واجب والامرتبه، محدود به زمان نیست. بررسی اندیشه های مطرح شده توسط منکران آفریدگار، نشان می دهد بسیاری از معضلات فرا روی به دست آمدن شناختی آفریدگار، برآمده از پیوند دادن خدا به زمان است. چنین نگرشی موجب سرگردانی بزرگانی چون امانوئل کانت آلمانی و هربرت اسپنسر انگلیسی و چارلز داروین بیولوژیست و دیگر متسامحان فلسفه الهی شده است. کانت چنین اظهار می نماید:
منازعه چهارم: آیا واجب مطلق وجود دارد یا خیر؟ بی گمان، واجب، علت به وجود آمدن ممکنات شمرده می شود. هر آینه بگویند واجبی در کار نیست، گرفتار دور و تسلسل خواهیم شد (پی آمدن علت ها و معلول ها تا بی نهایت) و هر آینه اظهار داریم واجب وجود داشته است، چنین وجودی یا عبارت از مجموعه موجودات است، یا بخشی از آن شمرده می شود یا خارج از آن تجلی می یابد، زیرا نمی تواند عین آن ها باشد، چرا که مجموع موجودات ممکن نمی تواند واجب الوجود باشد. این که واجب الوجود نمی تواند خارج از موجودات قرار داشته باشد، بر این اساس رقم می خورد که در صورت تحقق چنین نگرشی، لازم می آید که وی را نیازمند علت آغازینی بدانیم و آن را مرتبط با زمان بشماریم و زمان خارج از جهان هستی نیست. نیز واجب نمی تواند بخش و جزئی از جهان شمرده شود، زیرا وی معلول علتی نیست که در زنجیره علت و معلول قرار گیرد، زیرا ما چنین پنداشته ایم که وی غیر معلول است. این نگرش، که همانند دو دیدگاه گذشته از محلات به شمار می آید نتیجه منازعه چهارم را می نمایاند. اشاره به این که مجموعه ممکنات نمی تواند واجب الوجود باشند، سخن درستی است که با منطق ریاضی تطابق دارد، زیرا هر معلولی برخاسته از عدم است و با توجه به علت شکل دهنده آن، در معرض وجود قرار می گیرد. بنابراین، هر معلولی تابع و سر در گرو حکم یاد شده دارد و از فرمان حاکم بر یک مجموعه تبعیت می نماید، در این صورت چگونه می تواند خاستگاه واجب مطلق باشد؟ چنین رویکردی، همانند پیروی از احتمال تکوین عددی از کنار یکدبگر چیده شدن مجموعه صفرها ست. بر اساس این منطق ریاضی، پاسخ وجود گرایانی را می دهیم که عینیت واجب و ممکن را باور دارند و چنان می پنداریم که بعضی از اندیشمندان، وحدتی این گونه را هم سنگ انکار واجب الوجود شمرده اند، جز آن که کانت با همه ژرف اندیشی خویش، حقیقت واجب الوجود را در نیافته و آن را وجودی زمانی شمرده که پاسخش را این گونه می دهیم:
نخست این که: اگر واجب را پدیده ای مرتبط با زمان بشماریم، در تناقض با اصل منطقی مزبور است، زیرا زمان جز امتداد و ادامة توهمی برخاسته ازحرکت پدیده ها نیست، پس اگر واجب را پای بند زمان بدانیم، باید آن را چنان تصور کنیم که در معرض حرکت قرار دارد و چون چنین باوری را پایه گذاریم، ناگزیریم آن را همانند ممکنات بدانیم که از نظر کانت مردود است.
دو دیگر این که: همان گونه که باز نمایاندیم و کانت آن را باور دارد، خود نمادی انتزاعی است که از حرکت بر گرفته شده است. شمارش و حساب، بستگی به درک ما از زمان دارد، زیرا اعداد عبارتند از: تکرار یک وحدت و تکرار، یعنی توالی و تتابعی که زمان از آن بر می خیزد.
آری، زمان یعنی توالی و تتابع رویدادهای برخاسته از جابجایی و حرکت. نویسندگان سرگذشت فلسفه نو، درباره زمان به گونه آشکار تری از آن چه ذکر نمودیم، یاد کرده و اظهار داشته اند: آن چه در این جا قابل ملاحظه می باشد، این است که دانش نو ضمن دستیابی به نظریه نسبیت، درباره زمان و مکان همان نکاتی را بازگفته که کانت آن را باز نموده است و بر این باور می رود که زمان و مکان مطلق، وجود خارجی ندارند و هنگامی تجلی می یابند که اشیاء و رویدادها شکل می گیرند، بنابراین دو نماد مزبور را می توان بازتابی از ادراک های حسی شمرد. این تعبیر، مغایر با رویکرد کانت در منازعه چهارم اوست، زیرا اگر زمان را رویدادی انتزاعی بشماریم، که برآمده از حرکت اشیاء است و دگرگونی ها در آن سهم ندارند نمی توان آن را با واجب مطلق پیوند داد، زیرا در این صورت نماد مزبور نه حقیقتی رویدادی و نه واقعیتی برخاسته از تتابع حوادث است و دگرگونی های روزگار در آن نقش نخواهد داشت. بنابراین، چگونه می توان اظهار داشت چنین حقیقتی با زمان پیوند داشته و دارای آغاز است؟ در حالی که علت هستی آن اگر برخوردار از زمان باشد، دلیل پایان پذیری آن رقم می خورد، در حالی که خداوند جاودانگی داشته، ابدی است و چنین حقیقتی را کانت هم باور دارد.
کوتاه سخن این که: مطلق والامرتبه فراسوی زمان قرار دارد و پرسش درباره «چه هنگام» بودن آن، همانند سوال درباره چرایی وجود وی است که پرسشی نابجاست.