در کتاب آشنایی با قرآن 9 آمده است: نوح با خدا دارد طرح می کند و قرآن در سوره نوح برای ما نقل کرده است: «قال نوح رب انهم عصونی؛ نوح گفت پروردگارا! این مردم به حرف من گوش نکردند» (نوح/ 21). اینجا قرآن نکته ای را از زبان نوح -که دارد با خدای خودش حرف می زند- نقل می کند که این نکته در اکثر انبیا وجود دارد و آن این است که علت عصیان مردم چه بود؟ آیا صرفا یک علت روانی داشت یا یک علت اجتماعی داشت؟ قرآن درباره بسیاری از انبیا می فرماید که همیشه مردمی به تعبیر قرآن مترف، یک گروه غرق در تنعم در مقابل دعوت انبیا ایستادگی می کنند و همانها هستند که مردم دیگر را هم فریب می دهند، برای اینکه تعلیمات انبیا در درجه اول بر ضد نظامی است که آنها به وجود آورده اند.
نکته عجیب در اینجا همین است، «قال نوح رب انهم عصونی؛ این مردم به حرف من گوش نکردند». ولی یک قطب مخالف بود حرف آن قطب مخالف را گوش کردند. اینجاست که اشاره می کند که من یک قطب مخالف داشتم. قطب مخالف من چه کسی بود؟ مردمانی که دارای مال و ثروتی بودند که آن مال و ثروت هم برایشان جز زیان چیزی نبود. زود این را هم قید می کند، چون قبلا گفته بود که برای مردم مال و ثروت می خواهد، هر مال و ثروتی که بد نیست. یک عده مردمی که مال و ثروت دارند و همان مال و ثروت برای آنها جز بدبختی چیز دیگر نیست قطب مخالف من بودند، مردم هم رفتند دنبال اینها. «و اتبعوا من لم یرده ماله و ولده الا خسارا؛ و کسی را پیروی نمودند که مال و فرزندش جز بر زیانکاری وی نیفزود» (نوح/ 21) یعنی این مردم، توده نادان، به جای اینکه سخن مرا گوش کنند که خیرشان را می خواهم، آمدند سخن آن قطب مخالف مرا گوش کردند که آنها یک عده مردمی بودند که مال و منال و ثروت و فرزندانی داشتند و به همانها چسبیده بودند و تازه برای خود آنها هم خیر نبود و جز ضرر چیزی نبود. «و مکروا مکرا کبارا؛ و دست به نیرنگی بس بزرگ زدند» (نوح/ 22).
چرا می گوید: «و مکروا مکرا کبارا»؟ می خواهد بگوید کسانی که از من دور شدند دو دسته بودند: یک دسته کسانی بودند که خود آنها قطب مخالف را تشکیل دادند، دسته دیگر افرادی بودند که فریب آنها را خوردند و نیرنگ اینها در آنها کارگر افتاد، مثل نیرنگهایی که قرآن نقل می کند که فرعون می زد برای اینکه توده مردم را با موسی دشمن کند. همین گروه مترفین -که قرآن اینجا نام می برد- یکی از مکرها و نیرنگهایشان این بود که می آمدند علیه این بتها شعار می دادند و احساسات مردم را تهییج می کردند: «مردم! این بتهای به این خوبی که سالهای زیاد شما پرستش کرده اید این شخص درباره اینها چه می گوید؟!»، «و قالوا لاتدرن الهتکم و لا تدرن ودا و لا سواعا و لا یغوث و یعوق و نسرا؛ و گفتند: مبادا این معبودهای قدیمی خودتان را رها کنید، و هرگز ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر را وانگذارید» (نوح/ 23). مردم هم با اینها خو گرفته بودند، احساسات مردم را تهییج می کردند.
بعد باز قرآن از قول نوح می گوید: «و قد اضلوا کثیرا و لا تزد الظالمین الا ضلالا؛ با همین حرفها چقدر مردم را گمراه کردند خدایا دیگر این مردم گمراه را جز بر گمراهیشان نیفزا» (نوح/ 24)، که آن گمراهی بعد از عکس العمل گمراهی اول است. بعد قرآن می فرماید که این آخرین مرحله کار بود: «مما خطیئاتهم اغرقوا فادخلوا نارا فلم یجدوا لهم من دون الله انصارا؛ به موجب گناهانشان غرق شدند بعد از غرق شدن هم در دنیای دیگر وارد آتش شدند، خدا را که از دست داده بودند، غیر خدا هم انصاری پیدا نکردند» (نوح/ 25). یعنی آن ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر دیگر به دردشان نخورد.