ایمان اسلامی، ایمانی که در قرآن کریم آمده است یعنی شناخت جهان به طور کلی آنچنان که هست. ایمان یعنی شناخت مبدأ جهان، شناخت جریان جهان، شناخت نظام جهان و شناخت اینکه جهان به چه نقطه ای بر می گردد. می گویند اینکه در قرآن از ایمان به خدا، ایمان به ملائکه خدا که وسایط و پله های وجود هستند، ایمان به مخلوق بودن عالم، ایمان به اینکه خدا عالم را وا نگذاشته و هدایت کرده و از آن جمله بشر را به وسیله انبیاء هدایت نموده و ایمان به اینکه همه چیز از خدا آمده است و به خدا بر می گردد که اسمش معاد است سخن به میان آمده، مقصود همان «شناخت جهان» است و چیز دیگری نیست. این حکما در تفاسیر خودشان همیشه ایمان را به صورت معرفت و شناخت و به صورت حکمت تفسیر می کنند، می گویند ایمان یعنی شناخت، اما شناختی که یک شناخت فلسفی و یک شناخت حکیمانه است، نه "شناخت علمی" که شناخت جزئی است. شناخت فلسفی و کلی و حکیمانه یعنی اینکه مبدأ و منتهای جهان و مراتب هستی و جریان های کلی جهان را کشف کنیم و بدانیم.
معمولا کتب فلسفی ما ایمان اسلامی را فقط به شناخت تفسیر می کنند. می گویند: ایمان در اسلام یعنی شناخت و بس، ایمان به خدا یعنی شناخت خدا، ایمان به پیغمبر یعنی شناخت پیغمبر، ایمان به ملائک یعنی شناخت ملائک، ایمان به "یوم الاخر" (معاد) یعنی شناخت معاد، و هر کجا که در قرآن (کلمه) "ایمان" آمده است معنایش معرفت و شناخت است و غیر از این چیزی نیست. این مطلب به هیچ وجه با آنچه که اسلام می گوید قابل انطباق نیست. در اسلام، "ایمان" حقیقتی است بیش از شناخت. شناختن همان دانستن است. کسی که آب شناس است، آب را می شناسد همچنان که یک ستاره شناس ستاره ها را می شناسد، یک جامعه شناس جامعه را می شناسد، یک روانشناس روان را می شناسد، یک حیوان شناس حیوان را می شناسد. "می شناسد" یعنی چه؟ یعنی نسبت به آن روشن است، آن را درک می کند. آیا "ایمان" در قرآن یعنی فقط "شناخت"؟ ایمان به خدا یعنی فقط خدا را درک کردن؟ نه، درست است که شناخت، رکن ایمان است، جزء ایمان است و ایمان بدون شناخت، ایمان نیست ولی شناخت تنها هم ایمان نیست. ایمان گرایش است، تسلیم است، در ایمان عنصر گرایش، عنصر تسلیم، عنصر خضوع و عنصر علاقه و محبت هم خوابیده است ولی در شناخت، دیگر مسئله گرایش (مطرح) نیست. اگر یک نفر ستاره شناس است، معنایش این نیست که به ستاره گرایشی هم دارد، نه، ستاره را می شناسد. اگر یک نفر معدن شناس یا آب شناس است، معنایش این نیست که به معدن یا آب گرایشی هم دارد. ممکن است انسان چیزی را بشناسد که از آن بسیار تنفر دارد. احیانا در سیاست ها، دشمن، دشمن خود را از خودش بهتر می شناسد. مثلا ممکن است افرادی که در اسرائیل عرب شناس و مسلمان شناس و حتی به یک معنا اسلام شناس باشند، از تعداد این گونه افراد در بین خود مسلمانان، بیشتر باشند. مسلم است که در اسرائیل مصر شناس، سوریه شناس یا الجزایر شناس خیلی بیشتر از ایران وجود دارد. اصلا در ایران شاید مصر شناس واقعی یک نفر هم نداشته باشیم، ولی آنها صدها نفر دارند. در مصر هم اسرائیل شناس خیلی زیاد دارند. ولی آیا معنی اینکه اسرائیل، مصر را می شناسد این است که نسبت به آن گرایش دارد؟ یا معنی اینکه مصر، اسرائیل را می شناسد این است که نسبت به آن گرایش دارد؟ اتفاقا بر عکس است، چون اینها از یکدیگر تنفر دارند.