کاسیرر دین را به عنوان نوعی از ارتباطات لحاظ کرد که ذاتا طبیعتی استعاری در تضاد با تفکر نمادین دارد که در علوم به کار می رود.
بررسی
تعاریفی که مابین دین و علم تضادی قایلند اساسیترین اشکال را در بر دارند، لذا هرچه را که مبنای این طرز تلقی ارائه دهند، اعتبار صحیحی ندارد، یکی از آن تعاریف همین است که کاسیرر بیان می نماید.
جای تأسف است که اینان نه تعریفی برای علم عرضه می کنند و نه تعریفی برای دین و تنها مطلبی را که افکار معمولی را به خود جلب می کند، مطرح می نماید. آن مطلب جالب در این تعریف عبارت است از دین نوعی از ارتباطات است که ذاتا طبیعت استعاری [و به اصطلاح امروزی سمبلیک دارد. اینگونه نویسندگان باید با توجه به ارکان اصلی و حقایقی که در دین منظور می شود دین را تعریف کنند. ما نظر به ضرورت این معنی، نمونه ای از آنها را بیان می کنیم تا ببینیم که آیا در میان آنها پدیده های سمبلیک وجود دارد یا همه آنها واقعیاتی هستند که بر مبنای وحی و عقل و شهود فطری اصیل برای بشریت مطرح می باشند؟
یک- جهان هستی واقعیت دارد و به وجود آمدن آن بر حق است پس جهان هستی ساخته ذهن بشر نیست و بر مبنای حکمت برنای الهی به وجود آمده است.
دو- خالق این جهان هستی خداست که یگانه و بی همتا است.
سه- خداوند دارای همه صفات کمالی در حد اعلی است. مانند علم، قدرت، حکمت، قیاضیت، نظاره بر هستی، عدالت، مالکیت مطلق بر عالم هستی، اختیار، بی نیازی مطلق، حافظ قوانین حاکم بر هستی، محبت به مخلوقات، و غیر ذلک.
چهار- خداوند بشریت را برای یک هدف عالی آفریده و آن وصول به جاذبه ربوبی است.
پنج- انسان چه در قلمرو آن چنان که هست و چه در قلمرو آن چنان که باید باشد بر طبق اصول و قوانین حکیمانه الهی زندگی کند.
شش- هر یک از افراد انسانی مادامی که به جهت پلیدیها و خیانت و جنایت، خود را از شرف و کرامت انسانی ساقط ننموده باشند، با دیگر افراد متحد و مانند یک نفس در دیدگاه خداوند قرار دارند.
هفت- انسانی که از علم و معرفت- با امکان به دست آوردن آنها- مهجور بوده باشد، از کرامت اختیاری محروم است.
هشت- بشریت برای آگاهی از همه موجودیت خویش باید در ارتباط با خویشتن، با خدا، با جهان هستی و با همنوع باشد و همچنین برای آگاهی از همه بایستگیها و شایستگیهای حیات معقول باید از وحی استفاده کند. به عبارت صحیحتر مبانی نهایی هه این امور به وحی تکوینی و وحی تشریعی منتهی می گردد.
نه- معاد و ابدیت واقعیت دارد. از جمله به اضافه دلایل عقلی این قضیه، این مطلب است:
روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازیستی *** گر نه این روز دراز دهر را فرداستی
یعنی نفی خدا و معاد و ابدیت مستلزم نفی همه بایدها و شایدهای زندگی و مقررات اخلاقی و فرهنگی در برابر خودخواهی و خودکامگی می باشد.
ده- ترقی و تکامل انسانی حدودی ندارد. او می تواند با تلاش و کوشش جدی در تنظیم ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خویشتن، با خدا، با جهان هستی و با همنوع خویشتن) و آماده کردن پاسخ علمی و عملی برای سؤالات ششگانه اصلی (من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ به کجا آمده ام؟ باکیستم؟ برای چه آمده ام؟ به کجا می روم؟) از خویشتن بسیار فراتر رود و در شعاع جاذبه ربوبی مطابق آیه شریفه «انا لله و انا الیه راجعون؛ ما از خداییم و به سوی او بر می گردیم» (بقره/ 156) قرار بگیرد. آیا یک قضیه از این قضایای اصیل جنبه استعاری و سمبلیک دارد؟!