امام حسین (ع) در منطق قرآن هم مهاجر است و هم مجاهد. او خانه و شهر و دیار خودش را رها کرده و پشت سر گذاشته است همچنان که موسی بن عمران مهاجر بود. موسی (ع) هم شهر و دیارش را که مصر بود پشت سر گذاشت تا به مدینه رسید ولی او فقط مهاجر بود نه مجاهد. ابراهیم (ع) مهاجر بود انی ذاهب الی ربی شهر و دیار و وطن خودش بابل را رها کرد و رفت. حسین بن علی امتیازی که دارد این است که هم مهاجر است و هم مجاهد. مهاجرین صدر اسلام در ابتدا که مهاجر بودند هنوز مجاهد نبودند و دستور جهاد برای آنها نرسیده بود. آنها فقط مهاجر بودند. بعدها که دستور جهاد رسید این مهاجرین تبدیل به مجاهدین هم شدند. اما کسی که از روز اول هم مهاجر بود و هم مجاهد وجود مقدس حسین بن علی (ع) بود. فقد وقع اجره علی الله پیامبر اکرم (ص) در عالم رؤیا به او فرموده بود حسینم! مرتبه و درجه ای هست که تو به آن مرحله و درجه نخواهی رسید مگر از پلکان شهادت بالا بروی، مهاجرا الی الله و رسوله. در حدود بیست و سه چهار روز عملا حسین بن علی در حال مهاجرت بود. از آن روزی که از مکه حرکت کرد، روز هشتم ماه ذی الحجه تا روزی که به سرزمین کربلا رسید و آنجا بار اندازش بود و خرگاه خودش را در آنجا فرود آورد.
آن روزی که از مکه حرکت کرد و آن خطبه معروفی را که نقل کرده اند خواند، هجرت و جهادش را توأم با یکدیگر ذکر کرد: «خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف» ایها الناس! مرگ برای فرزند آدم زینت قرار داده شده است آنچنانکه یک گردنبند برای یک زن جوان زینت است. مرگ ترسی ندارد، مرگ بیمی ندارد. شهادت در راه خدا و در راه ایمان، برای انسان تاج افتخار است که بر سر می گذارد و برای یک مرد مانند آن گردنبندی است که یک زن جوان به گردن خود می آویزد. زینت است، زیور است.
«کانی باوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا». ایها الناس! الان از همینجا گویا به چشم خودم می بینم که در آن سرزمین چگونه آن گرگهای بیابانی ریخته اند و می خواهند بند از بند من جدا کنند. «رضی الله رضانا اهل البیت». ما اهل بیت از خودمان رضایی نداریم، رضای ما رضای اوست. هر چه او بپسندد ما آن رامی پسندیم. او برای ما سلامت بپسندد، ما سلامت را می پسندیم. بیماری بپسندد، بیماری می پسندیم. سکوت بپسندد، سکوت می پسندیم. تکلم بپسندد، تکلم. سکون بپسندد، سکون. تحرک بپسندد، تحرک. گفت:
قضایم، اسیر رضا می پسندد *** رضایم بدانچه قضا می پسندد
چرا دست یازم چرا پای کوبم *** مرا خواجه بی دست و پا می پسندد
«کانی باوصالی تتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلا». در جمله آخر، هجرت خودش را اعلام می کند: «من کان فینا باذلا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا فانی راحل مصبحا انشاء الله» هر کسی که کاملا آماده است که خون قلبش را هدیه کند (ما در این راه یک هدیه بیشتر نمی خواهیم)، هر کسی حاضر است با من هم آواز باشد و مانند من که هدیه ام خون قلبم است در این راه، چنین هدیه ای برای خدای خودش بفرستد، چنین هدیه ای در راه خدای خودش بدهد، چنین آمادگی دارد، آماده یک مهاجرت باشد، آماده یک کوچ و رحلت باشد که من صبح زود کوچ خواهم کرد، «فانی راحل مصبحا انشاء الله».
__