دلیل اینکه برخی از افراد بشر حیات و زندگی را لغو می پندارند، به این جهت است که آرزوی جاوید ماندن دارند و این آرزو را غیر قابل تحقق می پندارند. اگر آرزو و میل به جاوید ماندن نبود، حیات و زندگی را لغو و بیهوده نمی دانستند؛ هر چند منتهی به نیستی مطلق گردد. حداکثر اینست که آنرا یک خوشبختی موقت و یک دولت مستعجل می شناختند و هرگز فکر نمی کردند که نیستی از چنین هستی بهتر است، زیرا فرض این است که عیب این هستی کوتاهی آن است، عیبش اینست که بدنبال خود نیستی دارد. پس همه عیب ها از ناحیه نیستی و کوتاهی پدید می آید و چگونه ممکن است که اگر به جای آن مقدار محدود هستی نیز نیستی می بود بهتر بود؟!
آری اکنون در خود آرزوی جاوید ماندن را می یابیم و این آرزو فرع به تصور جاوید ماندن است، یعنی تصوری از جاودانگی و زیبائیش و جاذبه اش داریم و این جاذبه در ما آرزوئی بزرگ بوجود آورده است که برای همیشه بمانیم و برای همیشه از موهبت حیات بهره مند گردیم. اگر یک سلسله افکار ماتریالیسم به مغز ما هجوم آورد که این اندیشه ها و آرزوها همه بیهوده است و از واقعیت جاودانگی خبری نیست، حق داریم مضطرب و ناراحت شویم و رنج و وحشت عظیمی در ما پدید آید. آرزو می کنیم که ای کاش نیامده بودیم و با این رنج و وحشت روبرو نمی شدیم. پس تصور لغو و بیهوده بودن هستی، معلول ناهماهنگی میان یک غریزه ذاتی و یک تلقین اکتسابی است. اگر آن غریزه نبود چنین تصوری در ما پدید نمی آمد، همچنانکه اگر افکار غلط ماتریالیستی به ما تلقین نمی شد، باز هم این تصور در ما پدید نمی آمد.
انسان و ساختمان واقعی و پنهان انسان به گونه ای است که آرزوی جاوید ماندن را به عنوان وسیله ای برای رسیدن به کمالی که استعداد آن را دارد بوجود آورده است و چون این ساختمان و استعدادهای موجود در آن، بیش از زندگی محدود چند روزه دنیاست و اگر زندگی، محدود به حیات دنیوی گردد، همه آن استعدادها لغو و بیهوده است، انسان غیر مؤمن به حیات ابدی میان ساختمان وجود خود از یک طرف و اندیشه و آرزوی خود از طرف دیگر ناهماهنگی می بیند. با زبان سر می گوید پایان هستی نیستی است و همه راهها به فنا منتهی می شود؛ پس حیات و زندگی لغو و بیهوده است، ولی با زبان استعدادها که رساتر و جامع تر است می گوید نیستی در کار نیست، راهی بی پایان در پیش است، اگر زندگی من محدود بود با استعداد جاودان ماندن و آرزوی جاودان ماندن آفریده نمی شدم. از این رو قرآن کریم اندیشه نفی قیامت را با بیهوده دانستن آفرینش مرادف می شمرد: «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون؛ آیا پنداشته اید که ما شما را بیهوده آفریده ایم و بازگشت شما به سوی ما نیست؟» (مؤمنون/115).
آری، کسی که دنیا را مدرسه و دار التکمیل بداند و به حیات دیگر و نشئه دیگر مؤمن باشد، دیگر زبان به اعتراض نمی گشاید که یا نمی باید ما را به دنیا بیاورند یا اکنون که آورده اند نباید بمیریم، چنانکه خردمندانه نیست که کسی بگوید طفل یا نباید به مدرسه فرستاده شود و یا اگر به مدرسه رفت هیچوقت نباید مدرسه را ترک گوید.