و چقدر خوب و عالی عارف عالیمقدار شیخ محمود شبستری در باب پیمودن صراط مستقیم سروده است:
لزوم زیر پا نهادن هستی مجازی در مسیر کمال
جهان آن تو و تو مانده عاجز *** ز تو محروم تر کس دید هرگز
چو محبوسان به یک منزل نشسته *** به دست عجز پای خویش بسته
نشستی چون زنان در کوی ادبار *** نمی داری ز جهل خویشتن عار
دلیران جهان آغشته در خون *** تو سرپوشیده ننهی پای بیرون
چه کردی فهم از دین العجائز *** که بر خود جهل میداری تو جائز
زنان چون ناقصات عقل و دین اند *** چرا مردان ره ایشان گزینند
اگر مردی برون آی و نظر کن *** هر آنچ آید به پیشت زان گذر کن
میاسا یک زمان اندر مراحل *** مشو موقوف همراه رواحل
خلیل آسا برو حق را طلب کن *** شبی را روز و روزی را به شب کن
ستاره با مه و خورشید اکبر *** بود حس و خیال و عقل انور
بگردان زان همه ای راهرو روی *** همیشه لا احب الافلین گوی
و یا چون موسی عمران در این راه *** برو تا بشنوی إنی أنا الله
ترا تا کوه هستی پیش باقی است *** جواب لفظ أرنی، لن ترانی است
حقیقت کهربا، ذات تو کاه است *** اگر کوه توئی نبود چه راهست
تجلی گر رسد بر کوه هستی *** شود چون خاک ره هستی ز پستی
گدائی، گردد از یک جذبه شاهی *** به یک لحظه دهد کوهی به کاهی
برو اندر پی خواجه به أسرا *** تفرج کن همه آیات کبری
برون آی از سرای ام هانی *** بگو مطلق حدیث من رآنی
گذاری کن ز کاف کنج کونین *** نشین بر قاف قرب قاب قوسین
دهد حق مرترا از آنچه خواهی *** نمایندت همه اشیاء کما هی (دیوان گلشن راز، ص17-19)
لزوم کسب حکمت و اعتدال در پیمودن صراط مستقیم
و نیز فرماید:
کتاب حق بخوان از نفس و آفاق *** مزین شو به اصل جمله اخلاق
اصول خلق نیک آمد عدالت *** پس از وی حکمت و عفت، شجاعت
حکیمی راست گفتار است و کردار *** کسی کو متصف گردد به این چار
ز حکمتش باشد جان و دل آگه *** نه گربز (یعنی جزیره) باشد و نه مرد ابله
به عفت شهود خود کرده مستور *** شره همچون خمود از وی شده دور
شجاع و صافی از ذل و تکبر *** مبرا ذاتش از جبن و تهور
عدالت چون شعار ذات او شد *** ندارد ظلم از آن خلقش نکو شد
همه اخلاق نیکو در میانه است *** که از افراط و تفریطش کرانه است
میانه چون صراط المستقیم است *** ز هر دو جانبش قعر جحیم است
به باریکی و تیزی موی و شمشیر *** نه روی گشتن و بودن بر او دیر
تا آنکه فرماید:
بسیط الذات را مانند گردد *** میان این و آن پیوند گردد
نه پیوندی که از ترکیب اجزاست *** که روح از وصف جسمیت مبراست
چو آب و گل شود یکباره صافی *** رسد از حق بدو روح اضافی
چو یابد تسویه اجزای ارکان *** در او گیرد فروغ عالم جان
شعاع جان سوی تن وقت تعدیل*** چو خورشید زمین آمد به تمثیل (گلشن راز، ص 55-56)