیقت با این اقدام قهرمانانه!! هویت دین را از موجودیت انسانی جدا کردند و بشریت را بقول خود مردان آگاه و خردمند مغرب زمین، تا حد دندانه های ماشین ناآگاه پایین آوردند و برای دلخوش داشتن او دست به دامان اپیکور و اپیکوریان شده، با سرخوشی و مستی و تخدیر او را سرگرم نمودند، تا آنجا که به قول مولوی: ذکر و فکر او را به پایین کشاندند.
جز ذکرنی دین اونی ذکر او سوی اسفل برد او را فکر او این پایین گرایی
در قرون گذشته مانند دوران مولوی، در اقلیت یا پشت پرده خجلت ها و ندامتها حرکت می کرد. ولی در دوران معاصر بوسیله امثال فروید، یعنی همان چنگیزهای ارواح آدمیان که نیمه چراغی به نام علم به دست و با ادعای علم هم نقاب علمی به صورت، مردم را به پوچی کشاندند. در این دوران، آدمیان با دلخوشی به نظم زندگی زنبوران عسل و «باری به هر جهت» از اندیشه در حقیقت زندگی و هدف آن برکنار مانده و حتی بعضی ها کار را به آنجا کشاندند که با کمال وقاحت بگویند: اندیشه یک نوع بیماری است. این سلاح مخرب هویت انسانی در کارگاه فکری امثال سارتر تیز می شود که می گفت: «انسان تاریخ دارد و نهاد ندارد» یعنی انسان است و رفتار او!!
برای توضیح استدلالی پاسخ حاضر، باید گفت: اگر برای یک انسان، اولین درجه آگاهی دینی که عبارت است از یقظه (بیداری) دست داد، پس از آن اگر همان بیداری ادامه پیدا کند از کوچکترین حرکات او گرفته تا بزرگترین کارهای فکری و عضلانی او و از یک تصور ساده گرفته تا طولانی ترین و پیچیده ترین اندیشه های علمی و صنعتی، همچنین از اولین کلمه الله اکبر گرفته تا عباداتی که در همه عمر انجام داده است و با یک عبارت کلی همه لحظات زندگی او طبق مفاد «و محیای و مماتی لله ربالعالمین؛ (و زندگی و مرگ من از آن خداوند عالمیان است) با آب حیات دین آبیاری میشود» (انعام/ 162). اکنون این سؤال پیش می آید که آن بیداری چیست که اگر به کسی دست دهد، تمامی زندگی او رنگ دینی به خود می گیرد؟ این بیداری عبارت است از آن آگاهی که موجب می شود انسان خود را جزئی هدفدار از آن کل مجموعی تلقی کند که از حکمت و مشیت الهی به جریان افتاده و تحت نظاره و سلطه قانونی خداوندی، لحظه به لحظه رو به ابدیت در حرکت است. این بیداری باعظمت یک بیداری دیگر را به دنبال خود می آورد که آدمی با روشن ترین وجه در می یابد:
تا مایه طبعها سرشتند ما را ورقی دگر نوشتند
تا در نگریم و راز جوییم سررشته کار باز جوییم
با این دریافت است که آدمی می فهمد که اگر همه علوم و معارف دنیا را در مغز انسانی جای بدهند و این علوم و معارف نتواند در گرویدن تکاملی او تأثیری داشته باشد، ارزشی جز وجود طبیعی همان علوم و معارف نصیبش نخواهد گشت. با توجه به ارتکاز درونی این حقیقت که تمام لحظات و ذرات عمر آدمی تحت نظارت و سلطه خداوندی است و با دریافت این حقیقت که زندگانی جزء بسیار مهمی از کل مجموعی هدفدار در حال حرکت به پیشگاه ربوبی است -که اصل اولی او است- اشتیاق به وصول به آن پیشگاه ربوبی از طبیعت درونی آدمی سر می کشد و پس از آن حتی هر نقشه ای هم بکشد، در حیات معقول دینی انجام خواهد گرفت. این همان زندگی در حال تکاپویی است که سراسرش عبادت است.
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش *** باز جوید روزگار وصل خویش
در نتیجه، باید پرسید کدامین کار و گفتار و اندیشه و لحظات و حتی نفسهای چنین شخصی دینی نیست؟!
این نفس جانهای ما را همچنان اندک اندک دزدد از حبس جهان
تا الیه یصعد اطیاب الکلم صاعدا منا الی حیث علم
ترتقی انفاسنا بالارتقأ متحفا منا الی دارالبقأ
ثم یأتینا مکافات المقال ضعف ذلک رحمه من ذالجلال
ثم یلجینا الی امثالها کی ینال العبد مما نالها (مولوی)