مسأله رابطه انسان و خدا به صورت بسیار عالی در قرآن توصیف شده است. وقتی که آدم فکر می کند که اگر به ما بعد از اینکه کم و بیش با فرهنگهای زمان خودمان لااقل در این مسائل کمی آشنایی داریم بگویند بیایید در این زمینه مطالبی بگویید، هرگز فکر و اندیشه ما به چنین چیزهایی در مورد انسان و وجدان انسان نمی رسد. قرآن بشر را اینچنین معرفی می کند که آنچنان تشنه حقیقت است و آنچنان تشنه کمالات است که به هر چه برسد آرام نمی گیرد مگر به خدا برسد.
ببینید این دو جمله چقدر زیبا و عالی و پرمغز و پرمعناست: «الذین امنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله؛ آنان که ایمان آوردند و کشتی دلشان با یاد خدا آرامش پیدا می کند» (رعد/ 28). تا این جمله، همین قدر می گوید آنها که دلشان با یاد خدا آرامش پیدا می کند. (یاد خدا فقط این نیست که لفظ خدا را بر زبان بیاوریم، یاد خدا آن وقتی است که قلب انسان خدا را کشف می کند و معرفت پیدا می کند و وقتی که معرفت پیدا می کند دل خواه ناخواه در یاد اوست.)
بعد فورا می گوید: «الا بذکر الله تطمئن القلوب؛ تنها با یاد خداست که دلها آرامش پیدا می کند» (رعد/ 28)، این را بدانید تنها با همین یک چیز است که دلها آرامش پیدا می کند. بذکر الله چون مقدم بر تطمئن القلوب است و باید مؤخر باشد مفید حصر است یعنی بشر به هر مطلوبی که برسد باز مضطرب است، باز قلق دارد، باز ناراحت و ناراضی است.
این آیه نیز در رابطه انسان با خداست: «یا ایتها النفس المطمئنه؛ ای نفس و ای انسان اطمینان یافته» (فجر/27) که در آیه دیگر گفت که با چه چیزی اطمینان پیدا می کند: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه؛ بازگرد به سوی پروردگارت در حالی که راضی و خشنودی و مرضی هستی و خدا هم از تو خشنود است» (فجر/ 28). ببینید پیوند خدا و بنده چقدر با یکدیگر نزدیک می شود، دو موجودی که این از آن خشنود است و آن از این خشنود. سپس میفرماید: «فادخلی فی عبادی؛ پس وارد شو در جرگه بندگان من» (فجر/ 29)، یعنی نه بنده هیچ چیز دیگر (بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم). این حرف ی اینجا خیلی معنی می دهد. «و ادخلی جنتی؛ در بهشت من وارد شو» (فجر/ 30)، این بهشت من از این بهشتهای معمولی خیلی بالاتر است و در جرگه بندگان من داخل شو.
ما وقتی که فکر می کنیم اینجور به نظرمان می رسد که بیان قرآن در رابطه انسان با خدا یک بیان اعجازآمیز و بی سابقه و بی رقیب است، بیانی است که از هزار و چهارصد سال پیش تا امروز مثل هر گنجینه دیگری برای هر متفکری این صلاحیت را داشته که موضوع مطالعه قرار گیرد. اگر اینها اعجاز نباشد پس اعجاز یعنی چه؟ بیان قرآن آنچنان ممتاز و مخصوص به خود است که همیشه برای بشر مثل یک گنجینه شایستگی کاوش دارد که در اطرافش کاوش کند.
در روانشناسی های امروز این مسأله مطرح است، در روانشناسی دیروز مطرح نبوده است، می گویند یکی از ابعاد روح بشر خداخواهی و حس تقدیس است یعنی در غریزه بشر حس تعالی و اینکه در مقابل یک مقام متعالی خضوع کند و او را پرستش نماید، هست و اگر خدای یگانه را پیدا نکند موجود دیگری را به جای او می نشاند و پرستش می کند، که این را در کتابهای امروز زیاد دیده اید، نمی خواهم بگویم مطلبی است که از نظر روانشناسی مورد اتفاق است، نه، مورد اتفاق نظر نیست ولی اکابری از روانشناسان و روانکاوان به این مسأله معتقدند. اما علم در گذشته چنین بعدی برای روح انسان قائل نبود. ولی قرآن در نهایت صراحت این مطلب را گفت: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله؛ پس حق گرایانه، به سوی این آیین روی آور، (با همان) فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. تغییری در آفرینش خدا نیست» (روم/ 30) این دیگر از صریحترین بیانات در این زمینه است.
.
معنای فطرت در قرآن
فطرت یعنی خلقت. خلقت بدیع و بی سابقه را می گویند فطرت، چون خداوند فاطر سموات و ارض است یعنی خداوند که خلقت را خلق کرده است بدون سابقه است به این معنا که یک بشر وقتی یک ابداعی ایجاد می کند یک زمینه سابقی در کار هست که از آن زمینه مایه می گیرد و بعد یک ابداعی می کند ولی خداوند فاطر است یعنی ابداع خداوند بی سابقه است. خلقت ابداعی را می گویند فطر (و به صیغه فعل ماضی) فطر: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطر الناس علیها» می گوید اصلا حس دینی یک چیزی است که در سرشت بشر قرار داده شده است. این را از کجا پیغمبر آورد و گفت؟ (آیا) در آن محیط (سابقه داشت)؟ ما در غیر آن محیطش هم سابقه (سراغ) نداریم. ما که مثلا فلسفه یونان را برایمان نقل کرده اند، در هیچ جای فلسفه یونان که در آن روز عالی ترین مکتب روز بوده است نخوانده ایم که چنین چیزی برای بشر گفته باشند. قرآن از کجا این مطلب را گفت؟ آیا غیر از این است که بگوییم این زبان زبان همان خدای هستی است، از قلب هستی برخاسته است، این زبان زبان کسی است که بشر را ساخته و به او آگاه است؟