شک نیست که تمام افراد بشر که در دنیا زندگی میکنند، هر یک در باطن و وجدان خود یک هدف و مقصدی دارند که برای وصول به آن هدف حرکت میکنند، اعم از اینکه آن مقصد را بدانند و یا ندانند و در هر حال خواه و ناخواه هر کس در ذات و واقعیت خود روی آن مقصد در حرکت است و افعال و اعمالی که انجام میدهد روی غرضی است که میخواهد نقاط ضعف را در خود ترمیم کند و حاجات باطنی و نفسانی خود را بواسطه این اعمالی که به جای می آورد برآورده کند.
ما در دنیا زیست می کنیم و یک سال و دو سال و بیشتر رو به جلو میرویم تا زمان مرگ فرا می رسد و باید از اینجا ارتحال نمائیم و در این امر تردیدی نیست و بنابراین در دوران زندگی، ما در باطن خود سیری داریم و بسوی هدفی در تکاپو هستیم و مسلما این سیر در مسافت های مکانی دنیا نیست که از نقطه ای شروع کنیم و به نقطه دیگری برسیم، بلکه در باطن خودمان این سیر و دگرگونی برای ما حاصل می شود. هر کس از افراد بشر، سیاه، سفید، مؤمن، کافر، منافق این سیر را دارد و در ملکات خود سیر میکند و برای جبران نقاط ضعفی که در نفسش موجود است و در خود می یابد این حرکات خارجی را انجام میدهد و این سفر را به پایان میرساند، به گمان اینکه آنها میتوانند گم شده خود را به دست آورند و نقاط ضعف خود را ترمیم کنند.
و نیز شکی نیست در اینکه افراد بشر در عین آنکه همه دارای غرایزی هستند، ولی آن غرایز و ملکات در آنها متفاوت است. بعضی ها از هنگام خلقت شجاعند و بعضی ها جبان و ترسو و بعضی ها متوسط الحالند، آن هم به درجات و مراتب مختلف. بعضی ها از زمان کودکی حیی هستند یعنی با حیا و بعضی ها خیلی بارز و ظاهر و شکفته و همچنین در سایر صفات مثل بخل و حسد و کینه و حس انتقام و صفات حسنه افراد متفاوتند. ولی هر کدام از اینها روی ملکات و غرایز خودشان سیر می کنند و باید آن ملکات را به حال اعتدال در آورند. هر کس باید خودش را در آن موقعیت و ظرفیتی که هست تکمیل کند و خود را یک انسان متوسط و معتدلی قرار دهد که آن اخلاق و ملکاتش جنبه افراط و تفریط نداشته باشد و انسان پسندیده ای باشد.
بنابراین هر کس از طریق نفس خودش یک راه خاصی بسوی پروردگار دارد و لذا بزرگان از اهل حکمت فرموده اند: «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلآئق؛ راه هایی که بسوی خدا موجود است به تعداد نفس ها و جان های مخلوقات است.» یعنی هر موجودی از نقطه نظر آن نفسانیت خاصی که دارد یک راه بخصوص از باطن خود به خدا دارد و البته این عین عبارت آیه و یا حدیثی نیست، ولیکن گفتار بزرگانست و درست هم هست و از این گذشته انبیا و اولیا آمده اند تا انسان را به خدا دعوت کنند و از نقطه نظر باطن و وجدان گذشته، از خارج برنامه ای برای او قرار دهند که انسان بر اساس آن برنامه عمل کند و به مقصود برسد. آن راه هایی را هم که برای وصول به مقصود معین کرده اند مختلف است.
شرایع الهیه با اینکه همه دعوت به توحید می کنند ولی از جهت قوانین و فرامین بر حسب تکامل تفاوت دارند. مثلا شریعت حضرت موسی غیر از شریعت حضرت عیسی است، شریعت حضرت ابراهیم یک منهاج خاصی دارد، شریعت حضرت رسول اکرم (ص) که متمم و مکمل تمام شرایع است آن صراط مستقیمی را نشان می دهد که در تمام قوا انسان را از حال افراط و تفریط در صراط وسطیت و عدالت می آورد و به اقصر فاصله و در اسرع وقت به مقصود میرساند.
مثلا حضرت نوح طبق گفتة قرآن در روی زمین و در میان قوم خود نهصد و پنجاه سال زندگی کرد، ولیکن رسول خدا (ص) مدت زندگی دنیویشان شصت و سه سال بود و دارای مقامات و درجاتی بودند که مسلما حضرت نوح با آنکه پدر بزرگ آن حضرت بود، نداشت و از نقطه نظر مکتب شاگرد این مکتب و از ولایت و روحانیت این فرزند بهرمند می گشت.
وإنی و إن کنت ابن ءادم صورة فلی *** فیه معنی شاهد بأبوتی (دیوان ابن فارض، ص 105)
«و حقا من اگر چه از نقطه نظر صورت، فرزند آدم ابوالبشر هستم، ولیکن از جهت باطن و حقیقت در من معنایی وجود دارد که گواهی میدهد که من پدر او هستم.»
و لذا می بینیم حضرت آدم ابوالبشر و حضرت نوح و إبراهیم و موسی و عیسی و سایر انبیاء علی نبینا و آله و علیهم الصلوة و السلام برای رفع موانع غیبی و بازشدن سبل سلام و طی معارج و مدارج قرب، به انوار طیبه پنج تن آل عبا توسل می جسته اند و بنابراین راه های باطنی ایشان بسوی خدا مختلف بوده و تمام این راه ها هم موصل به مطلوب و مقام قرب و معرفت حضرت حق بوده است.