از جمله ضروریات دین مقدس اسلام و از ضروریات قرآن این است که معاد، جسمانی است. یعنی چه معاد جسمانی است؟ کسانی که قائل به معاد هستند دو گروهند: بعضی معاد را صرفا روحانی می دانند، یعنی معتقدند که انسان بعد از اینکه می میرد روحش باقی است و جسمش فانی می شود و روحش هم که باقی است به معنی این است که جوهر روح انسان همان قدرت عقل انسان و علم انسان است. آن جوهر عقلی علمی در انسان باقی می ماند باقی می ماند و تا ابد هم همان باقی است و اگر انسان در این دنیا دارای علم و معرفت و فضائلی باشد این علم و معرفت و فضائل در روح او هستند و همینها سبب سعادت او در عالم دیگرند الی الابد، و بر عکس اگر روح انسان در این دنیا پر از جهل باشد، آن هم جهل مرکب، و پر از عناد باشد و پر از صفات زذیله روحی باشد، بعد از اینکه از این دنیا رفت، در آن دنیا برای همیشه معذب است به همین عذابهای روحانی.
در این دنیا هم ما نعیم روحانی داریم و عذاب روحانی یعنی کسی که روحی دارد مملو از معارف و خصلتهای خوب، او الان هم در همین دنیا ملتذ است و لذت می برد، از چه لذت می برد؟ از همین سرمایه های معنوی خودش لذت می برد. یا یک نفر که اهل الله است در حالی که مشغول ذکر خداوند است غرق در لذت است و آن لذت یک لذت معنوی و روحانی است و هیچ لذت جسمانی نیست، و کسانی که در همین دنیا لذتهای روحانی را به تعبیر بوعلی سینا چشیده اند (نه فقط دانسته اند) هرگز لذت های جسمانی را با لذت های روحانی برابر نمی شمارند.
عذاب های روحانی نیز همان رنج های روحی است که انسان در همین دنیا هم احساس می کند یعنی انسان ممکن است از نظر جسمی هیج ناراحتی نداشته باشد، هیچ دردی نداشته باشد، هیچ نقصی نداشته باشد مع ذلک در آنچنان رنجی به سر ببرد که برایش قابل تحمل نباشد و احیانا خودکشی کند، مثل رنجی که حسود از حسادت خودش می برد. انسان اگر خدای ناخواسته به بیماری حسادت گرفتار باشد، دیگری برای خودش دارد زندگی می کند، موفقیت هایی کسب می کند، این از موفقیت او رنج می برد، یک رنج جانکاه غیر قابل تحملی. بدیهی است که این رنج، جسمی نیست، با هیج قرص و آمپولی هم نمی شود آن درد را از بین برد چون نه دستش درد می کند نه استخوانش، نه سرش، نه قلبش و نه ریه اش و نه عضو دیگرش، روحش مألم است، روحش درد می کشد.
اینها می گویند باز تا وقتی که انسان در دنیا هست، به دلیلی اینکه روح اشتغال به بدن دارد و سرگرم به تدبیر بدن است نه لذات روحانی را به طور خالص می تواند درک کند نه رنجهای روحانی را، چون این یک اصل است و اصل درستی هم هست: روح انسان در اثر یک اشتغال، از چیز دیگر انصراف پیدا می کند. مثلا انسان اگر درد خیلی شدیدی داشته باشد چنانچه توجه شدید (او) به یک امری جلب شود آن دردش را احساس نمی کند. اگر یک حادثه ناگهانی برای او پیش بیاید، مثلا فرزندش بیفتد، فریاد می کند آی بچه افتاد، به طوری که از خودش غفلت می کند. ممکن است در هما حال دندانش هم شدید درد کند، یک ساعت آنجا مشغول آن کار است اصلا احساس نمی کند دندانش درد می کند، بعد که به خود می آید دندانش شروع می کند به درد کردن، در صورتی که از نظر عوامل جسمانی، آن عامل درد بوده ولی این اشتغال زیاد مانع از احساس درد بوده است.
اینها مدعی هستند که روح انسان در دنیا چون به هر حال اشتغال به بدن دارد، نمی تواند به درون خودش توجه کامل داشته باشد و به همین جهت نه می تواند لذات روحانی را به آن خلوص کامل درک کند و نه می تواند رنج های روحی را به آن خلوص کامل درک کند. معتقدند که انسان بعد از اینکه بمیرد چون روح به خود باز می گردد و اشتغال به بدن ندارد آن لذت های روحانی اش، اگر اهل لذت روحانی باشد، مضاعف می شود یک بر صد هزار بلکه قابل توصیف نیست، رنجهای روحی اش هم - اگر کسی اهل رنج روحی باشد - مضاعف می شود یک بر صد هزار بلکه اصلا نمی شود حساب کرد. این است که لذت روحانی برای اهل لذت آنچنان شدید است که در اینجا قابل توصیف نیست و رنج روحانی هم آنچنان شدید است که قابل توصیف نیست.
جوان خیلی پاک و خوبی بود که گاهی یک حالات معنوی خوبی داشت و گاه برای من نقل می کرد. می گفت مثلا در نماز شب گاهی یک حالت خیلی خوشی به من دست می داد و گاه اتفاق می افتاد که آن حالت چند لحظه ای از من گرفته می شد. می گفت من جهنم را آن وقت احساس می کردم که اصلا جهنم یعنی چه؟ این گرفته و فراق آن حالت، آنچنان مرا در تنگنا قرار می داد که اصلا یک دقیقه اش برای من قابل تحمل نبود. این برای این است که روح در آن وقت یک حالت تجردی پیدا می کند، ارتباطش با بدن ضعیف می شود و به همین جهت آن ذکر الله و آن مواهب معنوی آنچنان لذیذ است که وقتی برای امتحان - به هر جهتی هست - چند لحظه ای گرفته می شود دردش آنچنان شدید است که اصلا قابل توصیف نیست. حاضر است همه دردهای مادی دنیا را تحمل کند و آن را تحمل نکند. کسانی که قائل به بهشت معنوی و معاد روحانی هستند مقصودشان این است که انسان بعد از آنکه مرد این بدن برای همیشه از بین رفته است و دیگر انسان با این بدن سروکار ندارد.