تاریخ نشان می دهد که در برابر توحیدی که پیامبران الهی از فجر تاریخ به آن دعوت می کرده اند، انواع شرکها نیز وجود داشته است.
الف. شرک ذاتی
بعضی از ملل به دو (ثنویت) یا سه (تثلیث) یا چند اصل قدیم ازلی مستقل از یکدیگر قائل بوده اند، جهان را چند پایه ای و چند قطبی و چند کانونی می دانسته اند. به طور مثال فرقه اشاعره از اشیاء نفی تأثیر و سببیت کرده اند به حساب اینکه اعتقاد به تأثیر و سببیت اشیاء مستلزم اعتقاد به قطبها و منشأها در مقابل خداست، و اشیاء آنگاه به صورت قطبها در مقابل خداوند درمی آیند که در ذات، استقلال داشته باشند. از اینجا معلوم می شود اشاعره ناآگاهانه نوعی استقلال ذاتی که مستلزم شرک ذاتی است برای اشیاء قائل بوده اند، اما از آن غافل بوده اند و خواسته اند با نفی اثر از اشیاء، توحید در خالقیت را تثبیت نمایند، لهذا در همان حال که شرک در خالقیت را نفی کرده اند، ناآگاهانه نوعی شرک در ذات را تأیید کرده اند. وهابیون نیز ناآگاهانه به نوعی استقلال ذاتی در اشیاء قائل شده اند و از این رو نقش مافوق حد عوامل معمولی داشتن را مستلزم اعتقاد به قطبی و قدرتی در مقابل خدا دانسته اند، غافل از آنکه موجودی که به تمام هویتش وابسته به اراده حق است و هیچ حیثیت مستقل از خود ندارند، تأثیر مافوق الطبیعی او مانند تأثیر طبیعی او پیش از آنکه به خودش مستند باشد، مستند به حق است و او جز مجرایی برای مرور فیض حق به اشیاء نیست.
ب. شرک در خالقیت
برخی از ملل خدا را ذات بی مثل و مانند می دانستند و او را به عنوان یگانه اصل جهان می شناختند اما برخی مخلوقات او را با او در خالقیت شریک می شمردند. مثال: می گفتند خداوند مسؤول خلقت شرور نیست، شرور آفریده بعضی از مخلوقات است شرک در ربوبیت یعنی اینکه آدمی موجودی غیر از خداوند را به طور مستقل دارای شان تدبیر، اصلاح و تنظیم امور بخشی از عالم بداند به عبارت دیگر ممکن است با پذیرفتن توحید ذاتی، معتقد شود که خداوند، با آفرینش یک یا چند موجود، دیگر نقشی در آفرینش سایر مخلوقات و تدبیر آنها ندارد زیرا این امور بوسیله کسانی انجام می پذیرد که خودشان واجب الوجود نیستند اما در ایجاد و تدبیر سایر پدیده ها مستقل هستند و نیازی به خدای متعال ندارند که عموم مشرکان عربستان در عصر ظهور اسلام دچار چنین شرکی بوده اند.
مشرکان می گفتند که آفرینش، منحصرا در دست خداست و کسی با او در این کار شریک نیست، ولی در اداره جهان، بتها با او شرکت دارند. شرک اعراب جاهلیت، شرک در " خالق " نبود، شرک در " رب " بود. می دانیم که در میان افراد بشر گاهی کسی مؤسسه ای را بوجود می آورد ولی اداره آن را به دیگری واگذار می نماید، یا در اداره آن مؤسسه، خودش با دیگران بطور مشترک دست در کار می شود. عقیده مشرکین درباره خدا و جهان و در اداره جهان به این شکل بود. قرآن کریم بسختی با آن مبارزه کرد و مکرر اعلام نمود که برای خدا شریکی نیست نه در خالقیت و نه در ربوبیت، او به تنهایی، هم پدید آورنده جهان است و هم تدبیر کننده آن، ملک و پادشاهی جهان اختصاص به او دارد و او رب العالمین است. بر حسب تاریخ آنچه در ایران قدیم وجود داشته، اعتقاد به دو مبدأ و دو آفریدگار بوده است نه دوگانه پرستی، یعنی ایرانیان، قائل به شرک در خالقیت بوده اند نه شرک در عبادت.
ج. شرک صفاتی
شرک در صفات، به علت دقیق بودن مسأله، در میان عامه مردم هرگز مطرح نمی شود. شرک در صفات مخصوص برخی اندیشمندان است که در این گونه مسائل می اندیشند، اما صلاحیت و تعمق کافی ندارند. اشاعره از متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شده اند. این نوع شرک نیز شرک خفی است و موجب خروج از حوزه ی اسلام نیست.
بحث توحید و شرک صفاتى مربوط به صفات ذاتى خداوند است، سؤال مورد بحث این است که صفات ذاتى خداوند با ذات الهى چه نسبتى دارند؟ و نحوه ى تحقق و واقعیت آن ها چگونه است؟ آیا همان گونه که از نظر لفظ و مفهوم با ذات مغایرت دارند، و هر یک از آن ها مغایر با دیگرى است، از نظر واقعیت و مصداق نیز چنین اند، یا این که تغایر آن ها مربوط به لفظ و مفهوم است، اما از نظر واقعیت و مصداق، عین ذات و عین یکدیگرند؟ قول به عینیت صفات الهی با ذات او همان توحید صفاتى، و قول به زیادت و مغایرت صفات الهی با ذات او همان شرک صفاتى خواهد بود. فلاسفه ى اسلامى و متکلمان امامیه و معتزله و خوارج و عده اى از اهل سنت، قایل به عینیت صفات با ذات اند، و اشاعره و ماتریدیه، صفات ذاتى را زاید بر ذات و قدیم و ازلى مى دانند، و به کرامیه (پیروان محمدبن کرام سیستانى، متوفاى 255 هـ) نسبت داده شده است که صفات را زاید بر ذات خداوند و حادث مى دانستند. در احادیث ائمه معصومین علیهم السلام نیز بر عینیت صفات ذاتى خداوند با ذات الهى تأکید شده، و اعتقاد به زیادت به شدت مردود اعلان شده است.
علاوه بر معتزله که قایل به عینیت صفات ازلى با ذات بوده اند، امامیه، اکثریت مرجئه، زیدیه و گروهى از اهل حدیث و خوارج نیز همین نظریه را برگزیده اند؛ چنان که شیخ مفید پس از بیان نظریه ى خود در باره ى صفات ازلى خداوند و این که آن ها عین ذات اند گفته است: (و هذا مذهب الإمامیة والمعتزلة الا من سمیناه و اکثر المرجئة و جمهور الزیدیة و جماعة من أصحاب الحدیث و المحکمة) این نظریه مورد قبول همه ى امامیه و معتزله (جز ابوهاشم) و اکثر مرجئه و زیدیه و گروهى از اهل حدیث و محکمه (خوارج) مى باشد. نظریه ى عینیت صفات ازلى خداوند با ذات او، به روشنى در کلمات و خطب توحیدى امام موحدان على (ع) و سایر ائمه ى طاهرین علیهم السلام بیان گردیده است، چنان که در نخستین خطبه ى نهج البلاغه چنین آمده است: «اول الدین معرفته؛ نخستین گام در دیندارى، خداشناسى است»، «و کمال معرفته التصدیق به؛ کمال خداشناسى، تصدیق او است»، «و کمال التصدیق به توحیده؛ کمال تصدیق خداوند، یکتاپرستى است»، «و کمال توحیده الاخلاص له؛ کمال یکتاپرستى، اخلاص است»، «و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه؛ کمال اخلاص در یکتاپرستى، نفى صفات (زاید بر ذات) از او است.»
مفاد جملات فوق این است که توحید و یکتاپرستى از جنبه ى نظرى و معرفتى آن گاه به طور خالص و صددرصد تحقق مى پذیرد که انسان، شریک و انبازى براى خداوند تصور نکند، و تنها او را به عنوان حقیقت مستقل قایم به ذات و ازلى بشناسد، و تحقق این امر در گرو نفى صفات زاید بر ذات از خداوند است. در جملات بعدى، برهان این مطلب بیان شده است که: «لشهادة کل صفة انها غیر الموصوف، و شهادة کل موصوف انه غیر الصفة؛ زیرا واقعیت هر صفت (زاید بر ذات) غیر از واقعیت موصوف است، و واقعیت هر موصوفى غیر از واقعیت صفت (زاید بر ذات) مى باشد». «فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه؛ پس آن کس که خداوند را به صفات زاید بر ذات توصیف کند براى او قرین (و نظیر در ازلیت و قدم) تصور کرده است»، «و من قرنه فقد ثناه؛ و هر کس براى او قرین تصور کند به دو خدا معتقد شده است»، «و من ثناه فقد جزاه؛ و هر کس براى خداوند، دومى تصور کند او را تجزیه نموده است» (یعنى به ما به الاشتراک و ما به الامتیاز قایل شده، پس براى خداوند دو جزء فرض کرده که یکى مختص به او و ما به الامتیاز او از غیر است، و دیگرى غیر مختص و ما به الاشتراک با غیر مى باشد). «و من جزأه فقد جهله؛ و آن کس که براى خداوند قایل به جزء باشد او را نشناخته است» (و در نتیجه بهره اى از خداشناسى حقیقى ندارد؛ زیرا ملاک دین دارى معرفة الله است) (نهج البلاغه/خطبه 1).
نظریه ى دیگر در زمینه ى واقعیت صفات ذات الهى این است که این صفات داراى واقعیتى زاید بر واقعیت ذات مى باشد، هر چند که واقعیت آن ها قایم به ذات است. طرفداران این نظریه به نام «صفاتیه» خوانده مى شوند، و متکلمان اشعرى طرفدار جدى آن به شمار مى روند، به نقل شیخ مفید این نظریه تا قبل از ظهور ابوالحسن اشعرى (پیشواى اشاعره) سابقه نداشته و او نخستین فردى است که آن را مطرح ساخت، چنان که گفته است: «و احدث رجل من اهل البصرة یعرف بالأشعری قولا خالف فیه الفاظ جمیع الموحدین و معانیهم فیما وصفناه، و زعم ان لله عزوجل صفات قدیمة و انه لم یزل بمعان لا هی هو، و لا غیره...؛ در بصره فردى به نام اشعرى، نظریه اى را پدید آورد که با گفتار و عقاید همه ى موحدان در مورد یگانگى و بى مانندى خداوند مخالف است، و گمان کرد که خداوند داراى صفاتى قدیم و زاید بر ذات است و معانى اى در او تحقق دارند که نه خدا هستند، و نه غیر خدا.....»
از امامان معصوم علیهم السلام در زمینه ى نظریه ى زیادت صفات بر ذات الهى نقل شده که:
1. محمدبن مسلم مى گوید، امام باقر (ع) فرمود: «من صفة القدیم انه واحد، صمد، أحدی المعنى، و لیس بمعان کثیرة مختلفة؛ از جمله صفات قدیم (خداوند) این است که او واحد، صمد و أحدی المعنى است، (یعنى) براى او معانى (صفات) کثیر و مختلف (که واقعیت هاى آن ها مختلف باشد نه مفاهیم آن ها) نیست». محمدبن مسلم بار دیگر به امام (ع) گفت: گروهى از مردم عراق بر این عقیده اند که (صفات الهى مختلف و متباین بوده، و) او به غیر آنچه مى شنود، مى بیند، و به غیر آن چه مى بیند مى شنود، امام (ع) فرمود: «کذبوا و ألحدوا و شبهوا تعالى الله عن ذلک، انه سمیع بصیر، یسمع بما یبصر، و یبصر بما یسمع؛ آنان دروغ گفته و راه الحاد و تشبیه را برگزیده اند، خداوند از این صفات، متعالى و برتر است، او شنوا و بینا است، مى شنود به واسطه ى آن چه مى بیند، و مى بیند به واسطه ى آن چه مى شنود» (صفات او عین ذات و عین یکدیگراند).
2. ابان بن عثمان أحمر گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم آیا خداوند از ازل شنوا، بینا، دانا، و توانا بوده است؟ پاسخ داد: آرى. گفتم: یکى از دوستداران شما اهل بیت بر این عقیده است که خداوند از ازل به واسطه ى صفت شنیدن، شنوا، و به واسطه ى صفت بینایى بینا، و به واسطه ى صفت دانایى، دانا، و به واسطه ى توانایى، توانا بوده است (این همان نظریه اى است که ابوالحسن اشعرى پذیرفت). امام (ع) با شنیدن این سخن به خشم آمده فرمود: «من قال ذلک و دان به فهو مشرک و لیس من ولایتنا على شیء، إن الله تعالى ذات علامة، سمیعة، بصیرة، قادرة؛ هر کس این عقیده را برگزیند به شرک گراییده، و از ولایت (حقیقى) ما بهره اى ندارد، به درستى که خداوند ذاتى است آگاه، شنوا، بینا و توانا».
3. حسین بن خالد گوید: از امام رضا (ع) شنیدم که مى فرمود: «لم یزل الله تبارک و تعالى علیما، قادرا، حیا، قدیما، سمیعا، بصیرا؛ خداوند پیوسته دانا، توانا، زنده، قدیم، شنوا و بینا بوده است». به او گفتم: «ان قوما یقولون: انه عزوجل لم یزل عالما بعلم، و قادرا بقدرة، و حیا بحیاة، و قدیما بقدم، و سمیعا بسمع، و بصیرا ببصر؛ گروهى مى گویند خداوند پیوسته به واسطه ى دانایى، دانا به واسطه ى توانایى توانا، به واسطه ى حیات زنده، به واسطه ى صفت قدیم، قدیم، به واسطه ى شنوایى، شنوا، و به واسطه ى بینایى، بیناست». امام (ع) فرمود: «هر کس چنین اعتقادى داشته باشد خدایان دیگرى را با خدا برگزیده است، و بر ولایت ما نیست. خداوند پیوسته به لحاظ ذات خود (نه صفات زاید بر ذات) دانا، توانا، زنده، قدیم، شنوا و بینا بوده است و برتر است از آنچه مشرکان و تشبیه گرایان مى گویند». البته مقصود از شرک و الحاد در احادیث اهل بیت علیهم السلام که به قایلان به زیادت صفات بر ذات نسبت داده شده است، شرک و الحاد بدان معنا نیست که احکام فقهى مشرک و ملحد بر آن مترتب گردد، بلکه مقصود شرک در مقابل معناى دقیق و عمیق توحید است، که موضوع احکام فقهى نخواهد بود. چنان که روش و سیره ى عملى ائمه ى اهل بیت علیهم السلام نیز گواه روشن بر این مدعاست.
د. شرک در پرستش
برخی از ملل در مرحله پرستش، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا ستاره یا خورشید یا درخت یا دریا رامی پرستیده اند. این نوع از شرک فراوان بوده و هنوز هم در گوشه و کنار جهان یافت می شود. این شرک، شرک در پرستش است و نقطه مقابل توحید در عبادت است. از جنبه توحید عملی هر نوع توجه معنوی به غیر خداوند یعنی توجهی که از طریق چهره و زبان توجه کننده و چهره و گوش ظاهری شخص مورد توجه، نباشد بلکه توجه کننده بخواهد نوعی رابطه قلبی و معنوی میان خود و طرف مقابل برقرار کند و او را بخواند و متوجه خود سازد و به او توسل جوید و از او اجابت بخواهد همه اینها شرک و پرستش غیر خداست، چون عبادت جز اینها چیزی نیست و عبادت غیر خدا به حکم عقل و ضرورت شرع جایز نیست و مستلزم خروج از اسلام است.
البته شرک عملی نیز به نوبه خود مراتب دارد. بالاترین مراتبش که سبب خروج از حوزه اسلام است، همان شرک جلی است. کمترین شرک این است که انسان کمی از ظلم را دوست بدارد و از آن راضی باشد و یا کمی از عدل را دشمن بدارد. آیا دین چیزی جز دوست داشتن و دشمن داشتن برای خداست؟ خداوند می فرماید: «بگو اگر خدا را دوست می دارید مرا، دستورات مرا که از جانب خداست پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد».
خداوند به پیامبرش می گوید: اگر به آیات قرآن که بر تو نازل مى شود، ایمان نیاورند تعجب نکن چرا که آنها به آیات آفرینش و خلقت که از هر سو آنان رااحاطه کرده نیز ایمان نیاورده اند! در آیه بعد اضافه مى کند که آنها هم که ایمان مى آورند، ایمان اکثرشان خالص نیست، بلکه آمیخته با شرک است: «و ما یؤمن اکثر هم بالله الا و هم مشرکون؛ و بيشترشان به خدا ايمان نمی آورند جز اينكه [با او چيزى را] شريک می گيرند» (یوسف/ 106). ممکن است خودشان چنین تصور کنند که مؤمنان خالصى هستند، ولى رگه هاى شرک در افکار و گفتار و کردارشان غالبا وجود دارد. ایمان تنها این نیست که انسان اعتقاد به وجود خدا داشته باشد بلکه یک موحد خالص کسى است که غیر از خدا، معبودى به هیچ صورت در دل و جان او نباشد، گفتارش براى خدا، اعمالش براى خدا، و هر کارش براى او انجام پذیرد، قانونى جز قانون خدا را به رسمیت نشناسد، و طوق بندگى غیر او را بر گردن ننهد و فرمانهاى الهى را خواه مطابق تمایلاتش باشد یا نه، از جان و دل بپذیرد، و بر سر دو راهیهاى خدا و هوى، همواره خدا را مقدم بشمرد، این است ایمان خالص، از هر گونه شرک: شرک در عقیده، شرک در سخن و شرک در عمل.