می گویند بعضی از شعرها سهل و ممتنع است، یعنی در نهایت سهولت است، در عین حال نمی شود مثلش را گفت. راجع به اشعار سعدی یک چنین تعبیری می کنند، می گویند شعر سعدی برخلاف شعرهای خیلی شعرای دیگر از قبیل سنایی، خاقانی و نظامی بسیار روان و ساده است، انسان وقتی که شعر سعدی را می خواند خیال می کند شخصی همین جور عادی دارد با او حرف می زند، و خیال می کند این که چیزی نیست و خیلی سهل است، ولی وقتی می خواهد مثلش را بگوید آنوقت می بیند نمی تواند. مثلا سعدی می گوید:
تا مرد سخن نگفته باشد *** عیب و هنرش نهفته باشد
انسان می بیند این که چیزی نیست و خیلی ساده است، نه کلمه ای پس یا پیش رفته نه جمله مغلقی گفته شده است، درست مثل اینکه دارد با آدم حرف می زند. بله درست دارد با انسان حرف می زند ولی یک بیت هم تو بیا مثل همین بگو.
برخی امور این گونه است، گویی تناقضی در آن هست ولی تناقض نیست. حال، پیغمبران ناچیزترین مردم عالمند که چیزترین مردم عالم هستند. آیا اینها با یکدیگر تناقض دارد؟ نه. حتی جاهلترین مردم عالمند که عالمترین مردم عالمند، عاجزترین مردم عالمند که قادرترین مردم عالمند، به همین معنا که عرض کردم. حقیقت این است که اگر کسی توحید را درک کرده باشد این حقیقت را به خوبی دریافت می کند که هیچ موجودی در ذات خودش چیز نیست مگر اینکه خدا او را چیز کرده باشد، چیز بودنش از خداست. ولی تفاوت این است که پیغمبران این حقیقت را درباره خودشان و درباره همه اشیاء درک کرده اند و چون چنین است، همین درک کردن و خود را این گونه دیدن سبب می شود که فیض الهی بر وجود آنها جاری بشود، آنگاه ما خیال می کنیم که آنها استقلال دارند. آنها خودشان بهتر می دانند که باز هم هرچه دارند از ناحیه خداست. این است که در یک جا مردم به او می گویند: آیا تو از غیب خبر داری؟ می گوید: ابدا، یک کلمه نمی دانم. در یک جای دیگر می گوید: آیا می خواهید من خبر بدهم که چه در کجاست و چه در کجا؟ این چگونه می شود؟ می گوید اگر تو خیال می کنی من یک موجود مرموزی هستم که از پیش خود چیزی را می دانم، هیچ چیز را نمی دانم، از کوچکترین غیبها هم خبر ندارم ولی اگر مرا از آن نظر در نظر می گیری که خدای متعال به من چه آگاهی ای داده است که آنچه دارم داده های اوست، بله چیزهایی را می دانم.