دو جریان در ایران پیش آمده و سبب شده که برخی آنها را نوعی مقاومت و عکس العمل مخالف از طرف ایرانیان در مقابل اسلام و اعراب قلمداد کنند یکی احیای زبان فارسی و دیگری مذهب تشیع.
اما باید سئوال کرد که آیا پذیرفتن اسلام مستلزم کنارگذاری زبان است؟ در هیچ کجای قرآن کریم، روایات و قوانین اسلام چنین دستوری را نمی توانیم پیدا کنیم. در مذهب همگانی اصولا مسئله زبان مطرح نیست، زیرا تغییر زبان امری است بسیار تدریجی و تا حدی غیرممکن. اما اگر احیای زبان فارسی به خاطر مبارزه با اسلام بود، چرا همین ایرانیان این قدر در احیای لغت عربی، قواعد زبان عربی، صرف و نحو عربی، معانی و بیان بدیع و فصاحت و بلاغت زبان عربی کوشش کردند و جدیت نمودند؟
هرگز اعراب به اندازه ایرانیان به زبان عربی خدمت نکرده اند. ایرانیان نه توجهشان به زبان فارسی به عنوان ضدیت با اسلام و یا عرب بود و نه زبان عربی را زبان بیگانه می دانستند، بلکه ایرانیان زبان عربی را زبان اسلام می دانستند و نه زبان قوم عرب و چون اسلام را متعلق به همه می دانستند، زبان عربی را نیز متعلق به خود و همه مسلمانان می دانستند. عمومی شدن زبان عربی در دوران اسلامی به این دلیل بود که زبان عربی زبان یک کتاب است.
قرآن کریم نگهدارنده و حافظ و عامل حیات و بقای این زبان است. تمام آثاری که به این زبان به وجود آمده در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است و به تبع آن نیز کسانی که به این زبان خدمت کرده اند، بخاطر قرآن بوده است و نه عامل از خودباختگی و یا زور و تحمیل بیرونی.
ایرانیان زبان عربی را متعلق به قوم خاصی ندانسته بلکه آن را زبان آیین خود می دانستند و برای آن احترام زیادی قائل شدند. از طرف دیگر آیین و قانونی که متعلق به همه افراد بشر است، نمی تواند روی زبان خاصی تکیه کند. تنوع زبان علاوه بر اینکه مانع پذیرش اسلام نیست، بلکه وسیله ای است برای پیشرفت بیشتر خود اسلام، زیرا هر زبانی می تواند به وسیله زیبایی های مخصوص خود و قدرت مخصوص خود، خدمت جداگانه ای به اسلام بنماید و چه بسا ظرافت و طراوت و موسیقی زبان فارسی باعث شده است که این زبان، زبان عرفان و معنویت اسلامی به شمار آید. زیرا زیباترین و تأثیرگذارترین شاهکارهای عرفان اسلامی که مشحون از تعالیم اسلامی و قرآنی است و پیوند عمیق روح ایرانی را با وحی اسلامی نشان می دهد، با زبان شیرین فارسی سروده شده اند.