تنزیه هایی که در قرآن کریم آمده است که رد افکار موجود زمان بوده است، مثل «لم یلد و لم یولد؛ نزائیده و زائیده نشده است» رد کسانی است که می گویند خداوند فرزند دارد یا می گویند خداوند زاده شده است:
«و لم یکن له کفوا احد؛ برای خداوند مانند نمی شود تصور کرد.»
«الحمدالله الذی لم یتخذ ولدا و لم یکن له شریک فی الملک و لم یکن له ولی من الذل و کبره تکبیرا؛ ستایش خدای را که نه فرزندی گرفته و نه در فرمانروایی شریکی دارد و نه او را از سر زبونی سرپرستی بوده و او را به بزرگداشتی تمام بزرگ دار.» (اسراء/111) تمام این جمله ها جمله های تنزیهی و تسبیحی است.
«الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون؛ ستایش خدای را که آسمان ها و زمین را آفرید و تاریکی ها و روشنایی را پدید آورد، با این همه کافران برای پروردگارشان همتا قرار می دهند.» (انعام/1) در قسمت اول خدا را خالق کل معرفی می کند (سموات و ارض در اصطلاح قرآن یعنی همه چیز، بالا و پایین هرچه هست)، جاعل ظلمت و نور هر دو است. رد نظریات کسانی (است) که اشیاء را تقسیم می کردند به نور و ظلمت، برخی از موجودات را مظهر نور می دانستند و برخی موجودات دیگر را مظهر ظلمت، و خدا را منشأ و خالق و جاعل نور می دانستند و خالق و جاعل ظلمت را چیز دیگر.
«و جعل الظلمات و النور» آنچه که شما آن را نور می دانید و آنچه شما آن را ظلمت می دانید، هر چه نور است و هر چه ظلمت است، همه از آن خداست «ثم الذین کفروا بربهم یعدلون» فقط کافران برای خداوند عدل فرض می کنند، حالا یا در خلقت یا در عبادت و یا در چیز دیگر.
آیات و استدلال های قرآن در نفی فرزند داشتن خداوند:
از آنجا که مسیحی ها و همچنین مشرکین معتقد بودند که خداوند فرزند دارد (مسیحی ها می گفتند المسیح ابن الله، مشرکین هم فرشتگان را فرزندان خدا می دانستند) می فرماید: «و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه؛ گفتند خدا فرزند گرفته است، "سبحانه" منزه است.»
اصلا این کلمه "سبحانه" را نمی شود به فارسی ترجمه کرد، همین قدر باید گفت استغفر الله، بالاتر است خداوند، منزه است ذات او. این تعبیری هم که می خواهم بکنم تعبیر خیلی ناقصی است: مثل این است که آدم یک حرفی می خواهد بزند می ترسد به طرف بر بخورد می گوید "دور از جناب"، مثل این کلمه دور از جنابی است که ما می گوییم، یعنی اگرچه این را به شما نمی گویم ولی متوجه باشید که یک وقت به شما برخورد نکند.
"سبحانه" دور از ساحت ذات اقدس الهی چنین حرفی. بعد می گوید (حالا ببینید رد که می کند چگونه رد می کند): «بل له ما فی السموات و الارض» شما تصورتان درباره خدا چیست؟ غیر خدا هرچه هست (گفتیم «ما فی السموات و الارض» یعنی غیر خدا هرچه هست) از آن اوست نه فرزند او. چقدر فرق است میان این دو؟ فرزند جزئی از وجود انسان است، قسمتی از وجود انسان مجزا می شود و به صورت فرزند در می آید، بعد آن می شود یک فرد این می شود فرد دیگری، آن می شود مالک خودش، این می شود مالک خودش، بعد حتی پدر ضعیف می شود او قوی می شود، پدر می میرد او می ماند. ولی هرچه هست له، از آن اوست، تعلق دارد به ذات او، ملک اوست، ملکی که ما تعبیری نداریم درباره اش بگوییم چون فورا ذهنمان از ملک می رود به املاک اعتباری.
باز بلا تشبیه باید عرض بکنم: انسان تا چه اندازه مالک خاطرات ذهنی خودش است؟ اگر او نباشد خاطراتی نیست چون آن خاطرات انشاء ذهن اوست. هرچه هست انشاء پروردگار است، ایجاد پروردگار است. ایجاد کجا، فرزندی کجا؟!
«بل له ما فی السموات و الارض» شما چرا رابطه خدا با غیر خدا را این قدر اشتباه می کنید؟
«کل له قانتون» و هر چه هست در مقابل ذات او قانت و خاضعند. این رابطه از قبیل رابطه پدر و فرزندی نیست.
«بدیع السموات و الارض» ببینید نفی فرزندی را با چه عبارت هایی می کند: او مبدع و مبتکر آسمان ها و زمین یعنی همه اشیاست. ابداع یعنی انشاء کردن یک چیز بدون آنکه تقلیدی از جای دیگر شده باشد.
مثلا شما مهندس هستید، یک وقت می آیید نقشه یک ساختمان را می ریزید ولی نقشه ای که ابتکار شما نیست، از جای دیگر فرا گرفته اید؛ و یک وقت می آیید نقشه ای را ابتکار می کنید، گو اینکه ابتکارهای انسان صد در صد ابتکار نیست، زمینه هایش همه از جای دیگر گرفته شده است. ولی خداوند صد در صد بدیع سموات و ارض است، ابداع کننده این هاست «و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون» (بقره/116-117) وجود هر چیزی فقط به اراده او بستگی دارد، بخواهد یک چیزی موجود بشود موجود شده. اما فرزندی مسئله دیگری است که از وجود کسی جزئی جدا بشود بعد تدریجا تکون و تکامل پیدا کند و بشود فرزند.