مناسبات دین و اخلاق را از منظرهای متفاوتی میتوان نگریست. از یک منظر میتوان مناسبات دین و اخلاق را در دو دسته کلی جای داد:
1. نیازها و وابستگیهای دین به اخلاق
2. نیازها و وابستگیهای اخلاق به دین
برخی دین باوران گمان میکنند که دین هیچگونه نیاز و وابستگی ای به اخلاق ندارد. به نظر آنان چنان میرسد که هرگونه وابستگی دین به اخلاق، نوعی محدودیت برای خداوند است و این محدودیت در دیدگاه دینی آنها جایی ندارد. افلاطون گفتوگوی استادش سقراط را با شخصی به نام اوثیفرون در کتاب اوثیفرون مطرح میکند. اوثیفرون میگوید چیزی که عمل را خوب میسازد امر الهی است. سقراط از او میپرسد: «آیا چون خدا به چیزی امر کرده است آن چیز خوب است، یا چون آن چیز خوب است خدا به آن امر کرده است؟» اوثیفرون پاسخ میدهد که البته چون آن کار خوب است خدا به آن امر کرده است و سقراط نتیجه میگیرد پس اخلاق مستقل از امر الهی است و خداوند بر اساس ملاکهای اخلاقی عمل میکند. از اینجاست که یک مسئله بااهمیت برای دینداران چهره مینماید و آن اینکه در این صورت چارچوبهای اخلاقی، خداوند را محدود میکنند. به همین دلیل بسیاری از آنان تمایل دارند که هرگونه وابستگی و نیاز دین به اخلاق را انکار کنند. همین مشکل، موجب پیدایش مسلک اشعری در جهان اسلام شد.
اگر در پاسخ سؤال سقراط شق دیگر را انتخاب کنیم و بگوییم: «چون خداوند به آن کار امر کرده خوب است»، فورا این سؤال پدید می آید که چرا اگر خداوند به کاری امر کند آن کار خوب است. چه چیزی به اصول اخلاقی نشئت یافته از خداوند (امر الهی یا اراده الهی یا فعل الهی) اعتبار و حجیت میدهد؟ چرا باید از آنچه مورد امر خدا یا اراده الهی قرار گرفته تبعیت کرد؟ در اینجا دینداران به این پاسخ میرسند که چون ذات خداوند خیر است و منشاء خیر میشود بنابراین هر آنچه از آن ذات منشأ یابد، خیر است. اما از کجا و بر چه مبنایی میتوان گفت خداوند خیر است؟ راه شناخت خیر بودن خداوند چیست؟ دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا با جمع شواهد و قراین بر خوب بودن خداوند استدلال میکنیم، و یا میگوییم ذات او بر اساس تعریف خوب است. راه اول به این منتهی میشود که پیشاپیش با مفهوم خیر و خوبی آشنا باشیم، آنگاه با جمع شواهد نشان دهیم خداوند خوب است، و این همان استقلال اخلاق از دین است و اتکای دین به اخلاق. راه دوم هم صرفا ما را در دایره مفهوم و ذهنیت نگاه میدارد. یعنی اگر گفتیم خداوند بر اساس تعریف خیر است، چه دلیلی وجود دارد که این خدایی که میپرستیم مصداق همان خدایی باشد که آنچنان تعریفش کرده ایم. برای اثبات این مطلب باید متوسل به قراین و شواهد شویم و باید به راه اول باز گردیم.
در اینجاست که زمینه بیان اتکای دین به اخلاق آماده میشود. اگر از دینداران بپرسید چرا متدین به دین شده اید و خداوند را میپرستید، آنها پاسخ میدهند به دلیل آنکه خداوند رحیم و بخشاینده و مهربان است و ما را دوست دارد و عادل است، و بالاتر اینکه بر ما تفضل میکند، جود او سراسر وجود را فرا گرفته و.... تمام اوصاف، یا بخش اعظم اوصافی که دیندار برای توجیه خداپرستی اش ذکر میکند، اوصافی هستند که باید پیشاپیش با معنا و مفهوم آنها، همچنین لااقل بخشی از مصادیق آنها آشنا باشد و اتصاف به این اوصاف را، با صرفنظر از دین و خدا، خوب بداند و بیان این اتصاف را برای دیگران قانع کننده بیابد، تا بتواند چنان استدلالی اقامه کند. هنگامیکه عربها در محضر پیامبر اکرم (ص) حاضر میشدند تا پیام دعوت ایشان را بشنوند، آنچه موجب تسلیم شدن و اسلام آوردن آنها میشد آن بود که میدیدند اوصافی که از خداوند بیان میشود، اوصاف اخلاقی قابل فهم و ستودنی و موافق با فطرت آنهاست. یعنی اگر زمینه فطری لازم را نداشتند و اصول اخلاقی دین را موافق با لااقل بخشی از اصول اخلاقی اساسی خود نمی یافتند، هرگز به میثاق الهی گردن نمی نهادند و تسلیم خداوند نمیشدند. بنابراین دست کم به این معنا میتوان گفت که اخلاق پشتوانه دین است، در نتیجه، دست کم به همین معنا نیز میتوان گفت که اخلاق از دین استقلال دارد.