ایجاد وفاق میان «علم و دین» و نیز «حکمت و شریعت» مسأله ای است که از دیرباز اندیشمندان زیادی بدان توجه داشته و خواسته اند میان داده های عقل و داده های ایمان ارتباط و انسجام پدید آورند. توجهی که فلاسفه اسلام به این موضوع نشان داده اند از چند جنبه است: یکی آن که فلسفه قدیم یونان در چند موضوع با دین اسلام مخالف بود; از جمله مسأله خلق عالم و قدیم بودن آن و صفات خدا و امثال آن. دیگر آن که گاهی فلسفه از سوی علمای مذهبی مورد سرزنش قرار می گرفت و احساس می کردند که فلسفه برای دین خطر بزرگی است. این گروه غالبا مردم را علیه این پیشرفت فکری تحریک می کردند. در مقابل، فلاسفه با این کار خود، می خواستند از آسیب این گروه در امان بمانند; این شیوه را رواج دادند تا در پناه آن بتوانند دیگر عقاید خود را ترویج کنند. معتزله پیش از همه، به فکر ایجاد وفاق میان دین و فلسفه افتادند; گفتند: «عقل و وحی (هر دو) از جانب خدایند و یکی مکمل دیگری، و میانشان هیچ گونه تعارضی نیست. وحی معقول است; زیرا از جانب خدای حکیم است و چون معقول است با عقل تناقضی ندارد و اگر میان وحی و عقل اختلافی دیده شد، باید به تأویل پرداخت.» کندی، فیلسوف عرب، از فلاسفه ای است که به چنین کوششی برخاست.
او در رساله ای که برای احمد بن المعتصم نوشته است، می خواهد میان فلسفه و دین وفق دهد; او می گوید: «به جان خودم سوگند که گفتار پیغمبر راستگو، محمد (ص)، و هر چه را که از جانب باری (عز و جل) آورده، چون به مقیاس عقل سنجیده شوند، درخور پذیرشند و جز کسانی که از نعمت عقل بی بهره باشند به دفع و انکار آن ها برنخیزند.» دیگر فلاسفه نیز چنین بودند. اما ابن رشد می خواست حرف آخر را بزند و موضوع را به نحو خاصی به تفصیل، بیان کند. به خصوص در عصر او، فقها کاملا در مقابل فلسفه یونان و به ویژه فلسفه ارسطو جبهه گرفته بودند. در این زمینه، تمایل موحدان به غزالی (صاحب کتاب تهافت الفلاسفه) و سخت گیری درباره دین، خود از عوامل مهم به شمار می رفت. ابن رشد، فیلسوف قرطبه، با قاطعیتی تمام، به بحث در موضوع پرداخت; زیرا خود سخت مورد هجوم مخالفان فلسفه بود و به ارسطو عشق می ورزید. او نخست ضربه محکمش را بر غزالی فرود آورد، چنان که ارکان مذهب و ادعاهای او را متزلزل ساخت و به مردم فهماند که فلسفه با دین مخالف نیست، بلکه موجب استواری مبانی دین و تفسیر رموز و اسرار آن است.
او قصد اصلیش آن بود که خود را از تعریف متعصبان برهاند. ابن رشد کتاب تهافت التهافت و نیز رساله فصل المقال و تقریر ما بین الحکمة و الشریعة من الاتصال و رساله الکشف عن مناهج الادله فی عقاید الملة و تعریف ما وقع فیها بحسب التأویل من الشبه المزیفة و العقائد المضله را در این باب تألیف کرد.
دین و فلسفه
یکی از دستاوردهای مهم ابن رشد کوشش وی برای نشان دادن هماهنگی میان جهان بینی دینی و فلسفی و به دیگر سخن، آشتی دادن عقل و ایمان است. بدین سان، وی برای از میان برداشتن درگیری های ساختگی میان جهان بینی فلسفی و دینی، که غزالی بیش از همه به آتش آن دامن زده بود، نوشته های مهمی پدید آورد که در هر جا، به پیوند میان عقل و ایمان و دین و فلسفه پرداخته است. هسته مرکزی نظریات ابن رشد در این زمنیه آن است که فلسفه ویژه نخبگان و شریعت برای همگان یا عامه مردمان و به تعبیر خود وی، برای «جمهور» است. هدف دین یا شریعت، سعادت عامه مردم و هدف فلسفه بعضی از آن هاست. یا چنان که خود وی می گوید، «فلسفه هدفش تعریف سعادت عقلی بعضی از انسان هاست و اینانند که باید حکمت را بیاموزند. اما شرایع قصدشان آموزاندن همه مردمان است.»
راه حل تعارض علم و دین
به نظر ابن رشد، این تعارض به این صورت قابل رفع است که از معنای حقیقی گزاره های علمی، که در متون مقدس آمده و بطلان آن توسط علوم بشری معلوم شده و خلاف آن ثابت گردیده است، دست برداریم و آن ها را حمل بر مجاز کنیم. او برای روشی که برگزیده به قرآن استدلال کرده است; زیرا قرآن نظر عقلی را واجب دانسته و این به فراگرفتن فلسفه منجر می شود. آن گاه او به این نکته می پردازد که مردم از حیث نظر و قریحه یکسان نیستند و به همین روی، در شرع، ظاهر و باطن وجود دارد و برای درک باطن قرآن، نیاز به قواعدی است که متفکر باید از آن بهره گیرد تا بتواند به تأویل اقوال شرع نایل آید و ظواهر آیات و عقاید را، که شرع برای عامه مردم خواسته است، بشناسد. ابن رشد، در کتاب فصل المقال که در رد کتاب غزالی، فیصل التفرقة بین الاسلام و الزندقة نوشته است می فرماید.
الف: شرع نظر فلسفی را واجب دانسته است.
ابن رشد معتقد است که از نظر فیلسوف در امور نظر تحلیل و تعلیل است. او سپس به تعریف فلسفه می پردازد: «عمل فلسفه بیش از این نیست که آدمی در موجودات، از آن حیث که دلالت بر وجود صانع و آفریدگار خود دارند، بنگرد.» دین نیز مردم را به این نظر امر کرده و آن را واجب دانسته است. این نگریستن با نظر عبرت در موجودات، از ظاهر آیات عدیده دانسته شود; چنان که آیه «اولم ینظروا فی ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شییء؛ آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است ننگريسته اند.» (اعراف/ 185) و آیه «فاعتبروا یا اولی الابصار؛ پس اى ديده وران عبرت گيريد.» (حشر/ 2) مردم را به وجوب استعمال قیاس عقلی یا قیاس عقلی و شرعی با هم امر می کند. نظر و اعتبار جز با قیاس عقلی میسر نمی شود; زیرا «اعتبار چیزی جز همان استنباط مجهول از معلوم و استخراج آن نیست و این امر یا خود قیاس است و یا به قیاس میسر شود.»
پس نظر کردن در موجودات به وسیله قیاس عقلی واجب است و از این رو، نظر فلسفی واجب است. اگر فقیه از آیه «فاعتبروا یا اولی الابصار» استنباط وجوب معرفت قیاس فقهی می کند، شایسته است که عارف بالله از همین آیه استنباط وجود معرفت قیاس عقلی نماید. از این گذشته، آیا «حکمت» در آیه چیزی غیر از فلسفه است؟ بنابراین، روشن شد که شرع مردم را به قیاس عقلی وادار می کند و آن را واجب می شمارد و از به کار بردن آن چاره ای نیست. پس متفکر باید قوانین این قیاس و برهان را بشناسد و به تعلیم منطق توجه کند و به تحصیل فلسفه مشغول شود. ابن رشد می گوید: «اگر چیزی نفع ذاتی داشت هرگز به دلیل ضرر عارضی از آن دست برنمی داریم و اگر شریعت اسلام حق است و مردم را به نگریستن امر می کند تا به حق برسند، پس نظر برهانی هرگز به مخالفت با آنچه در شرع آمده است منجر نمی گردد.» بدین روی، ابن رشد می خواهد اثبات کند که دین طالب نظر عقلی است و نظر عقلی همان «فلسفه» است.
ب: دین را ظاهر و باطن است و تأویل ضروری
فلاسفه اسلام عموما عقل و وحی را دو مصدر معرفت و وصول به حقیقت می دانند. ابن رشد نیز در این هم بستگی نظریه خود را مطرح می کند: «چون این شریعت حق است و همگان را به نگرش و پژوهش فرا می خواند و به شناخت حقیقت رهنمون می شود، ما امت مسلمان قطعا می دانیم که نظر برهانی به مخالفت با آنچه از سوی شرع آمده است، نمی انجامد; زیرا حقیقت هرگز با حقیقت مخالف نمی شود، بلکه موافق آن است و بر آن گواهی می دهد.» یعنی علم موافق با دین است و دین موافق با علم. اما در قرآن و احادیث، عباراتی است که در ظاهر، با حقایق فلسفه مخالفت می نماید و می پندارند که فلسفه ضد دین است. ولی این ها در واقع، چیزی جز ظاهر آن عبارت نیست و باید آن ها را تأویل کرد. در این جا، ابن رشد نظریه مهم خود را درباره «تأویل» مطرح می کند. این نظریه را می توان بنیاد پژوهش های وی درباره هماهنگی میان دین و فلسفه به شمار آورد.
وی در تعریف تأویل می گوید: «تأویل بیرون آوردن دلالت لفظ از معنای حقیقی به معنای مجازی است، بی آن که مخل شیوه معتاد زبان عربی در این باره باشد; مانند نام گذاری چیزی به نام چیزی همانند آن یا علت آن یا نتیجه آن یا مقارن آن یا دیگر چیزهایی که در تعریف اقسام سخن مجازی برشمرده شده است.» بنابراین، اگر فقیه این شیوه را در بسیاری از احکام شرعی به کار می برد، شایسته تر است که صاحب دانش برهان آن را به کار برد; زیرا فقیه دارای قیاس ظنی است و عارف دارای قیاس یقینی. پس می توان به صورت قطعی تأکید کرد که آنچه برهان به آن می رسد و ظاهر شرع با آن مخالف می باشد، این ظاهر پذیرای تأویل، هماهنگ با قاعده تأویل در عربی است. بدین سان، می توان منقول را با معقول به هم آمیخت; چنان که می توان گفت که هیچ سخنی در شرع نیست که ظاهرش مخالف نتیجه برهان باشد، مگر آن که وقتی شرع به دقت بررسی و اجزای آن کاوش شود، بتوان در الفاظ آن چیزهایی را یافت که در ظاهر خود، به آن تأویل گواهی دهند.
ابن رشد علت به میان آمدن «ظاهر و باطن» را در شرع «اختلاف سرشت انسان ها و تباین استعدادهای ایشان از لحاظ تصدیق» می داند. اما علت به میان آمدن «ظاهرهای متعارض» در شرع برانگیختن استواران در دانش (الراسخون فی العلم) به تأویل هماهنگ سازنده آن هاست. سخن خداوند گواه بر این معناست، آن جا که می فرماید: «هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات... و الراسخون فی العلم؛ اوست كسى كه اين كتاب [قرآن] را بر تو فرو فرستاد پاره اى از آن آيات محكم (صريح و روشن) است آنها اساس كتابند و [پاره اى] ديگر متشابهاتند [كه تاويل پذيرند] اما كسانى كه در دلهايشان انحراف است براى فتنه جويى و طلب تاويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروى مى كنند با آنكه تاويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش كسى نمى داند.» (آل عمران/ 7)
ج: شرع متمم عقل است
در نظر ابن رشد، شرع دارای دو معناست: معنای ظاهر و معنای باطن. و این دو یک معنای واحد فلسفی هستند. اگر ظاهر را با قوانین عقل اختلافی بود، باید آن را تأویل کرد و اگر بر وفق عقل بود، بدون تأویل باید آن را پذیرفت. از این جا، معلوم می شود که اشتباه است اگر ابن رشد را در فهم گفته های شرع، دو شخصیتی (قایل به تأویل و ظاهر) بدانیم; زیرا او به ظاهر و باطن، به صورت دوگانه معتقد نیست، بلکه اگر به ظاهر و باطن معتقد می شود، برای ایجاد یک وحدت است. در نظر ابن رشد، هر چه را شرع از طریق وحی آورده با عقل هم ساز است و علمی که از ناحیه وحی اخذ شده باشد متمم علوم عقلی است. بر این پایه، ابن رشد بارها تأکید می کند که مسائل فلسفی را نباید با مسائل ایمانی و اعتقادی خلط کرد; زیرا فلسفه تنها با عقل و مبانی عقلی سر و کار دارد، اما دین بر پایه وحی و عقل (هر دو) استوار است.
عقل آدمی را مرزهای معینی است که نمی تواند از آن ها تجاوز کند. ابن رشد با تأکید بر این نکته، هم چون فیلسوفی راستین که سخن درست یا حقیقتی را هر جا و نزد هر کس بیابد به آن گردن می نهد، منصفانه درباره غزالی می گوید: اما گفته او که: «هر چه عقل آدمی از دریافت آن کوتاه آید، لازم است در آن به سوی شرع بازگردیم، سخن درستی است; از آن رو که شناخت یافته شده به وسیله وحی هم چون متمم شناخت های عقل آمده است; یعنی: آنچه عقل از (ادراک) آن ناتوان می باشد، خداوند تعالی آن را به وسیله وحی به انسان بخشیده است. »
بنابراین، از دیدگاه ابن رشد، مبادی دین و شرع آمیزه ای از عقل و وحی است. دین نمی تواند و نباید تنها بر پایه عقل و مبانی عقلی استوار باشد; زیرا به عقیده ابن رشد، اگر هنرهای برهانی مبادیشان همانا مصادرات (پوستولاها) و اصول موضوعه (آکسیوم ها) است، چه بسا شایسته تر باشد که در شرایع گرفته شده از عقل و وحی نیز چنین باشد. هر شریعتی که بر پایه وحی است، عقل با آن آمیخته و کسی که بپذیرد ممکن است دینی فقط به وسیله عقل وجود داشته باشد، باید بپذیرد که آن دین ضرورتا ناقص تر از دین هایی است که به وسیله وحی و عقل هر دو پدید آمده اند. همه فیلسوفان نیز در این باره هماهنگند که اصول کردار و عمل باید به نحو تقلیدی گرفته شود; زیرا راهی برای برهان بر ضرورت عمل یافت نمی شود، مگر به وجود فضایل ناشی از کردارهای اخلاقی و عملی.
ابن رشد در جای دیگری تصریح می کند که «بر هر انسانی واجب است که مبادی شریعت را بپذیرد و در آن ها از واضع آن ها تقلید کند; زیرا انکار آن ها و مجادله در آن ها تباه کننده وجود انسان است... و آنچه باید درباره آن ها گفته شود این است که مبادی شریعت امری الهی اند فراتر از عقل های انسانی و ناگزیر باید بر آن ها معترف بود. هر چند با ندانستن علت های آن ها.»
سپس او مرحله بعدی رشد استکمالی انسان را در پیروی از مبادی شریعت بیان می کند و می گوید اگر انسان هماهنگ با فضایل دینی رشد کند، مطلقا با فضیلت می شود و اگر زمان و سعادت نصیب وی شود تا از دانایان استوار در دانش گردد و چنان روی دهد که بتواند مبدأی از مبادی شریعت را تأویل کند، وظیفه اوست که این تأویل را آشکار سازد و درباره آن همان را بگوید که خداوند سبحان گفت: «و استواران در دانش می گویند: ما به آن ایمان داریم، همه از سوی پروردگاراست.» (آل عمران/ 7) از این مطالب، روشن می گردد که وحی بر حقیقت فلسفی، اوصاف و رموزی می افزاید که موافق با میزان عقل عامه است، شرع نیز مردم را به اعمال صالح وامی دارد و از این روست که گفته شد وحی متمم ناتوانی های عقل از جنبه نظری و عملی است. نتیجه پایانی که ابن رشد از پژوهش هایش درباره هماهنگی میان دین و فلسفه می گیرد این است که «فلسفه دوست شریعت و خواهر اوست، از یک پستان شیر نوشیده اند. این دو بالطبع، هم نشین و در جوهر و سرشت خودشان دوستدار یکدیگرند.»