اولین درسی که به انسان آموختند همین درس بود که متأسفانه انسان خوب تحویل نگرفت و آن این است که رسیدن به سعادت بدون تحمل بعضی از محرومیت ها امکان پذیر نیست. اگر انسان فرض کند که هیچ محرومیتی را تحمل نکرده به کمال و سعادت می رسد اشتباه عظیم است. مثل کودکی که بخواهد به کمالات عالیه علمی و فنی و عملی برسد، یک دانشمند یا صنعت گر عالی قدر بشود، به یک کمال فوق العاده ای نائل بشود اما به شرط اینکه به اصطلاح نازک نارنجی هم بزرگ بشود، از همان اول بچگی هیچ محرومیتی را تحمل نکند، هرچه که دلش می خواهد فورا به آن برسد و هر چه که فی الجمله برایش ناراحت کننده است از او دور بشود؛ او اصلا انسان نمی شود. آیا امکان دارد که کودکی به مقامات علمی برسد ولی با یک چنین ناز پروردگی فوق العاده، هرچه دلش می خواهد فراهم باشد و هرچه دلش ابتدائا نمی خواهد نباشد؟ امکان ندارد.
گفتیم اولین درسی که به انسان آموختند درس تحمل محرومیت بود. برای بهره بردن از نعمت هایی وسیعتر باید محرومیتی را تحمل کرد. معنای تقوا همین است؛ خود نگهداری. خودت را از چیزهایی که انسان ابتدائا فکر می کند برایش خوب است نگه دار تا به آن چیزهای خیلی بالاتر برسی. آن درس ابتدائی همان درس آدم (ع) ابوالبشر است. به آدم ابوالبشر می گویند تو اگر می خواهی در جنة الخلد و بهشت جاودان بمانی از این یک میوه اجتناب کن. حالا من کار ندارم آن میوه چیست و این مثل به چه شکل است ولی قدر مسلم روح قضیه این است: ای آدم! جنة الخلد را در اختیار داشتن و در سعادت جاویدان ماندن، در کنارش یک محرومیتی را هم تحمل کردن است. اگر گفتند آن یکی را اجتناب کن، «اذا مسه الشر جزوعا»؛ «چون آسیبی به او برسد بی تاب است». (معارج/20) نباش که فورا خیره بشوی روی همان یکی و بگویی آن که گفته اند نه، همان را می خواهم.
«و اذا مسه الخیر منوعا»؛ «و چون خیری به او برسد بخل ورز است». (معارج/21) وقتی سودی به او می رسد (منوع است و به دیگران نمی دهد) بدون گذشت از یک سلسله سودها هرگز انسان به سعادت های بزرگ نائل نمی شود.
پس این حالت اولی انسان است، زمانی که هنوز انسان به مرحله رشد نرسیده است. انسان به حسب فطرت خودش طالب خیر و بیزار از شر است. باید هم این طور باشد. درست هم هست، تا آخر هم باید باقی بماند. ولی انسان در عین اینکه طالب خیر و بیزار از شر است، رابطه خیر و شرها را باید بداند. خیر و شرها در عالم به یکدیگر آمیخته اند یعنی بسا خیری که به دنبال خود شر بزرگتر می آورد و بسا شر کوچکی که به دنبال خود خیرات بزرگتر می آورد. این جور نیست که این ها دو ردیف صددرصد جدایی را تشکیل داده باشند: یا راه لذت است، خیر است (به معنای همان سود و لذت)، انسان باید راه لذت را بگیرد، لذت کوچکتر و بعد بزرگتر و بزرگتر و خیر و سعادت؛ یا راه زیان و الم و درد و رنج که اگر انسان از این طرف رفت دیگر تا آخرش آن است. قضیه برعکس است؛ رنج و شادی، خیر و شر به یکدیگر آمیخته است.
سعادت یعنی به دست آوردن خیر عظیمتر و فرار کردن از شر عظیم تر. لذا چقدر شروری است که پلکان خیر هستند و چقدر خیرات است که وسائل و درکات سقوط هستند. حال چه اشخاصی هستند که این حالت ابتدائی، حالت بیتابی با رسیدن هر زیان و حالت امساک با رسیدن هر خیر، را از دست می دهند، اینها چه خصلت هایی دارند؟ «الا المصلین الذین هم علی صلاتهم دائمون والذین فی اموالهم حق معلوم للسائل والمحروم»؛ «غیر از نمازگزاران، آنها که بر نمازشان پایدارند، و همانان که در اموالشان حقی معین است، برای سائل و محروم» (معارج/ 22-25).