مارکس، ضمن بیان خود در خصوص جبر اقتصادی و اجتماعی می خواهد بگوید حرکت منظم و مرحله به مرحله جامعه از نوع حرکات و تغییرات دینامیکی است؛ یعنی از نوع حرکات خود به خودی و درونی اشیاء است؛ مانند حرکات منظم رشد گیاهان و جانوران، نه از قبیل حرکات و تغییرات مکانیکی یعنی تغییراتی که در اشیاء به وسیله عوامل بیرون از وجود آنها صورت میگیرد مثل همه تغییرات فنی و صنعتی در طبیعت و نیز مانند از بین بردن حشرات به وسیله مواد حشره کش یا از بین بردن میکرب بیماری به وسیله دوا. آنجا که کشف قانون طبیعت سبب می شود که طبیعت مهار شود و در اختیار انسان قرار گیرد، قوانین و روابط مکانیکی است، و اما در مورد تغییرات دینامیکی و حرکات ذاتی و درونی اشیاء، حداکثر نقش علم و آگاهی انسان این است که انسان خود را با مسیر این قوانین تطبیق دهد و از این راه بهره برداری نماید. انسان با کشف قوانین حاکم بر رشد گیاهان و تکامل جانوران و از آن جمله قوانین رشد جنین در رحم، به یک سلسله قوانین جبری و لایتخلف دست می یابد که ناچار است به آنها گردن نهد و تسلیم شود.
مارکس می خواهد بگوید رشد اجتماعی انسان که تابعی از رشد و تکامل ابزار تولید است، یک نوع رشد دینامیکی و درونی و ذاتی و خود به خودی است که علم و آگاهی نمی تواند آن را عوض کند و شکل دلبخواه به آن بدهد. انسان جبرا باید به مراحل خاص تکامل اجتماعی که یک خط سیر معین است، نظیر خط سیری که جنین در رحم طی می کند، گردن نهد و اندیشه عوض شدن آن را، مثلا اندیشه اینکه جامعه برخی مراحل وسط را طی نکرده به مرحله نهایی برسد و یا اندیشه اینکه از راه دیگر غیر از راه های مشخصی که تاریخ نشان داده به مرحله نهایی برسد، از سر بیرون کند.