وجود فرهنگ جهانی با جهانی بودن چهار حقیقت با اهمیت و بنیادین:
1- اقتصاد جهانی بشر
2- قدرت جهانی بشر
3- حقوق جهانی بشر
4- سیاست جهانی بشر
ارتباط شدید دارد. برای شکافتن این مبحث دو مطلب را باید در نظر بگیریم:
فرهنگ جهانی
1. این که بشر بتواند به یک فرهنگ کلی جهانی برسد که همه مردم جوامع بتوانند از آن فرهنگ برخوردار شوند، یک آرمان اعلای انسانی است که هر کس اطلاعی از هویت انسان ها و استعدادهای مادی و معنوی مشترک آنان داشته باشد آن را می پذیرد و از آن استقبال می کند. قوی ترین دلیل این پذیرش عمومیت مسائل علوم انسانی و فرهنگ ادبی کلی است که اقوام و ملل همه جوامع را زیر بال خود می گیرد و همان گونه که هویت و مختصات اصلی یک انسان آسیایی را توضیح یا مورد اثبات و نفی قرار می دهد انسان اروپایی و آمریکایی و غیره را نیز شامل می گردد.
2. منظور از فرهنگ جهانی همه پدیده ها و عناصر و فعالیت های فرهنگی مردم جوامع دنیا نیست زیرا در بطن هر جامعه ای مصادیق معینی برای حقایق فرهنگی وجود دارد که مخصوص آن جامعه و محصول سرگذشت تاریخی و محیطی و ارتباطات متنوع مردم آن جامعه با خویشتن با مذهب با جهان هستی و با همنوعان خود است. مقصود ما از فرهنگ جهانی حقایق کلی فرهنگ است مانند: اصول اخلاقی انسانی (نوع دوستی، گذشت و فداکاری در راه آرمان های اعلای انسانی)؛ قبول حیات شایسته برای همه ی افراد بشر؛ قبول حیثیت و کرامت ذاتی برای همه افراد بشر؛ قبول آزادی معقول (مسئولانه)، برای همه افراد بشر؛ قبول تلاش جدی برای پیشبرد مقاصد عالی بشر.
بدیهی است که با پی ریزی منطقی چهار موضوع با اهمیت و بنیادین (اقتصاد جهانی، قدرت جهانی، حقوق جهانی، سیاست جهانی) می توان فرهنگ جهانی بشر را پی ریزی نمود. ما می دانیم که همه ادیان الهی ابراهیمی که بر مبنای فطرت پاک انسان ها در طول تاریخ برای بشریت گسترده شده و دین اسلام در بر گیرنده اصولی همه ی آنها است از تعمیم و گسترش چنین فرهنگی حمایت جدی می نماید. بدیهی است که چنین فرهنگی بدون برخورداری همه جوامع انسانی از چهار موضوع یاد شده امکان پذیر نخواهد بود. دلیل این مدعا کاملا روشن است زیرا با تعریف ماهیت فرهنگ (کیفیت و شیوه بایسته یا شایسته برای پدیده ها و فعالیت های حیات مادی و معنوی انسان ها است که مستند به طرز تعقل سلیم و احساسات تصعید شده آنان در حیات معقول می باشد). هیچ جامعه ای را نمی توان سراغ گرفت که با غوطه ور شدن در یک اقتصاد مختل و با محرومیت از اشکال قدرتی که بتواند پایه های زندگی مادی و معنوی آن جامعه را محکم و استوار بسازد و بدون برخورداری از آن نظام حقوقی که واقعا بر مبنای نیازها و واقعیات حیات اجتماعی باشد بتواند از یک فرهنگ تکاملی پویا و هدف دار استفاده نماید زیرا با بررسی کارنامه ی قدرت و سیاست در گذرگاه تاریخ به این نتیجه می رسیم که متاسفانه هر وقت قدرت و مدیریت جامعه به دست قدرت شناسان و سیاستمداران ماکیاولی افتاده است اولین قربانیان آنان انسان و ارزش های او بوده است. اگر لازمه اقتدار و سلطه های سیاسی معمولی این باشد که قدرتمند یا سیاستمدار هدف، و سایر مردم وسیله باشند بدیهی است که همان گونه که در طرز تفکرات چنگیزها و نرون های باسواد مانند (ماکیاولی و توماس هابز)، دیده ایم، مفهوم و ارزشی برای دین، اخلاق، حقوق، اقتصاد اجتماعی سیاست و حتی فرهنگ نمی ماند.