مولوی در یکی از شعرهایش اینچنین می گوید:
ای که در پیکار خود را باخته *** دیگران را تو ز خود نشناخته
مقصود همان پیکار و جدل و کشمکش درونی است، در اثر پیروزی میل ها و طبیعت، خود واقعی را باخته ای و بیگانه را با خودت اشتباه می کنی، بیگانه را «من» می پنداری و نمی دانی که «من» او نیست، او تو نیستی. اینکه خیال می کنی آن «من» تو هستی خودت را با غیر خودت اشتباه کرده ای.
تو به هر صورت که آیی بیستی *** که منم این، والله آن تو نیستی
گاهی انسان می آید در مقابل آینه می ایستد، خیال می کند که خودش را دارد می بیند
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق *** در غم و اندیشه مانی تا به خلق
می گوید اگر می خواهی امتحان کنی که آیا خودت را کشف کرده ای یا خودت را گم کرده ای، در خلوت ها درک می کنی. اگر چند روز انسان های دیگر را نبینی وحشت تو را از پا در می آورد. همیشه می خواهی انسان های دیگر، اشیاء دیگر را ببینی، چون گم شده در آنها هستی و خودت را در آنها جستجو می کنی. تو اگر خود واقعی را پیدا کرده بودی، اگر صد سال هم در خلوت می بودی که با خود واقعی ات می بودی، یک ذره دلتنگی برایت پیدا نمی شد.
این تو کی باشی که تو آن اوحدی *** که خوش و زیبا و سرمست خودی
(مثنوی، صفحه 345، سطر 18)