رسول اکرم (ص) جواب سؤالی را در میان اصحاب و یاران خود به مسابقه گذاشت. این سؤال را شخص خودش طرح کرد و منظورش این بود که درک دینی اصحاب و یاران خود را بیازماید و ببیند آنها از روح و معنای دین چه درک کرده اند و هم اینکه بهتر روح و معنا را به آنها بفهماند. سؤالی که رسول خدا طرح کرد این بود: کدامیک از دستگیره های ایمان محکم تر است؟ یعنی در میان وسایل نجات و موجبات سعادتی که دین مقرر فرموده کدامیک بیشتر قابل اطمینان است؟
یکی از اصحاب جواب داد و گفت: نماز، یعنی نماز محکم ترین دستگیره هاست، فرمود: نه. دیگری گفت: زکات، فرمود: نه. سومی گفت: روزه، فرمود: نه. چهارمی گفت: حج و عمره، فرمود: نه. پنجمی گفت: جهاد در راه خدا، فرمود: نه. هر کسی هر چه به نظرش رسید گفت و همه پاسخ منفی شنیدند.
فرمود تمام اینها که نام بردید از نماز و زکات و روزه و حج و عمره و جهاد، کارهای بزرگ و بافضیلتی می باشند ولی هیچکدام از اینها آنکه من می گویم نیست، بعد خودش فرمود: محکم ترین دستگیره های ایمان دوست داشتن به خاطر خدا و دشمن داشتن به خاطر خداست. ممکن است آدمی ندانسته و به حکم عادت نماز بخواند و یا روزه بگیرد یا زکات بدهد یا به حج برود و یا تحت تأثیر یک غریزه طبیعی جهاد کند و دلاوریها به خرج دهد، ولی تا گوهر وجودش خالص نشود و افکار و احساساتش رقاء و تعالی پیدا نکند ممکن نیست که به خاطر حق دوست داشته باشد و مهر بورزد و به خاطر حق تنفر داشته باشد و کراهت بورزد، زیرا دوستی و مهر ورزیدن آن هم برای خدا و رضای خدا چیزی نیست که عادت بردار باشد.
در اخبار و روایات ما وارد است که کمتر حقی که مؤمن نسبت به مؤمن پیدا می کند این است که باید هر چه را برای خود دوست می دارد برای او دوست بدارد و هر چه را برای خود مکروه می دارد برای او مکروه بدارد، یعنی کمترین حق او این است که خود را بجای او فرض کند و همان طوری که به حسب طبیعت و غریزه هیچوقت برای خود جز خیر و سعادت آرزو نمی کند و جز از شر و بدبختی کراهت ندارد برای سایر افراد مؤمن نیز باید اینچنین باشد، مثلا آنجا که او بیمار است و خودش طبیب، باید چنین فرض کند که خودش بیمار است و او را پیش طبیب برده اند و چقدر علاقه پیدا می کند که در امر معالجه و پرستاری او دقت شود، آنجا که دیگران حاجتی در مؤسسه ای دارند که خودش در آن مؤسسه کار می کند باید چنین فرض کند که این مراجعه کنندگان خود من هستم، من هستم و برادرانم و فرزندانم و همه کسانی که من به آنها علاقه طبیعی دارم، پس نباید این مراجعه کنندگان معطل بشوند و وقت بیهوده تلف کنند و عصبی بشوند و کارشان معطل شود، و یا آنجا که جنسی از مأکول و مشروب و ملبوس و وسائل و کار فرما برای مردم تهیه می کنند باید چنین فرض کند که این کار فرما و یا این آذوقه را برای خانه خودم تهیه می کنم، پس دیگر نباید غش و تقلب به کار ببرم، و یا در وقتی که معامله می کند باید اینطور فکر کند که خود من خریدار هستم، پس رعایت انصاف و عدالت را بکنم.
رسول خدا فرمود: مثل اهل ایمان در دوستی متبادل و عاطفه مشترک همانا مثل یک پیکر است که چون عضوی درد می گیرد سایر اعضای جسد بیقراری و همدردی می کنند، درجه حرارت بدن بالا می رود و تب عارض می گردد، استراحت و آسایش از تمام بدن رخت بر می بندد، بیخوابی پیدا می شود. خاصیت موجود زنده این است که بین اعضا و اجزا همکاری و همدردی و هماهنگی هست و آن جماد و مرده است که از خراب شدن یک جزء، اثری در سایر اجزا دیده نمی شود.
جامعه نیز به نوبه خود حیات و ممات دارد، روح اجتماعی نیز به نوبه خود حقیقتی است از حقایق این جهان، اگر روح اجتماعی وجود داشته باشد و جامعه زنده و جاندار باشد بدون شک همدردی و همکاری در آن جامعه وجود دارد، دیگر در آن جامعه جنس تقلبی برای یکدیگر تهیه نمی کنند، به یکدیگر کم نمی فروشند، رعایت انصاف و عدالت را می نمایند، در خوشی و ناخوشی دیگران شریک می باشند.
سالی در مدینه خشکسالی پیدا شد، امام صادق (ع) از ناظر خرج منزل خود پرسید: امسال ما در خانه چه داریم؟ او گفت: جای نگرانی نیست، به قدر آنکه تا آخر سال ما را کفایت کند من گندم تهیه و ذخیره کرده ام. امام فرمود: فعلا وضع مردم چطور است؟ گفت: سخت است، مردم معمولا نان روزانه خود را روز به روز از دکان نانوایی تهیه می کنند و به واسطه کمیابی گندم نان معمولی مردم نیمی گندم و نیمی جو است.
امام فرمود: برو هر چه گندم در خانه ما هست به مردم بفروش. او گفت: این کار صلاح نیست، زیرا دیگر برای ما میسر نخواهد شد گندم بخریم. امام فرمود: مانعی ندارد، همه اینها را بفروش، بعد ما هم مانند دیگران روزانه از نانواییها از همان نانی که نیمی گندم و نیمی جو است می خریم و مصرف می کنیم، هر چند برای من مقدور است که تمام سال خودم و کسانم گندم خالص مصرف کنیم ولی من دوست دارم با سایر مسلمانان شریک و همدرد باشم.
این است معنای روح اجتماعی و این است معنای اینکه جامعه زنده باشد. زنده بودن اجتماع به این است که در افراد آن اجتماع روح اجتماعی و حس اجتماعی و عاطفه اجتماعی وجود داشته باشد، یعنی همان طوری باشد که امام صادق (ع) فرمود: خودت را همواره بجای دیگران بگذاری و برای آنها همان را بپسندی که برای خود می پسندی و همان را کراهت داشته باشی که برای خویشتن کراهت داری. خداوند ما را موفق بدارد که در پرتو تعلیمات بلند آسمانی دارای روحی اجتماعی بشویم و همیشه سرافراز و سربلند زندگی کنیم.